بهتر است به هر نوع خرافاتی بها ندهیم و به آنان ارزش و اهمیت ندهیم و باور نکنیم ،ممکن است پیرامون ما از این قبیل شایعات و باورها بسیار زیاد وجود داشته باشد بهتر است به فکر خود رجوع کنیم و اجازه ندهیم در افکار و زندگی روزمره مان رسوخ کنند!
مقابله با خرافات
یک بار کسی در ملاقات با برنده جایزه نوبل فیزیک، نیلز بوهر، از وی پرسیده بود که «آقای واقعا شما معتقدید که نعل اسبی که سردر خانه روستایی تان آویخته شده، خوش شانسی می آورد؟» البته که بوهر گفت: «خیر.» «اما من فکر می کنم خوش شانسی می آورد چه بدان اعتقاد داشته باشید چه نداشته باشید.»
اگر فیزیک دانی مثل بوهر نتوانسته در برابر خرافه مقاومت کند، آیا کس دیگری می تواند؟ اخیرا در یک مطالعه دریافته اند حتی فیزیک دانان، شیمی دانان و زمین شناسان دانشگاه ام آی تی و دانشگاه های برجسته دیگر، به طور غریزی تمایل دارند برای حوادث طبیعی، یک غایت (هدفی از قبل معلوم) بتراشند.
در این تحقیق، وقتی محققان، دانشمندان را در منگنه زمانی می گذاشتند (با این استدلال که این شرایط می تواند تعصبات مخفی شده اشخاص را آشکار کند)، احتمال تایید جمله ای مثل «درختان اکسیژن تولید می کنند با این هدف که حیوانات آن را تنفس کنند» از سوی دانشمندان، دو برابر زمانی بود که وقت کافی داشتند تا دقیق تر پاسخ بدهند. [به زبان ساده تر، یعنی وقتی دانشمندان ذهنیات مخفی شان را رو می کنند معلوم می شود که آنها هم باور دارند درختان، از جایی طوری تنظیم شده اند که برای سایر جانداران هوا تولید کنند.]
چنین ذهنیاتی ممکن است ریشه دار باشند: اخیرا یک مطالعه دیگر نشان داد که صرف نظر از والدین، بچه های پنج تا هفت ساله، بر اساس تعصبات ذهنی ترجیح می دهند [علت] وقایع را طوری توضیح دهند که «درس عبرتی» دربر داشته باشد؛ مثل این: «خانه فلان بچه در آتش سوخت تا یاد بگیرد که دیگر با آتش بازی نکند.»
حتی به نظر می رسد که خداناباورها هم از یک «قدرت بزرگتر» در هراسند. سال گذشته، یک تحقیق نشان داد که بی اعتقادها-یی که خودشان گفته اند خدا را قبول ندارند – وقتی عبارتی را فریاد بزنند که [در آن] از خدا بطلبند کارهای ترس آوری کند (مثلا «خدا اگه راست می گی پدر و مادر ما رو غرق کن»)، احساساتی می شوند و قلب شان تندتند می زند؛ آنها [در چنین مواقعی] درست به اندازه مومنان استرس می گیرند.
به نظر می رسد اعتقاد به روح نیز گسترده است. یک روانکاو نشان داده یک سوم مردمی که می گفتند آگاهی و فهم آدمی با مرگ به انتها می رسد، علت فکرها و احساسات مداوم شان را به کاراکترهای داستان های افسانه ای نسبت داده اند، حتی پس از اینکه آن کاراکترها مرده اند.
به نظر، در زمان هایی که ما به یاد مرگ خودمان می افتیم ناخودآگاه بیشتر با اعتقادات مذهبی حرف می زنیم – حتی آنهایی که بی پرده پوشی می گویند به خدا باوری ندارند. در یک تحقیق وقتی آدم ها درباره مرگ و میر چیزی نوشتند، میان لغاتی که برای موجودات فراطبیعی (مثل خداوند، روح یا دوزخ) استفاده می شوند و مترادف های کلمه «واقعی» (صحیح یا حقیقی) پیوند بیشتری برقرار کردند. این تاثیر نوشتن درباره مرگ، میان مسیحیان و مردمی که خودشان را غیرمذهبی می خواندند به یک اندازه بود.
تفکر فراطبیعی، نتیجه ناآگاهی یا تلقینات نیست؛ چنین به نظر می رسد که این [نوع تفکر] اثر جانبی تلاش ذهن ما برای سازگاری با اجتماع است. ما نیت های مان (برای کارها و امور) را همانقدر به جهان طبیعی نسبت می دهیم که به اجتماع نسبت می دهیم.
اتفاقا یک مقاله جدید از سوی یک آزمایشگاه در دانشگاه بریتیش کلمبیا، گزارش کرد که مطالعه شوندگان، حین قضاوت درباره دیگران، بهتر خودشان را رو می کنند. آنها در چنین موقعیتی خیلی قوی تر به خدا، امور فراطبیعی و این مفهوم که زندگی هدفی دارد، معتقد بودند. ضمنا یکی از معدود راه های رسیدن به آتئیسم (خداناباوری) می تواند اوتیسم (ناتوانی ذهنی) باشد. همین آزمایشگاه دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت که هر چه کسی بیشتر صفات اوتیستی داشته باشد، احتمال کمتری دارد که به خدا اعتقاد داشته باشد.»
ترس هم یکی دیگر از رانه های خردگریزی است. در پژوهشی در بریتانیا، از دانشجویان خواسته شد برخوردی با یک مدعی جادوگری را تصور کنند که پیشنهاد می دهد آنها را طلسمکند. حدود نیمی از آنها گفتند فردی که دانشمند باشد باید بی هیچ ترسی این چالش را قبول کند (چون جادو و جمبل واقعی نیست) اما همه شان گفتند که اگر دقیقا خودشان در چنان موقعیتی بودند این پیشنهاد را نمی پذیرفتند. (یعنی از احتمال طلسم شدن ترسیده بودند.)
مجله روشن