images

 

روزی از من خواستند که از یک دختر آمریکایی که والدین قفقازی او را به فرزندی قبول کرده بودند سنجش روانی به عمل بیاورم. جولیا حدودا دوازده سال داشت و خواهری کوچک تر از خود داشت که فرزند واقعی والدین او بود. جولیا هم در خانه و هم در مدرسه قشقرق به راه می انداخت اما والدین او بیشتر نگران رفتارهایی در او بودند که آنها را رفتار جنایت کارانه می نامیدند. برای مثال به من گفتند که او پارکینگ را برای آنها تمیز کرده و پولی را که از جمع کردن و فروختن بطری های نوشابه به دست آورده بود برای خودش برداشته بود. این والدین قفقازی فکر می کردند که این کار جویا ناشی از اصل و نسب اوست. آنها نمی خواستند که کارهایش دختر واقعی آنها را خراب کند و آشکارا از من می خواستند تا برای دختر خوانده شان والدین دیگری پیدا کنم.
من با جولیا دیدار کردم تا با او حرف بزنم و از او چند تست روانی به عمل بیاورم. جای تعجب نبود  مشاهده کردم جولیا افسرده است. هم چنین دیدم که او گرفته، خشمگین و فاقد تمایل به همکاری است. مدتی طول کشید تا توانستم در او اعتماد ایجاد کنم. در پایان ملاقات از  او خواستم که اگر سوالی دارد از من بپرسد. او با چشمانی پر از اشک به من رو کرد و گفت: آیا پدر و مادرم سعی می کنند من را پس بدهند؟ مسلم بود که چنان قصدی داشتند. ترس جولیا از این که او را رها کنند باعث شده بود که خشم خود را متوجه والدینش بکند که  این موضوع هم به نوبه خود باعث می شد که آنها جولیا را طرد کنند.

این مطلب توسط  مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد