به رغم دسترسی به آگاهی های بیشتر و داروهای جدیدتر افسردگی همچنان کمتر از حد لازم آشکار و شناخته می شود و همان گزارش هایی که حاکی از گسترش درمان افسردگی است این واقعیت را نیز روشن می کند که هنوز بیشتر مبتلایان به افسردگی تحت هیچ درمانی قرار نمی گیرند و بسیاری اساسا نمی دانند که به این بیماری دچار شده اند. هنگامی که در مرکز درمانی محلی شهر خودم در ایالات کانتی کات مشغول به کار بودم هفته ای دو یا سه نفر را معاینه می کردم که دچار بدخوابی و دیگر عوارض جسمانی افسردگی بودند احساس اضطراب و درماندگی می کردند امید و انگیزه های خود را از دست داده بودند خود را تنها و منزوی می دیدند، با عذاب وجدان و وسواس روبه رو بودند و حتی به فکر خودکشی افتاده بودند. اما این عوارض را حاکی از افسردگی نمی دانستند. آن ها به این نتیجه رسیده بودند که زندگی رنج آور است و چاره ای هم ندارند. آن ها به خاطر درد و رنجشان بی خوابی و کم انرژی بودنشان به پزشک مراجعه و نسخه های بدون اثر دریافت می کردند یا تحت درمان های بی فایده قرار می گرفتند و در نهایت به عنوان بیماران مالیخولیایی فرض می شدند و ممکن بود از راه خود درمانی به مشروبات الکلی و مواد مخدر پناه ببرند. خانواده آنان نمی دانستند چگونه آن ها را یاری کنند و ابراز همدردی و روحیه بخشی آن ها فایده ای نداشت. در چنین موقعیتی فرد افسرده گرفتار دور باطلی می شود که از آن رهایی ندارد. این گونه زندگی مسلما رنج آور و بیهوده است به ویژه در وضعیتی که انسان خودش را مقصر قلمداد کند و پی نبرد که بیمار شده است.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد