الکس مرد فوق العاده درون نگری بود. تنها فرزند خانواده بود و پدر و مادرش فوت شده بودند و پس از پایان یافتن دوره دانشگاهش تنها زندگی می کرد. کار او در معیارهای عمومی کسل کننده بود. گرچه خودش هم ذاتا آدمی خجالتی و از خود نگران بود و به نظر می رسید که از هر گونه رابطه اجتماعی پرهیز می کند.
به روان درمانگر خود گفته بود که خیلی تنها و افسرده است. به کسانی که معاشرین نزدیک داشتند حسادت می ورزید. او خود را هم جنس باز می پنداشت هر چند که هیچ گونه رابطه جنسی از هر نوع آن نداشت. تنها تفریحش رفتن به کلوب های افراد همجنس باز بود و در آنجا غالبا کسی را می یافت که در تصور خودش عاشق یا معشوق او بود. این روابط خیالی معمولا ماه ها به درازا می کشید. الکس هر نگاه یا اشاره عاشق یا معشوق خیالی خود را در کلوب به عنوان پیامی سری به خود تلقی می کرد که تایید کننده عشق موجود میان آن ها بود. در این دوران الکس غرق وجد و نشاط بود و اغلب در قرارهای درمانی خود حاضر می شد و در مواقعی هم که مراجعه می کرد به سختی حوصله صحبت کردن داشت. به ناچار یکی از این روزها عاشق یا معشوق خیالی او اشاره ای می کرد که در نظر الکس نشانگر خیانت بود و در این هنگام او ناگهان جوش می آورد و به اعماق افسردگی وارد می شد با این احساس که یک عاشق یا معشوق واقعی او را چنین ظالمانه و بی ملاحظه طرد کرده است.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد