hp-wordle_rdax_356x267

1- ساختارگرایی
وقتی در سال 1879 ویلهلم وونت آمالی با افتتاح آزمایشگاه خود روان شناسی را به صورت یک علم مستقل  اعلام نمود نخست کارش را با پدیده های ادراک حسی و نگاره های ذهنی (صورت های ذهنی) آغاز کرد. دیری نگذشت که برای ادامه پژوهشهای روان شناسی آزمایشگاههای مشابهی در اروپا و آمریکا تشکیل یافت.
وونت و پیروانش به ساختارگرایان معروف گردیدند، زیرا بنا به عقیده آنان همان گونه که ترکیبات شیمیایی از عناصر و اجزایی تشکیل یافته اند تجربه های پیچیده روانی نیز از حالت های ساده روانی ساخته شده اند.
وظیفه روان شناسان این است که به کشف ساخت آگاهی (وجدان آگاه) بپردازد و قانون تشکل آنها را تکمیل نماید. روش پژوهشی این گروه را درون نگری می نامند.
2- کارکردگرایی
بیست سال پس از تشکیل مکتب ساختارگرایی (1900 میلادی مکتب نوینی به نام کارکردگرایی اعلام وجود کرد. مکتب روان شناسی کارکردگرایی برخلاف روان شناسی ساختارگرایی که به بررسی عناصر تشکیل دهنده ذهن می پردازد فعالیتهای ذهنی را مورد توجه قرار می دهد و خواستار آن است که افراد تجربه ذهنی یا روانی خود را در سازگاری با محیط به کار برند. این مکتب مانند ساختارگرایی به بحث در چگونگی هشیاری
نمی پردازد، بلکه می کوشد بداند هشیاری یا وجدان آگاه برای چیست و چه نتیجه عملی در بر دارد. کارکردگرایی هر گونه پژوهش علمی را که در روان شناسی جنبه کاربردی داشته باشد تایید می کند.
3- روان کاوی
مکتب روان کاوی در نتیجه پیشرفتهایی که در علم پزشکی و هیپنوتیسم یا خواب مصنوعی حاصل شده بود در اوایل قرن بیستم به وجود آمد. توجه روان کاوان بیشتر به فرایندهای روانی ناآگاه معطوف بود و عقیده داشتند که با روش درون نگری و آزمایشگاهی نمی توان به درون وجدان ناخودآگاه یا ناهشیار که سرچشمه اصلی تعارضها و اختلالهای روانی است راه یافت و فقط از راه تجزیه و تحلیل افکار و خواب به شیوه همخوانی یا تداعی آزاد می توان به علت ناکامیها و اختلالهای روانی پی برد و به درمان بیماری پرداخت.
4- گشتالت
مکتب گشتالت در سال 1912 با همکاری سه تن از روان شناسان آلمان به نامهای ورتهایمر، کلهر و کافکا اعلام وجود نمود. واژه گشتالت که آلمانی است در فارسی برابر دقیقی ندارد و تقریبا با پیکره، طرح یا هیئت کل مرادف است و در روان شناسی به معنای فرآیند کلی یا رفتار سازمان یافته به کار می رود. اما جمع اجزاء را نباید کل یک پدیده یا یک وضع تلقی نمود. در گشتالت ارتباط اجزاء و عامل زمان بسیار مهم است. چنانکه با تنظیم زمان می توان از یک رشته تصویرهای بی حرکت ادراک حرکت و رفتار به وجود آورد. حرکت چراغهای نئون نیز به همین ترتیب است. این شیوه را پدیده فای نامیده اند.
به طوری که در فصل یادگیری دیده می شود نظریه گشتالت به شکلهای مختلف به کار می رود و رفتار را به طور کامل مستمر و معنی دار مورد بررسی قرار می دهد و به ویژه در ادراک کل بینش و حل مساله تاکید
می کند.
5- رفتارگرایی
رفتارگرایی در آغاز جنگ جهانی اول به رهبری جان بی واتسن پا به عرصه وجود گذاشت و با سر و صدای فراوان به مکتب ساختارگرایی و روش درون نگری تاخت و آن را از لحاظ علمی بی ارزش معرفی نمود. وی معتقد بود که فقط رویدادهای زندگی یعنی کردارها، رفتارها و پاسخها و هر نوع کارنمایی را که واقعیاتی عینی هستند می توان به شیوه های علمی مورد بررسی قرار داد. واتسن این پدیده را رفتار نامید که بر اثر محرک خاصی در محیط به وجود می آید. به این جهت روان شناسی از نظر او باید از روابط محرک- پاسخ بحث کند که امری محسوس و مشهود و قابل پیش بینی است.
در همان زمان در روسیه ایوان پاولوف تحلیل جالبی از روابط محرک- پاسخ ارائه نمود که به شرطی شدن کلاسیک معروف گردید. پاولوف و واتسن پدیده شرطی شدن را دلیلی بر اهمیت یادگیری و رابطه محرک- پاسخ در رفتار دانسته اند. واتسن روش پاولوف را موید نظریه رفتارگرایی خود می شناسد.
به اعتقاد رفتارگرایان روان شناسی جز رابطه محرک- پاسخ نمی تواند چیز دیگری باشد. این رابطه ها را باید مورد بررسی قرار داد و به کنه آنها راه یافت. مساله مهم باید این باشد که پاسخ با رفتار بر پایه چه محرکی استوار است.

این مطلب اختصاصی سایت دکتر سلام می باشد استفاده از آن فقط با ذکر منبع مجاز می باشد