اگر به عمق فاجعه بروید، میگویید صدرحمت به همان وسواس نظافت و تمیزی. وسواس نظافت، دستهای خانم خانهدار را پینه بسته میکند، اما وسواس عاطفی ریشه زندگی را به آتش میکشاند. به داستانی که برای شما میگویم توجه کنید:
فرشید و مرجان دو جوان خوب و موفق بودند که در یک همایش با هم آشنا شدند. هر دوی آنها خیلی زود احساس کردند از لحاظ طرز تفکر و آرمانگرایی به هم شباهت زیادی دارند و میتوانند در کنار هم یک زندگی شیرین را تشکیل دهند. حس عشق و علاقه در قلب هر دو جوانه زده بود و آنها بلافاصله خانوادههایشان را در جریان گذاشتند. همه چیز بهخوبی و خوشی پیش رفت و این دو جوان خوشاقبال راهی خانه بخت شدند.
فرشید در دفتر مهندسی کار میکرد و مرجان گرافیست بود. هردو در حوزه کاری خود میدرخشیدند و به عنوان کارمندانی نمونه پیش میرفتند. فعلا قرار آنها با هم بر این بود که طی چند سال اول زندگی مشترک به فکر خانهدارشدن باشند و پس از آن اقدام به بچهدارشدن کنند. خوشبختانه توافق قابل قبولی بین آنها در جریان بود و همه چیز طبق برنامهریزی پیش میرفت.
مرجان بعدازظهرها حدود ساعت 4 تعطیل میشد و به خانه برمیگشت. او چهار ساعت فرصت داشت تا خانه را تمیز و مرتب کند، شام آماده کند، به رتق و فتق کارهای عقب افتاده و به خودش برسد و خلاصه هر کاری از دستش برمیآید انجام دهد تا ساعت 8 شب که فرشید از سر کار به خانه برمیگردد مانند یک همسر شایسته و دوستداشتنی در را به رویش باز کند و خستگی را از تنش به درآورد. کاری نبود که از دست مرجان بربیاید و او در انجامش فروگذار کند. هر شب به همسرش کمک میکرد لباس کارش را عوض کند، سپس شربت خنک به دستش میداد، شادمانش میکرد و به اتاق پذیرایی هدایتش مینمود تا فرشید آنجا آرام بگیرد و منتظر شام خوشمزه خانمش بماند. هیچ شبی نبود که غذایی ویژه و بسیار خوشطعم بر سر میز آنها آماده نباشد. انگار نه انگار که مرجان یک زن شاغل بود. خانه همیشه از تمیزی میدرخشید و خوشطعمترین خوراکها هم روی اجاق گاز مرجان چشمک میزد.
با این حال، رفتارهای فرشید آن طوری نبود که مرجان دلش میخواست. زن جوان دوست داشت همسرش هر شب به او یادآوری کند که چقدر دوستش دارد. مرجان توقع داشت فرشید به او بگوید چقدر خوشحال است که در زندگیاش چنین فرشتهای را پیدا کرده که حالا زیر یک سقف با او زندگی میکند، ولی فرشید آن طور که مرجان انتظار داشت نبود. او به تشکری خشک و خالی بسنده میکرد و بعد به سراغ تلویزیونیا مطالعه روزنامه میرفت.
نه اینکه رفتار فرشید بد و عاری از قدرشناسی باشد، اما مرجان احساس میکرد شوهرش آنقدر که او عاشقش است دوستش ندارد. برداشتش اشتباه بود و براستی اسیر توهم شده بود. مرجان درک نمیکرد که هرکس به طریقی به طرف مقابل ابراز علاقه میکند یا این که شوهرش به دلیل فشارهای بیشتر زندگی نمیتواند همواره به او ابراز عشق کند. فرشید شخصیتی متفاوت داشت و مرجان این را به گونهای نادرست تعبیر میکرد.
کمکم تصورات اشتباه مرجان به نوعی بیماری تبدیل شد. او مانند هر فردی که به همسرش علاقه دارد به شوهرش وابسته شده بود، اما هراسی تلخ بر دلش لرزه افکنده بود که نکند شوهرم من را چندان دوست نداشته باشد، نکند روزی رهایم کند و برود؛ نکند پای زن دیگری در میان باشد و دهها سوال دیگر که مطرح شدن هر کدام در ذهن مرجان تا عمق وجودش را میلرزاند.
هر بار که فرشید تلویزیون نگاه میکرد و چهره یک زن بر صفحه جعبه جادویی نقش میبست، نگاه هراسان مرجان به سمت چشمان فرشید میرفت، مبادا که فرشید به آن زن حریصانهتر از همسر خود نگاه کند. هر بار که صدای زنگ موبایل فرشید به هر دلیلی بلند میشد مرجان با هراسی بیپایان از خود میپرسید یعنی چه کسی آن سوی تلفن قصد صحبت کردن با شوهرش را دارد، هنگامی که فرشید لباس شیکی میپوشید و خود را مرتب میکرد مرجان با خود میگفت: «فرشید این کارها را برای من نمیکند. حتما پای یک زن دیگر در میان است.»
مرجان ناراحتیاش را با یکی دو دوست در میان گذاشت و آنها هم که نادانتر از خود او بودند توصیههایی اشتباه و مخرب به او کردند. آنها به مرجان گفتند که مرتب همسرش را کنترل کند وگرنه این طور که بویش میآید این شوهر به زودی از چنگش درخواهد آمد.
آنجا بود که رفتارهای مرجان تیشه به ریشه زندگیشان زد. او هر روز به بهانههای مختلف به موبایل فرشید زنگ میزد و او را کنترل میکرد. عملکرد مرجان براستی آزاردهنده شده بود. حرکتهای او باعث دلزده شدن فرشید شد و به تدریج شعله عشق او رو به خاموشی گذاشت و همه اینها به دلیل وسواس عاطفی بود که به جان مرجان افتاده بود.این مشکل در بسیاری از زن و شوهرها وجود دارد. ظاهرا همه چیز به دلیل عشق و علاقه شروع میشود، اما با جدایی و ترک فرد وسواسی به پایان میرسد.
اگر شما هم تا حدودی خود را دچار وسواس عاطفی میدانید، خیلی زود اقدام به حل مشکل خود کنید. این ناراحتی به طور قطع زندگی شما را به سوی اضمحلال میبرد و همسر محبوبتان را از شما متنفر میکند. برای حل این ناراحتی به نکاتی که ذکر میکنیم توجه کنید.
قبول کنید که بیمارید: شاید از لحاظ جسمی در سلامت کامل به سر ببرید، اما به لحاظ روحی دچار مشکل هستید. این امکان وجود دارد که در خانواده یا در محیط کار ناراحتی خاصی نداشتهاید و مشکلتان به روابط عاطفی محدود شود. شما به امنیت مطلق عاطفی احتیاج دارید و میخواهید صددرصد اطمینان حاصل کنید که قلب همسرتان بهطور کامل متعلق به شماست. این طرز فکر درست نیست. به جای چک کردن او و سوءبرداشتهای نادرست، مشکلتان را قبول و به حل آن اقدام کنید.
استقلال پیدا کنید: چیزی زیباتر از عشق و محبت وجود ندارد، اما دلیل نمیشود شما به هر قیمتی بخواهید آن را با چنگ و دندان حفظ کنید، به نحوی که اگر روزی همسر از کفتان برود راهی جز خودکشی نداشته باشید. شما یک انسان مستقلید، سراپا استعداد و توانایی. به علایقتان رجوع کنید و تواناییهایتان را پرورش دهید. شما باید بتوانید بهتنهایی زندگی کاملی تشکیل دهید. به این ترتیب برای همسرتان هم فردی جذابتر خواهید بود.
ریشه وابستگیتان را بیابید: ممکن است در دوران کودکی مشکلاتی را تجربه کردهاید که اکنون به شکل این نوع وسواس و وابستگی شدید بروز کرده است. حتما در اولین فرصت نزد مشاوری متبحر بروید و مشکل را با او مطرح کنید تا علت را ریشهیابی و به شما کمک کند تا مساله را حل کنید.
زندگی را شیرین کنید: اگر همسرتان را دوست دارید، زندگی را برای او شیرین و دوستداشتنی کنید. به نحوی که وی هم به شما وابسته شود و تحمل دوریتان را نداشته باشد. به جای آن که کنترلش کنید، آزادش بگذارید و در عوض به فکر مجذوب کردنش باشید. مطمئن باشید او هر جای دنیا که باشد، دلش نزد شماست.
از آینده نترسید: چرا با ترس از آینده زندگی امروزتان را خراب میکنید؟ خیلی از وحشتهای شما به هیچ وجه به واقعیت نمیپیوندد و اتفاق نمیافتد. آینده را زیبا تصویر و برنامههایی صحیح و منطقی برای آن طراحی کنید. همه چیز میتواند خیلی خوب پیش برود اگر شما درست گام بردارید و سعی کنید از امتحانات پیچیده زندگی سربلند بیرون آیید.
چاردیواری ضمیمه روزنامه جام جم