افسردگی اساسی مشکلی بسیار جدی است. بیماران و خانواده های این گونه بیماران معمولا تشخیص می دهند که اوضاع بسیار دشواری پدیدار شده است ولی اغلب نام آن را نمی دانند. به ساده ترین وجه می توان گفت که در این موقعیت احساس ظاهر و رفتار بیمار افسرده گونه است و او این احوال را برای دیگران بازگو می کند.
نانسی مبتلا به افسردگی شدید است. هر چند قادر است به کارش ادامه دهد و فرزندانش را به خوبی تربیت کرده بیشتر اوقات احساس درماندگی و بدبختی می کند. مضطرب و غم زده است لاغر و خجالتی و نگران است با اینکه مهربان و باهوش است در گفتن آنچه در ذهن اوست تردید می کند. همواره خود را ملامت می کند. انسان پر تحملی است ولی باور دارد که نمی تواند ناملایمات را تحمل کند و مدام نگران به هم ریختن کارهاست. او دچار سردردی مزمن است که ماهی چند بار او را وادار به استراحت در منزل می کند. برای سردردش ناچار به مصرف دارویی است که هر دز آن 80 دلار است و داروی افسردگی هم روزی 8 دلار برایش هزینه دارد. بودجه خانوادگی وی بسیار محدود و تنگدستانه است و بیمه اش هزینه داروهای او را پوشش نمی دهد. او به خاطر هزینه سنگین دارویی احساس شرمساری می کند.
این خانم بیماری اش را به چاهی تشبیه می کند که در بدترین موقعیت در انتهای آن گیر افتاده است چاهی که پر از کرم و موش است و او فقط می تواند خود را از اینکه زنده زنده خورده شود نجات دهد. در بهترین شرایط احساس می کند که در بالای چاه است. بازوهایش روی دریچه چاه اهرم شده است به طوری که می تواند نور زندگی را ببیند ولی نمی تواند وارد زندگی واقعی شود. بیشتر مواقع او در وسط چاه قرار دارد می داند که زندگی کردن چه احساسی دارد ولی نمی تواند به آن دست یابد.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد