اگر وضعیت سلامت روان شخصی را در چرخه زندگی اش بررسی کنیم متوجه نکات مهمی می شویم. به عنوان نمونه فرزندی را در نظر بگیرید که با ترکیبی از توانایی ها و نواقص درونی به دنیا آمده است. این کودک ممکن است عضوی از یک خانواده گرم و پر مهر باشد که در آن علاقه و احترام متقابل و عدالت حاکم است. یا می تواند عضوی از خانواده ای بد رفتار و از هم فرو پاشیده و عیب جو باشد. یا به احتمال بیشتر عضو خانواده ای باشد که ترکیبی از شرایط مثبت و منفی بالا را دارد. توانایی های خانواده برای تغذیه و حمایت از یک فرزند ثابت یا درونی نیست بلکه در واکنش به تنش ها، موفقیت ها و بدشانسی ها تغییر می کند. همراه با رشد فرزندان برخی که آسیب پذیرترند هستند می شکنند. آیا با وجود این اجتماع محلی آن ها را طرد می کند یا
می پذیرد؟ ایا او را از استان تبعید می کند یا به کلاس های فوق العاده می فرستند یا به سازمان های مراقبتی درازمدت می سپارند؟ اگر این افراد روش زندگی متفاوتی را در پیش گیرند جامعه محلی تا چه حد با آن ها تعامل خواهد کرد؟ پس اجتماع محلی است که تصمیم می گیرد با انسان های مشکل دار چگونه باید رفتار شود و اگر قرار است به آن ها کمک شود چه کسی و تا چه میزانی این کمک ها را تامین خواهد کرد.
سلامت روانی واقعی باید واقع گرایانه و شامل عزت نفس راستین باشد یعنی فرد اساسا از خودش راضی باشد و توانایی ها و محدودیت های خود را بشناسد. ریشه های چنین عزت نفسی را
می توان در مورد علاقه بودن در دوران نوزادی یافت. این عرت نفس به انگیزه ها و خلقیات درونی کودک بستگی دارد و تحت تاثیر هماهنگی میان توانمندی های کودک و والدینش قرار می گیرد. عزت نفس پس از بلوغ دیگر در اثر صعود و افول موقعیت های زندگی تهدید نمی شود.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد