رسیدن به دوره میانسالی نباید به عنوان یک بحران و یا اتفاق ترسناک تلقی شود مهم تلنگریست که به فرد وارد می شود و وی را وادار به مراقبت بیشتر از سلامتی اش می کند!
مشکل اضافهوزن و تصویری که از بدنم داشتم از هنگامی که به یاد دارم باعث عذاب من بوده است.گاه بی گاه وزن کم کرده و مجددا وزنم اضافه شده، حتی بیشتر از قبل. این چرخهای ترسناک و روح فرسا بود که با تمام وجود سعی در خروج از آن را داشتم.
اما 8 ماه قبل بیدار شدم.شروع به ورزش کردم و غذاهای سالم تر خوردم خیلی زود بدنم شروع به تغییر کرد. با این همه، آغازگر این تغییرات بدن من نبود؛ بلکه چهارچوب ذهنی من بود که تغییرکرده بود و به تبعیت از آن بدنم.
دیروز با خودم فکرمیکردم که چرا اکنون و در این مرحله از زندگی خود توانسته ام کنترل سلامت و بدنم را بدست بگیرم. بخشی از آن شاید به دلیل این است که فرزندانم بزرگتر شدهاند و اکنون زمان بیشتری در اختیار خود دارم. اما تنها این موضوع نیست! من همیشه میدانستم که اگر بخواهم بدنی متناسب داشته باشم باید ورزش کرده و درست غذا بخورم، اما تا حالا انگیزه و دقت کافی برای این کار را درخود نمیدیدم.
خب پس چطور اکنون در 44 سالگی موفق شدم؟
در ابتدا پاسخ به شکل شگفتانگیزی آزاردهنده بود. فهمیدم دچار “بحران میانسالی” شدهام. چی؟ مگر این مشکلی مردانه نبود؟ مردها مجددا ازدواج میکنند و ماشینهای گرانقیمت میخرند. تصور اینکه مادر 4 پسر نوجوان دچار بحران میانسالی شده باشد بسیار دور از عقل و کمی هم ترسناک بود!
عبارت “بحران میانسالی” بار منفی زیادی با خود دارد، اما حقیقت این است که بسیاری از ما به گونه ای آن را تجربه میکنیم. این بحران حاصل آگاهی ما از این موضوع است که عمر کوتاه است، در یک چشم به هم زدن میگذرد. در این مورد هم مانند سایر موضوعات زندگی، انتخاب با ماست که چطور به این موضوع نگاه کنیم و لنزی که توسط آن به موضوع مینگریم در این امر تاثیرگذار است.
موضوع مرگ و مردن در 44 سالگی واضحتر و مفهومتر است تا در 24 سالگی. نه تنها خودمان پیرتریم، بلکه والدین و دوستانمان هم پیرترند و ما بیشتر با فانیبودن خود روبه رو می شویم. سوال این است که چه راهی را برای رویارویی با آن باید انتخاب کنیم؟
برای من، پاسخ ساده است. من به نیمه دوم عمرم با ذهنی باز، قلبی مهربان و روحی ماجراجو نگاه کردم. زمان ما بر روی زمین در حال گذر است و من میخواهم تا آخرین قطره از آن را استفاده کنم. من میخواهم جسورانه تر زندگی کنم و برای تحقق این هدف، باید مراقب جسم و ذهنم باشم.
از این جهت ترجیح دادم به این بخش از زندگی به عنوان بازآفرینی میانسالی یا بیداری میانسالی بنگرم. به طور قطع من در چهل سالگی بیشتر از فانیبودن خود با خبرم تا در 20 سالگی و این امر باعث میشود تا از لحظه لحظه زندگی بیشترین استفاده را ببرم. زندگی کوتاه است و هرچه مسنتر شویم، سریعتر میگذرد.
آیا من خواهم مرد؟ بله ،یک روزی!
اما تا آن موقع….از این دنیا حسابی لذت خواهم برد!