وقتی از لیزا سوال کردم که در کودکی هر وقت که می ترسید یا احساساتش جریحه دار می شد برای کسب آرامش پیش چه کسی می رفت او گفت که هیچ کدام از والدینش برای او مایه آرامش نبود. او که از تاریکی می ترسید اغلب شب ها از خواب بیدار می شد و تنها در تخت خود می ماند، اما از پدر و مادرش بیش از آن می ترسید که برای آرام شدن پیش آنها برود. لیزا والدین خود را هم مستبد و هم سرد و بی عاطفه توصیف می کرد. والد مستبد هیچ وقت ابایی ندارد که بی علاقگی خود را به نیازهای فرزندش به زبان بیاورد. به دلیل آن که اهدافی را که برای او در نظر دارد بر نیازها و اهداف خود فرزندش مقدم می داند. هم چنین والدین مستبد با مضایقه کردن عشق و محبت خود از فرزندانشان آنها را تنبیه می کنند. یعنی کاری که والدین لیزا می کردند.
لیزا به جز سگ کوچکی که مصاحب همیشگی اش بود دوست وهمراه دیگری نداشت وقتی ناراحت می شد پیش مادربزرگ خود می رفت که نزدیک آنها زندگی می کرد اما برای آرام شدن به او رو نمی کرد. مادر بزرگش با استفاده از میز و صندلی های آشپزخانه و روتختی چادری برای او درست می کرد و رختخوابی در داخل آن تدارک می دید. لیزا به همراه سگ کوچک و کتاب های خود چهار دست و پا به داخل آن چادر می رفت و تا زمانی که احساس می کرد اوضاع برای بازگشتش به خانه مناسب است آنجا می ماند. بعضی وقت ها مادربزرگش و برای لیزا، ساندویچ یا شیرینی می آورد تا در داخل چادر بخورد اما هرگز از او در مورد احساسش و این که چرا پیش او آمده است سوالی نمی کرد. رفتار مادر بزرگ لیزا به ما کمک می کند تا به این نکته پی ببریم که چرا مادر لیزا مادر حساسی نبود. به احتمال زیاد او لیزا را همان طور تربیت می کرد که خودش تربیت شده بود.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد