images

همه ما بعضی وقت ها به آزردگی، ناخشنودی، غمگینی، ترس و استرس دچار می شویم این احساسات بخشی طبیعی در زندگی است. هیجان های کودکان شدیدتر از بزرگترها است و برخلاف بزرگسالان کودکان راهبردهای اندکی در اختیار دارند تا به تنهایی با احساسات و هیجان های خود مواجه شوند. بدون دریافت کمک احساسات کودکان می تواند به راحتی از کنترل خارج شود.
وقتی زنان برای بار اول به دفتر من می ایند همیشه از آنها سوال می کنم که وقتی بچه بودید هر وقت زخمی یا آزرده می شدید به چه کسی پناه می بردید؟ درمانجویانی که در دهه های سی، چهل و پنجاه سالگی خود قرار دارند از این سوال گیج می شوند و می پرسند که این سوال چه ربطی به وضع فعلی من دارد؟ وقتی از آنها می خواهم که در هر صورت پاسخ پرسش مرا بدهند می گویند که هیچ کس. یکی از این زنان به من گفت که به اتاق خودم می رفتم دیگری گفت که به همراه گربه هایش فرار می کرد و به باغ می رفت. بعضی ها هم می گویند که می خواستند با یکی از والدینشان صحبت کنند اما غالبا سر آنها آن قدر شلوغ بود یا آن قدر تحت استرس بودند که نمی توانستند توجهی به آنها بکنند. بعضی دیگر هم به خاطر نمی آوردند که در دوران کودکی دچار ناراحتی یا آزردگی شده باشند. آنها می گویند که وقتی بچه بودند چیزی واقعا آنها را ناراحت نمی کرد تا آن که وقتی بزرگ شدند یک دفعه احساس افسردگی در آنها آغاز شد.
بیشتر ما با رفتن پیش کسی که بسیار به ما نزدیک است و ما خیلی به او اعتماد داریم تا حدی احساسات منفی خود را کاهش می دهیم. کسانی که مورد علاقه ما هستند باعث آرامش و اطمینان خاطر ما می شوند. بعضی وقت ها آنها در حل مشکلی به ما کمک می کنند بعضی وقت ها هم تماس دست آنها کافی است تا احساس بهتری به ما دست بدهد. چنین چیزی در تماس کودک با کسی که از او مراقبت می یکند بیشتر از هر جای دیگری هویدا است. بوسه پدر یا مادر واقعا باعث می شود که حال بچه ای که مثلا زانویش خراش برداشته بهتر شود. کودکانی که از داشتن چنین کسانی محروم اند با تجربه شفابخش برخوردار بودن از تماس داشتن با مراقبت فردی دیگر بیگانه اند. چنین کسانی در مواجهه با موقعیت های دشوار زندگی احساس تنهایی می کنند.