پژوهشی که نشان میداد علاقه بیحد و حصر ایرانیها به فرزندانشان انکارناپذیر است و گاهی تا نابودی زندگی و وقف تمام و کمال پدر و مادر پیش میرود. بچه در خانوادهای متولدمیشود و ناخواسته، آنقدر محبت پدر و مادر را جذب خودش میکند که کمکم باعث دورشدن زن و شوهر از یکدیگر میشود.
خیلی از مردان و زنان بعد از بچهدار شدن، در جواب اینکه همسرتان را بیشتر دوست دارید یا فرزندتان را، با جواب قاطعی فرزند را انتخابمیکنند و هیچوقت به این موضوع فکر نمیکنند که اگر همسری نداشتند قادر به بچهدار شدن نبودند.
این موضوع تا آنجایی اهمیتدارد که خیلی از روانشناسان معتقدند اگر این میزان از علاقه کنترلنشود، آسیبهای جدی به زندگی وارد میشود که نخستین نتیجه آن طلاق عاطفی و سستشدن بنیانهای خانواده است. در همین راستا با مجتبی دلیر، پژوهشگر اجتماعی گفتوگو کردیم و درباره جزییات بیشتر این آسیب پنهان در خانوادههای ایرانی حرفزدیم.
فرزندآوری تغییر بزرگی در نظام خانواده نوپا ایجادمیکند. از نظر روانشناسی هر تغییری چه کوچک و چه بزرگ مولد استرس است. البته تغییرات کوچک موجب استرسهای کوچک و تغییرات بزرگ باعث استرسهای بزرگ میشود. وقتی عضوی به اعضای خانواده افزودهمیشود، روابط اعضا با یکدیگر تغییرمیکند و نقشهای جدیدی در خانواده بهوجود میآید.
پدرشدن یا مادرشدن نیازمند تواناییهایی است که اگر زوج از قبل برای آن آمادهنشدهباشد، استرس بیشتری به همراه خواهد داشت. اگر افراد نتوانند استرسهای ناشی از فرزندآوری را ادارهکنند، رضایت از زندگی مشترکشان کاهشپیدامیکند و بنابر شواهد موجود افراد برای رهایی از استرس دست به کارهای درست یا نادرست میزنند، بنابراین فرزندآوری در صورتی که بجا و اصولی نباشد میتواند باعث اختلال در خانواده شود.
بهوجود آمدن این مشکل از چه چیزی ناشی میشود؟ از عاطفیبودن بیش از حد ایرانیها یا از اینکه برخی افراد مهارتهای زندگی را نیاموختند؟
امروزه مشاوره با متخصصان روانشناسی در مراحل مختلف زندگی از اصول زندگی مدرن است. بخشی از کار روانشناسان مبحث مهارتهای زندگی است. واقعیت این است که ما در کشور مهارتهای زندگی نداریم! آنچه تحتعنوان مهارتهای زندگی در دانشگاهها و سایر موسسات آموزشدادهمیشود، از مسیر اصلی خود خارجشدهاست و ازاینرو برونداد مطلوب را هم ندارد.
مهارتهای زندگی دهگانه استاندارد یونیسف پیش از ورود به دبستان باید اجراشود. مهارتهای زندگی کتاب و دفتر ندارد، بلکه باید تعلیمدادهشود و پرورشیابد، بنابراین بدون مهارتهای زندگی واقعی است که ما بزرگ میشویم اما رشد نمیکنیم.
این معضل بین زوجهایی که زود ازدواج میکنند، شایعتر است، یا زوجهایی که در سنین بالاتر ازدواج کردند؟
ازدواج بهنگام مطلوب است اما در مقابل ازدواج زودهنگام ازدواج دیرهنگام بهتر است. در زوجهایی که خیلی زود ازدواج میکنند، هنوز شخصیت و هویت تثبیتنشده و مشکلات بیشتری خواهندداشت.
براساس علم روانشناسی امروزه ازدواج زیر ٢۵سال ممنوع است. افرادی که در سنین پایینتر از این ازدواجمیکنند با مشکلات بیشتری مواجهمیشوند و آفتهای گوناگون زندگی مشترک بیشتر دامنگیر ایشان میشود.
همانطور که مطرح شد ازدواج بهنگام مطلوب است اما وقتی زوجی در سنین بالاتر ازدواجمیکنند، در مقایسه با زوجهای کمسن و سال امکانات بیشتری دارند، این افراد به لحاظ رشد مادی، روانشناختی، اجتماعی، شغلی و… به ثبات بیشتری رسیدهاند، بنابراین با مشکلات کمتری مواجه میشوند. هرچند خسران سالهای مجردی ایشان قابلجبران نخواهد بود.
عشق به فرزندی که متولد میشود تا چه حد مجاز است؟ آیا روانشناسی اجتماعی وقف تمام و کمال پدر و مادر برای فرزند را جایز میداند؟
البته هر عضو خانواده باید جایگاه خود را حفظکند. اولویت نخست در خانواده، خود زوج یعنی زن و شوهر هستند. فرزندان در اولویت دوم قرارمیگیرند اما این بدین معنا نیست که باید نسبتبه فرزندان محدودیت عشقورزی داشت، بلکه جنس این دو عشق متفاوت است.
از نظر روانشناسان ضرورت تام دارد که والدین آنقدر به فرزندشان عشقبورزند که جایی برای طلب عشق و محبت از دیگران برای فرزند باقی نماند، یعنی در این زمینه خلایی نباشد که فرزند بخواهد از بیگانه تقاضای پرکردن آن را داشتهباشد.
صرف وقت زیاد با کسی الزاما به معنای عشقورزی و عاشق او بودن نیست. گاهی لبخندی، توجهی، هدیهای، گوشدادن فعالی، حمایتی، اعتمادی و… میتواند تمام آن چیزی باشد که فرد به آن محتاج است.
چه روشی وجود دارد که این اتفاق نیفتد و بعد از تولد بچه عشق و علاقه بین زن و شوهرها باقی بماند؟
همانطور که مطرحشد زوج باید پیش از تصمیم به فرزندآوری تواناییهای مختلفی را در خود ایجادکنند و آماده فرزندآوری و فرزندپروری شوند. وقتی کودکی متولد میشود، زن و شوهر با حفظ سمت، عهدهدار مسئولیت پدر و مادری میشوند. مسئولیت بیشتر، استرس بیشتر. اگر تواناییهای زوج کم باشد، مشکلاتی پیش میآید.
زوج ممکن است از وظایف مسئولیت قبلی خود (همسربودن) بزند تا از عهده مسئولیت جدید (والدگری) برآید. در نتیجه ممکن است زوج اظهارکنند که از وقتی بچه عزیز آمده از محبت همسر عزیز کاستهشدهاست! درود بر این والدین که مقصر را یافتند!!!
خیلی از زنها بعد از بچهدارشدن از فعالیتهای اجتماعیشان دستمیکشند تا فرزندشان را بزرگکنند. خیلی از آنها البته چندسال بعد به این نتیجه میرسند که بچهها قدر نشناسند و اشتباهکردهاند. شما درباره این موضوع چه دیدگاهی دارید و فکر میکنید روش درست کدام است؟
متاسفانه زندگی امروزی تعارضها و مشکلات فراوانی برای بشر بههمراه داشته است. کسی که مدرکندارد، مال و اموال ندارد، مرتبه و مقام ندارد و …، گویا درنظر دیگران جایگاه درخور توجهی هم ندارد. متاسفانه در روزگار کنونی افراد بهدنبال داشتن هستند و نه به دنبال بودن.
افراد میخواهند فلان چیز را داشته باشند، چراکه ارزش وجودی خود را براساس آنچه از جامعه و دیگران دریافتکردهاند در داشتن آن چیز بهخصوص میدانند. اما کمتر کسی را میبینیم که به بودن فکر کند. انسانبودن، عاشقبودن، مهربانبودن، صبوربودن… و مادربودن. گویا بودن برای انسان امروزی آنقدرها هم ارزشمند نیست. این فریبی است که انسان امروز خورده است.
شما هر آنچه را که میخواهید داشتهباشید اگر بهدستبیاورید روزی از دست خواهید داد اما بودن یعنی تجربهکردن لحظهلحظه یک عمر زندگی. حال، این بودن میتواند همراه با داشته یا نداشتههایی باشد. کسی که بهجای داشتن رویکرد بودن را نسبت به زندگی اتخاذمیکند، کمتر پشیمانخواهدشد.
در همهجای دنیا بیشترین حالت افسردگی بعد از فوت همسر در یک فردبه وجود میآید اما در ایران مرگ فرزند بیشترین آسیب و افسردگی را ایجادمیکند. این موضوع تا چه اندازه به فاصلهگرفتن زن و شوهرها بعد از چندسال زندگی مشترک بستگی دارد؟
البته ممکن است زمانی که همسر در قید حیات است، چنین نظری وجود داشته باشد که مرگ او چندان هم ضربه بزرگی نخواهد بود اما در عمل چنین نیست و مرگ همسر در ایران هم مثل همه جای دنیا بزرگترین استرسآور روانی است، مگر اینکه او واقعا همسر نباشند و به قولی طلاق عاطفی اتفاقافتادهباشد که در این صورت بهکاربردن عبارت مرگ همسر خیلی هم درست بهنظر نمیرسد.
اما مرگ فرزند جزو شدیدترین انواع استرسهایی است که یک فرد ممکن است در طول عمر خود تجربهکند. هیچ والدی انتظار ندارد که فرزندش پیش از او فوت کند، از اینرو درصورت وقوع چنین اتفاقی باید انتظار واکنشهای شدید را داشتهباشیم، البته در مرگ فرزند بیشتر با مادر همدردیمیشود و احساسات پدر اغلب نهتنها نادیده گرفتهمیشود، بلکه گاهی به گونهای با او رفتار میشود که گویی در مرگ فرزند خود مقصربودهاست! چرا که تصور بر این است که پدر وظیفه محافظت از اعضای خانواده را برعهده دارد…
روانشناسی در این مورد خاص تا چه اندازه میتواند به پدر و مادرها کند، در واقع عاطفه و علاقه به فرزند چیزی هست که قابل کنترل باشد؟
زندگی کوتاهتر از آن است که جدی گرفته نشود. زندگیکردن کار سادهای نیست. سادهلوحانه است که تصورکنیم همهچیز را درباره زندگی میدانیم. از طرفی قصور در رجوع به منابع متعدد دردسترس برای دانش و بینشافزایی درباره زندگی نابخشودنیاست.
٣٠سال پیش دیدن تابلوی روانشناس در یک درمانگاه تعجبآور بود اما امروز تقریبا هر کسی میداند که حوزه کار روانشناس چقدر گسترده و نافع است. دیگر کمتر کسی است که فکر کند کار روانشناس محدود به بیمار روانی است. روانشناسی یک علم تجربی، پایه و مادر است که بیش از ۵۶حوزه مطالعاتی دارد. امروزه هیچکس نمیتواند ادعاکند که بینیاز از این تخصص است.
خوشبختانه با تلاشهای مجدانه همکاران من در سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور روانشناسان مورد تأیید با تابلوی مخصوص در سراسر کشور دردسترس افراد قرار دارند. سازمان نظام روانشناسی و مشاوره هر استان مرجعی ذیصلاح برای کسب اطمینان از مورد تأییدبودن هر روانشناس و مشاوری در آن استان است.
بنابراین توصیه میشود هر فردی در هر جایگاه و در هر مرحلهای از زندگی از کودکی تا کهنسالی با مراجعه به روانشناس مورد تأیید از راهنمایی، مشاوره و سایر خدمات تخصصی همکاران من بهرهمند شود. زوجی هم که قصد فرزندآوری دارند با مراجعه به روانشناس ماهر و متعهد میتوان این مرحله حساس از زندگی مشترک را به بهترین شکل ازسربگذراند.