وقتی به کودکان می اندیشیم می بینیم که چگونه طبیعت و تغذیه هم به صورت ابزار روانی در ذهن کودک و هم به شکل یک اندام مغزی در ایجاد افسردگی دخالت دارند. پیش از آنکه به بحث بچه انسان ها بپردازیم بهتر است بچه میمون ها را مدنظر قرار دهیم. شاید بسیاری از مردم هنوز آزمایش های هری هارلو را روی بچه میمون های دم کوتاه هندی در دهه 1950 و 1960 میلادی به خاطر داشته باشند. آقای هارلو می خواست بفهمد که بچه میمون ها چگونه یاد می گیرند که میمون بشوند. او در آزمایشی به بچه میمون ها حق انتخاب میان دو مادر مصنوعی را داد که یکی با مفتول ساخته شده بود و به آن یک بطری شیر وصل بود و دیگری پارچه ای بود که داخل آن یک شیشه آب گرم قرار داشت. بچه میمون ها هنگامی که گرسنه نبودند به مادر پارچه ای گرم می چسبیدند و فقط هنگام گرسنگی دنبال مادر سیمی می رفتند. نتیجه آزمایش این بود که نوزادان هم نیازی درونی به ایمنی و آسایش و وابستگی به یک مادر مصنوعی داشتند و هم نیاز به تغذیه.
دانشمندان از آن پس پژوهش های آقای هارلو را روی میمون ها دنبال کردند. میمون های دم کوتاه هندی از این نظر جالب هستند که 95 درصد دی ان. ای آن ها با انسان مشترک است و در گروه های اجتماعی زندگی می کنند. کارها و امور زندگی در این میمون ها همانند انسان ها کمتر مثل حیوانات درجه پایین تر جنبه غریزی دارد و این میمون ها برای گذراندن زندگی تابع چیزهایی هستند که در دوران کودکی یاد می گیرند. میمون هایی که هنگام تولد از مادرشان جدا و توسط انسان ها تربیت می شوند در بزرگسالی آشفته به نظر می رسند. نمی دانند چگونه باید معاشرت کنند بیش از اندازه تهاجمی هستند و در قالب مادری بی توجه و زورگو می شوند.
میمون های دیگری که برای مدت کمتری از مادرانشان جدا شده اند رفتار پیچیده تری از خود نشان می دهند. آن ها بهتر خود را در جمع میمون ها جا می کنند و تشخیصشان از سایر میمون ها مشکل است. اما همین میمون ها چنانچه در بزرگسالی تحت تنش ناشی از انزوای اجتماعی قرار گیرند رفتارشان با میمون های معمولی فرق می کند و افسرده گونه و پر اضطراب می شود حالت انفعالی پیدا می کنند، ناله می کنند خودشان را مرتب تکان می دهند، بیش از حد نظافت یا آرایش می کنند و رفتارهای خود تحریک کننده از خود نشان می دهند. این میمون ها حتی اگر سالی یک بار هم در معرض همان تنش قرار گیرند رفتارشان نسبت به سایر میمون ها
افت می کند.
تغییر در مغز میمون ها مشهود است. میزان کورتیزول و نوراپینفرین میمون هایی که در شش ماهگی از سایر میمون ها جدا شده اند با میمون های معمولی که تحت تنش قرار می گیرند کاملا متفاوت است. در هجده ماهگی تغییرات مغزی شدیدتر می شود و میزان سروتونین مغز آن ها نیط به طور قابل ملاحظه ای تغییر می یابد.
رفتار این میمون ها شباهت زیادی به افسردگی در انسان ها دارد و معلوم می شود که در وضعیت عادی این میمون ها هم مانند سایر میمون ها رفتار می کنند. ولی به محض آنکه کمترین اتفاق ناخوشایندی رخ دهد دیگر نمی توانند نسبت به تنش واکنش درستی نشان دهند و اگر شرایط تنش آفرین تکرار شود توانایی شان برای تحمل تنش کاملا افت می کند. بنابراین مشکل می توان انکار کرد که تجربیات دوران کودکی سبب ایجاد رفتارهای ناهنجار در بزرگسالی این میمون ها شده که به افسردگی شباهت دارد و تغییر در کارکرد مغز این میمون ها شبیه کارکرد مغز
انسان های افسرده است.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد