انباذ قلس (490-430 ق.م) در حدود قرن پنجم پیش از مسیح معتقد بود که جهان از چهار عنصر خاک و آب و آتش و هوا تشکیل شده است. بدن انسان از این چهار عنصر ترتیب یافته، بدینسان که استخوانها، ماهیچه ها و روده ها از خاک، مایعات بدن از آب، فعالیتهای عقلی و روانی از آتش و نیزوهای پویای ادامه زندگی از هوا مایه گرفته است.
بقراط حکیم (460-375 پ.م) بنا به نظریه انباذ قلس در مورد عناصر چهارگانه، معتقد گردید که مزاج آدمی از اخلاط چهارگانه: دم (خون)، سودا، صفرا و بلغم تشکیل شده است. هر گاه یکی از این عوامل به ترتیب بر بدن چیرگی یابد حالتهای روانی خوش بین و شاد، افسرده و سودائی، زود خشم و آتشی مزاج، بلغمی و بی عاطفه در نمودار خواهد شد.
افلاطون (427-347 پ.م) یکی از نامورترین فیلسوفان دوگرای یا ثنوی است که انسان را متشکل از «تن» و «روان» می دانست و معتقد بود که جهان روانی یا کلیات عقلی از افکار و تصورات مستقل و قائم به ذات به وجود آمده است و با تجربه آدمیان هیچ گونه ارتباطی ندارد و حقایقی اصلی و تغییر ناپذیر می باشند. ماده برای آنکه از حالت بیحسی و بی معنایی بیرون آید به افکار و ……. وابسته می گردد. در کودکان خردسال این تصورات و ماده ماده در هم آمیخته می شوند. در بزرگسالان و افراد تحصیلکرده افکار و عقاید به آزادی و وارستگی دست می یابند. سپس پسیکه (psyche) یا روان به وجود می آید. روان دارای سه بخش کاملا متمایز به این قرار است: شهوت، هیجان و عقل. جایگاه این سه بخش به ترتیب در شکم، سینه و سر قرار دارد که هر کدام به نوبه خود مربوط به طبقه کارگر، سرباز و فیلسوف می باشد. این سه طبقه از راه اجرای عدالت می توانند با هم متحد شوند. به عقیده افلاطون کسب علم و معرفت در واقع یادآوری یا تذکر آن است. اگر مایه علم در انسان نبود حصول آن برای او امکان پذیر نمی شد.
ارسطو (384-322 پ.م) را اغلب پدر روان شناسی خوانده اند. عقاید او از لحاظ نظری و تجربی تاثیر بزرگی در روان شناسی و تاریخ آن داشته است. به اعتقاد ارسطو سه نوع نفس وجود دارد: 1) نفس نباتی که وظیفه عموم رستنیها را به عهده دارد، 2) نفس حیوانی که به صورت تخیل، ادراک، حافظه، لذت و الم، آرزوها و بیزاریها جلوه گر می شود، 3) جان سخنگو (نفس ناطقه) که هم می تواند استدلال کند و هم مفاهیمی را تشکیل دهد.
به عقیده ارسطو هر ماده ای به شکل خاصی جلوه می کند و هر شکلی از ماده به نحوی عرض وجود می نماید به جز ذات پاک خداوند که تنها هیات و وجود بدون ماده است. انسان دارای نیروی محرک رشد است و نیاز اساسی هر فرد این است که به کمال رشد خود برسد.
این دانشمند بزرگ روش تجربی را وسیله اصلی کسب علم و معرفت می داند. نظریه ها باید از اطلاعات و تجربه های محسوس و مشهود ساخته و پرداخته شوند. وی نفس را به واکنش تن محتص می سازد و معتقد است که برای شناختن نفس و کارهای آن باید تن، اندامهای مربوط و کارکرد آنها را به دقت مورد بررسی قرار داد. به عقیده او تصورات از تاثیر محیط در تن حاصل می شوند. عوامل طبیعی، دستگاههای حسی را تحریک می کنند و اثر تحریک به وسیله دستگاهها به قلب راه می یابند و در نتیجه تصورات ذهنی را پدید می آورند. بر اثر ترکیب این تصورات است که ما از جهان پیرامون خود آگاهی می یابیم. در واقع این تصورات حاکم بر رفتار ما می باشند.
این مطلب اختصاصی سایت دکتر سلام می باشد استفاده از آن فقط با ذکر منبع مجاز می باشد