کنجکاوی چنین بر نمی تابد که کمی از احساسات پر حرارت دور شویم و به درک عینی اینکه چرا چنین احساسی داریم و چرا این گونه رفتار می کنیم بپردازیم مثلا به خود بگوییم: چرا درست در آن موقع خشمگین شدم؟ چه چیز باعث شده که امروز چنین غمگین باشم؟ نگاه ما به رفتارمان نباید با این هدف باشد که خود را شکنجه کنیم یا نیروی منتقد را به مهمات بیشتری مجهز نماییم یا از روی استیصال به دنبال راه حلی سریع بگردیم بلکه باید از روی شفقت در قالب توجه خالصانه و با این باور باشد که راه حل های عاقلانه ای بیابیم. رفتار ما هر چه بی خردانه و احساساتمان هر چه غیر معمول باشد همواره برای آن دلیلی وجود دارد و آگاهی از واقعیات ما را در رهایی از آن یاری می دهد. بهتر است نگاهی عمیق تر به رفتار خود داشته باشیم و مسائل را با عینیت بیشتری بنگریم نه اینکه خود را مجازات کنیم و به خود این وعده پوچ را بدهیم که در نوبت بعدی رفتار بهتری خواهیم داشت. بهتر است به خود بگوییم: چرا؟ چه چیز مرا ناراحت کرده است؟ چرا از نگرش به حقایق واهمه دارم؟ باید دریابیم که احساسات ما از انسان بودن ما نشئت گرفته و ما را نه منهدم خواهد کرد و نه به جنون خواهد کشانید. به احتمال فراوان این احساسات از ما حمایت و سعی می کند پیام مهمی را به ما برساند.
هنگامی که در نوسان میان منتقد درونی و مدافع کمرو هستیم اختیار اوضاع در دست کیست و چه کسی زندگی ما را می چرخاند و برایمان تصمیم می گیرد؟ چنین به نظر می رسد که ما سه نیروی دست نشانده در ذهن خود داریم. یکی از آن ها آزارگری است که ما را شکنجه می دهد دیگری بهانه های رقت انگیز را به ما ارزانی می کند و سومی که همان نهادمان است و در میان این استعاره ها ر اشتهاتر و پر تحرک تر از بقیه به حساب می آید برانگیزاننده همه مشکلات است. در واقع هیچ کس سکان زندگی ما را در دست ندارد و هواپیمای حامل بی هدف در اسمان از مسیر خود منحرف می شود و در حال سقوط است و بدون اینکه به مقصدی برسد بیم آن می رود که سرنگون شود. در این موقعیت ما نیاز به خلبانی خردمند آرام و کاردان داریم تا قدم جلو بگذارد و ما را از این تنش ها رهایی دهد. اما این خلبان را باید درون خود جستجو کنیم و اینجاست که طراوت ذهنی خودنمایی می کند.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد