شواهد روشنی وجود دارد که انسان های افسرده شخصا دارای بدبینی و خودمقصر بینی هستند و از این نظر با دیگران کاملا تفاوت دارند.
مرگ یک عزیز یا وقایع فاجعه آمیز در دوران کودکی یا بلوغ. مرگ پدر یا مادر بسیار تنش آفرین است و ممکن است از نظر فرزند به پایان رسیدن دنیای مورد انتظار او باشد. بسیاری از کودکان از شنیدن ابراز همدردی پرهیز می کنند چون مایل اند شجاع به نظر آیند یا از بابت ابراز احساسات شدید خود بیمناک اند. تعداد قابل ملاحظه ای از فرزندان هم از بابت بروز چنین فاجعه ای احساس گناه و مسئولیت می کنند. وقایع فاجعه آمیز دوران کودکی می تواند بسیار متنوع و پر شمار باشد. در پژوهشی که از 17000 نفر بزرگسال آمریکایی از طبقه متوسط که عمدتا سفید پوست بودند به عمل آمد 22 درصد گزارش دادند که در کودکی مورد سوء رفتار جنسی قرار گرفته اند. بیش از یک چهارم این افراد به مصرف مشروبات الکلی یا اعتیاد به مواد مخدر توسط والدینشان اشاره کردند یعنی رفتارهایی که اساسا سبب غفلت از رسیدگی به فرزندان می شود. همین آمار نشان داد افرادی که با چنین وضعیتی روبه رو بودند به احتمال بیشتریب در دوران بزرگسالی دچار افسردگی شدند دست به خودکشی زدند و به سوء مصرف مواد و دارو و مشکلات اضطراب و سایر مشکلات جسمانی مانند سکته یا نارسایی های قلبی مبتلا شدند. در بیشتر برخودهایم در طول سالیان دراز با بیماران مختلف به این نتیجه رسیدم که اغلب بیمارانی که افسردگی اساسی داشتند دچار سوء رفتار یا کم توجهی و غفلت در زمان کودکی بوده اند. شاید داستان های وحشت آفرین مربوط به رفتار خشونت بار فیزیکی یا تجاوز جنسی خیلی پر شمار نباشد ولی به تعداد قابل ملاحظه ای وجود داشته است. آنچه بیشتر اتفاق می افتد سوء رفتار روانی است که در آن یک یا هر دوی والدین با برخوردهای نادرستی فرزندشان را تحقیر کرده اند از جمله انتقاد کردن شدید و ظالمانه، ناسزاگویی، خرد کردن شخصیت کودک در مواقعی که نیازها یا خواسته های ملال آور و غیر قابل قبولی دارد فریاد کشیدن بر سر فرزند در مواقعی که خودشان روحیه خوبی نداشته اند و کم توجهی به فرزند به خاطر رفتار غیر قابل قبولش.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد