images

در مقام روان درمانگر وظیفه من این است که به درمانجویانم کمک کنم تا نقاط کور خود را پیدا کنند. وقتی زن افسرده ای وارد مطب من می شود عموما دارد نهایت تلاش خود را می کند که حال بهتری پیدا کند خود را جمع و جور کند واز احساسات بدی که دارد دور شود. ممکن است به خود بگوید که چیزی برای شکوه کردن ندارد و این که زندگی دیگران بدتر از زندگی اوست یا این که خانواده یا زندگی زناشویی او خیلی هم بد نیست. او خود را برای تحمل مشکلات عادی زندگی ضعیف و ناتوان می بیند. سعی می کند ناراحتی خود را سرکوب کند زیرا می بیند که هر گاه ناراحتی خود را به زبان می آورد باعث اختلاف می شود. او از من می خواهد که در این کار با اوهمراهی کنم. از من می خواهد که برای مقابله با مشکلات خود و پیدا کردن عزت نفس، راهبردهایی را به او عرضه کنم تا او دیگر احساس درد و رنجش نکند.
یکی از سخت ترین کارهایی که مجبورم در اوایل روان درمانی خود انجام بدهم این است که به درمانجو بگویم که کاری از دستم بر نمی آید. مجبورم به درمانجو بگویم که هرگز فرد افسرده ای را ندیده ام که به راستی چیز دردناکی در زندگی اش نبوده باشد که باعث افسردگی او شده باشد. مجبورم به او بگویم که هدف من ساکت کردن او نیست بلکه هدف من این است که به او کمک کنم تا با دقت کردن در احساسات و هیجانات خود پیدا کند که مشکل در کجا است.

این مطلب توسط  مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد