اضطراب ناشی از افسردگی موجب احساس ناامیدی می شود که منجر به شکل گیری رفتارهای عصبی و تصمیم های تکانشی به منظور کنترل اضطراب می گردد. شاید این تلاش های مایوسانه در کوتاه مدت باعث احساس آرامش بیمار شوند اما در بلند مدت موجب بروز مشکلات بسیاری خواهد شد. برای مثال بیماری که به شدت نگران وقوع حملات تروریستی است ممکن است همسرش را ترک نماید وسایلش را جمع کند و به یک منطقه روستایی برود. وقتی در مکان جدید ساکن شد با استرس ها و مشکلات زندگی در روستا مواجه می شود و مجددا افسردگی درمان نشده او موجب بروز علایم اضطراب می گردد. در موقعیت جدید او دچار نگرانی هایی در مورد آلوده شدن منابع آب یا حملات تروریستی به روستاها می شود. این رفتارهای تکانشی ممکن است باعث شود که پزشک به اختلال دو قطبی مشکوک شود در حالی که غالبا این رفتارهای ناگهانی ریشه در اضطراب ناشی از افسردگی دارد.
اضطراب بخش عمده ای از مشکلات چنین فردی را شکل می دهد و سبب می شود که او به دلیل نگرانی هایش از منابع حمایتی و اجتماعی خود فاصله بگیرد و منزوی شود. به این ترتیب عدم درمان اختلال به مشکلات بیمار دامن می زند. به نظر من این نوع اضطراب ها ناشی از سوالی است که افراد در اعمال وجودشان از خود می پرسند. سوال شان این است که آیا می توانند به حس ایده آلی از خود دست یابند یا خیر؟ در واقع اضطراب ریشه این اشتغالات ذهنی است. وقتی یک نفر از کار اخراج می شود اضطراب درونی اش موجب می گردد که از خود سوال کند آیا می توانم دوباره مثل قبل جایی مشغول به کار شوم و شغلم را حفظ کنم؟ این نگرانی درونی می تواند به صورت اضطراب بقاء خود را نشان دهد. جهش های ژنتیکی زمینه مستعدی را فراهم می کنند که در صورت عدم درمان منجر به بروز افسردگی خواهند شد. به همین دلیل تعجب آور نیست که درمان افسردگی موجب کاهش اضطراب می گردد.
این مطلب توسط مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد