مهم ترین و تاثیر گذار ترین افراد بر رفتار کودکان ، خانواده ی کودک است. چرا که بیشتر زقت کودک با اعضای خانواده اش سپری می شود. پیشرفت تکنولوژی و ماشینی شدن کار ها ، بسیاری از مشکلات انسان را حل کرده و زندگی ها را بسیار آسان تر نموده است. اما این پیش رفت تاثیرات منفی بسیاری نیز داشته ، بخصوص در طرز رفتار کودکان.
به طوري كه ميزان وابستگي فرزندان به والدين و افزايش سطح توقع آنها بيش از گذشته مشهود بوده و اين مسئله به طور غيرمستقيم بر زندگي فردي و اجتماعي آنها در آينده تأثير منفي خواهدگذاشت.
حركت در مسير غلط
پرورش حس استقلالطلبي در خانواده يكي از وظايف پدر و مادران به منظور تكامل و ارتقاي رشد شناختي آنها است و ميبايست براي به دست آوردن استقلال در زندگي و زيستن راهكارهايي را آموزش ببينند.
دكتر كاظم قجاوند جامعهشناس درباره اين موضوع ميگويد: از پيامدهاي تربيت نادرست فرزندان، تشكيل خانوادههايي است كه مهارتهاي درست زيستن را ياد نگرفتند و به فرزندان و نسلهاي بعدي هم اين مهارتها را انتقال
نمی دهند. در نتيجه اين افراد در مواجهه با كوچكترين مشكلات و سختي در زندگي فردي و اجتماعي به بنبست رسيده و تصميمات نادرست و غيرمنطقي مانند طلاق را در اولويت قرار ميدهند. بنابراين والدين ملزم هستند در سنين كودكي مهارتهايي را به كودكان آموزش دهند تا با آنها بتوانند با چالشهاي زندگي در آينده مقابله كرده و تحمل و توان رويارويي با مشكلات زندگي فردي و اجتماعي را داشته باشند. در جامعه امروز فرزندان توقعاتشان در زمينههاي مختلف بالا رفته و تصور ديگري از زندگي در ذهن ميپرورانند.
دكتر قجاوند ادامه ميدهد: در جامعه برخي ناهنجاريها به شكل پديده اجتماعي فراگير بروز پيدا كرده و گاه ديده مي شود كه عده زيادي از افراد جامعه درگير اين معضل ميشوند. پديده رقابت منفي فرزندان يك خانواده با گروه همسالان از جمله ناهنجاريهايي است كه در ميان افراد جامعه رواج پيدا كرده و توقعات فرزندان را در سبك زندگيشان تغيير ميدهد. در حقيقت افرادي كه به مسئله رقابت منفي اطرافيان و همسالان توجه ميكنند افرادي هستند كه براي دست پيدا كردن به اهدافشان، اقدام به فعاليتهايي ميكنند كه در چشم ديگران جلوه كند و به عبارت ديگر خودنمايي ميكنند. اين افراد قصد دارند با برتري و چيرگيشان از همسالانشان كمتر نباشند.
دكتر مهين اسلامي شهر بابكي، روانپزشك كودك و نوجوان اضافه ميكند: والدين بايد نقش فرزندان را در فعاليتهاي محيط خانه مشخص كنند و به فرزندان بياموزند كه خواستههايشان ميبايست متناسب با شرايط اقتصادي و اجتماعي خانواده باشد. امروز به دليل اين كه والدين شاغل هستند و زمان و وقت كمتري براي برقراري ارتباط با فرزندان دارند شكاف بين نسلي و فاصله عميقي ميان آنها به وجود آمده و زمان كافي و لازم صرف پرورش فرزندان نميشود. در نتيجه نيازهاي عاطفي فرزندان شناخته نشده و در برآورده كردن خواستههايشان دچار معضل مي شوند و اين مسئله به شكل نافرماني و مشكلات رفتاري بروز پيدا ميكند، والدين احساس ميكنند كه در برابر كنترل تربيت فرزندان ناتوان هستند. از اين رو فاصله بين والدين با فرزندان به تدريج زياد شده و فرزندان احساس ميكنند از سوي والدين درك نشده و حمايت نميشوند و با بهانه جويي و لجاجت درباره خواستههاي غيرمنطقيشان والدين را دچار سردرگمي ميكنند در نتيجه خانوادهها از اين رفتار فرزند شگفت زده و سردرگم ميشوند و به ناچار به نيازهاي غیر منطقی فرزندان پاسخ ميدهند.
دكتر حسن شاهرخي، روانپزشك و مدرس دانشگاه تصریح می کند : اساسيترين و اصليترين مسئله نوجوانان مسئله اعتماد به نفس آنها است. به دليل اينكه افراد در دوران نوجواني در پي به دست آوردن استقلال در زندگي هستند و اين حس استقلالطلبي و اعتماد به نفس در آنها باعث انسجام رواني شده و خانواده هايي كه داراي اعتماد به نفس هستند اين احساس را در فرزندانشان نيز به وجود آورده و در نهايت نوجوانان تمايل پيدا ميكنند اعتماد به نفس را از طريق رقابت با همسالان و اطرافيان به دست بياورند. اما بايد توجه داشت اين رقابتها بايد در مسير صحيح با برنامه ريزي هدايت شود تا تبديل به حسادت، چشم و همچشمي و ايجاد توقع زياد از زندگي فردي نشود. داشتن اعتماد به نفس نياز اساسي فرد محسوب ميشود و اين پديده بستگي به پرورش و تربيت فرزندان در ساختار فرهنگي خانواده دارد.
بنابراين هنگامي كه خانواده بر بعضي از ارزشها و معيارهاي اجتماعي و اخلاقي تأكيد زياد ميكنند فرزندان آنها هم ميآموزند كه چه مسائلي در زندگي داراي ارزش است و كدام مسئله ضدارزش محسوب ميشود. دكتر شاهرخي در اين خصوص ادامه ميدهد: بعضي از افراد تصور ميكنند براي برطرف كردن احساس نياز براي بقاي روحي، دروني و ذهني بايد به دنبال اين باشند كه پول به دست بياورند تا نسبت به اطرافيانشان برتر باشند و اغلب والدين تصورشان بر اين است كه پيش از آنكه با فرزندان ارتباط كلامي و گفتاري برقرار كرده و با يكديگر درباره مسائل زندگي گفتوگو و مشورت كنند ترجيح ميدهند به صورت عملي به تمام نيازهاي غيرمنطقي و منطقي فرزندان پاسخ دهند.
كنترل توقعات فرزندان
بالا رفتن سطح توقعات فرزندان از خانواده نشانه وجود نوعي نياز براي جلب توجه اطرافيان و مورد تأييد قرار دادن از سوي آنهاست و به اين معنا است كه فرزندان هرچه وضعيت ظاهري، تواناييهاي فردي و مالي خانواده را همانگونه كه هست به نمايش گذارند كمتر به رقابت با اطرافيان خود مبادرت ميكنند.
دكتر كاظم قجاوند جامعهشناس ميگويد: اگر فرزندان واقعيات زندگي و تواناييهاي فردي و اقتصادي خانواده را بپذيرند كمتر به تقليد ديگران توجه كرده و در نتيجه احساس رقابت با ديگران در آنها كاهش پيدا ميكند. با ادامه پيدا كردن رقابت ميان همسالان و بالا رفتن سطح توقعات فرزندان اين موضوع كمكم به بيماري تبديل ميشود يعني هر چه افراد از يك رقابت مثبت و دوستانه به سمت رقابت منفي و مقايسهاي پيش روند به عنوان يك فرد متوقع و زيادهخواه مشكلات رفتاري و نابهنجاري اجتماعي زيادي پيدا كرده و در اين موارد توانايي تجزيه و تحليل مسائل منطقي را نداشته و با ورود به محيط گستردهاي مانند جامعه شروع به رفتارهاي تخريب گرايانه ميكنند. اين افراد دچار حالتهايي مانند دوري از خانواده، افسردگي، انزوا و گوشهگيري شده و سلامت جامعه را هم دچار اختلال ميكنند. اين جامعهشناس ادامه ميدهد: اگر اين رقابتهاي منفي در خانوادهاي وجود داشته باشد و فرزندان رفتار والدين را ملاك زندگي قرار داده و بسيار متوقع باشند رفتار متوقعانه را در كودكان تقويت ميكنند. دكتر اسلامي شهر بابكي اضافه ميكند: به طور كلي پايه و اساس شخصيت افراد در خانواده پايهريزي ميشود. تربيت صحيح و درست فرزندان يك علم است و علم فرزندپروري بايد در جامعه فرهنگسازي شده و در جامعه نهادينه شود تا والدين به علم فرزندپروري تسلط پيداكنند و بتوانند در كنترل سطح توقعات فرزندان دچار تعارض نشوند.
تفاوت بين نسل گذشته با امروز دستخوش تحولاتي شده و ديدگاهها نسبت به اين مسائل متفاوت است.والدين بايد نيازهاي شناختي، عاطفي، اجتماعي، مادي و جسماني فرزندانشان را در هر سني و در دوران رشد بشناسند و مطابق با آن رفتار كنند. هنگاميكه خانواده قدرت كنترل نيازهاي فرزند را از دست ميدهد در مقابل همه خواسته سراطاعت فرود ميآورد و نيازهاي نامعقول فرزند را برطرف ميكند و هنگاميكه آنها در قالب افراد بزرگسال وارد اجتماع ميشوند و تحت تأثير قوانين متفاوت جامعه قرار ميگيرند نميتوانند تجزيه و تحليل كنند و دچار آسيبهايي مانند ناسازگاري با محيط و شرايط شده و درتعاملات بين فردي و پذيرش قوانين حاكم بر جامعه دچار مشكل ميشوند و مستعد انواع مشكلات رفتاري مانند سرخوردگي، بزهكاري، مشكلات اضطرابي و روي آوردن به اعتياد ميشوند.
راهكارهاي درست زيستن
خانوادهها نقش مهمي در شناساندن ارزشهاي مهم در زندگي به فرزندان دارند و خانوادههايي كه در آن پدر و مادر رشد كامل اجتماعي و فرهنگي كرده باشند فرزندان را براي رسيدن به ارزشها و معيارهاي اصلي تشويق ميكنند و راهكارهاي درست زيستن را به آنها آموزش ميدهند.
دكتر شاهرخي ميگويد: والدين بهتر است براي ياددادن شيوههاي درست زيستن به فرزندان آنها را در تصميمگيري مشاركت دهند و در حل مسائل زندگي از آنها كمك بگيرند تا افراد نيز راهكارها را در زندگي فردي به كار بسته و به آنها عمل كنند. اگر خانواده به جاي رقابت بر سر ظواهر زندگي بر سر امور معنوي و اخلاقي و حتي شيوههاي برخورد و رفتار با يكديگر رقابت كنند ممكن است بسياري از خطاهاي
اجتماعي شان برطرف شود.دكتر قجاوند ميگويد: انجام مشاورههاي اقتصادي بين خانوادهها و آموزههاي ديني در شيوه تربيتي فرزندان تأثيرگذار است. با مديريت و هدايت صحيح اقتصاد خانواده، فرزندان متوجه مشكلات مالي والدين شده و سعي ميكنند نيازها و توقعات و خواستههايشان را تا حد معمول كمتر كنند و در خصوصياتي مانند صداقت، دلسوزي، صرفهجويي، مسئوليتپذيري رشد و پرورش پيدا كنند.فرزندان بايد احتياجات عمومي و مشترك خانواده را درك كنند و از بعضي نيازها و خواستههاي غيرمنطقيشان جهت رفع نيازهاي ديگر اعضاي خانواده صرفنظر كنند و با بودجه و ميزان درآمد خانواده آشنا شده و آگاهي داشته باشند. اگر فرزندان از ميزان درآمد و هزينههاي زندگي خانواده مطلع نباشند عادت ميكنند كه فقط به نيازهاي خود برسند و به خواستههاي ديگران بياعتنا باشند و به همين دليل بهتر است كه همواره در اقتصاد خانواده جايگاه مناسبي براي آموزش و ارتقاي سطح آگاهي و آمادگي فرزندان برای رو برویی با مسائل مالي و اقتصادي درنظر گرفته شود.