زوجینی که قصد تشکیل زندگی دارند و می خواهند به خانه بخت بروند برای تدارک دیدن مراسم عروسی با مشکلاتی مواجه هستند برای خانم ها لباس عروسی شان مهم و حائز اهمیت است برای مردان موراد دیگری مانند برگزاری مراسم و صرف هزینه ها و تدار دیدن میهمانی که این دغدغه ها باعث بروز اختلاف میان زوجین خواهد شد
با نگاهی گذرا به نحوهی نگرش به ازدواج در فرهنگ عامه ممکن است به این نتیجه برسیم که پوشیدن لباس عروسی آرزوی نهایی زنان است. مجلات و وبگاههای مربوط به عروسی و ازدواج تقریبا به شکل انحصاری فقط به عروسها میپردازند و در مورد دامادها چیزی برای گفتن ندارند.
در کشورهای دیگر نیز حتی برنامههای تلویزیونی متعدد در مورد ازدواج فقط حول محور زنان میگردند؛ به عنوان مثال در ایالات متحده برنامهی محبوب تلویزیونی وجود دارد به نام برایدزیلاس یا عروس خشن، ولی برنامهای به نام داماد خشن نداریم! یا برنامهای دیگر به نام بچلر یا مجرد که در آن زنان مختلف برای رسیدن به حلقهی ازدواج با یکدیگر رقابت میکنند، و این برنامه فوقالعاده محبوب و پربیننده است.
لباس عروس نکتهی محوری و جذابیت اصلی در مراسم باشکوه ازدواج برای اقشار متوسط است، در حالیکه کسی به لباس داماد آنچنان توجهی ندارد. بیانسه، ملکهی موسیقی پاپ، در یکی از آهنگهای معروفاش به مردان توصیه میکند اگر دوستاش داری، پس با وی ازدواج کن.
از طرف دیگر، غالبا تصویر مردان در جامعه اینگونه است که ظاهرا از تعهد میترسند، و باید با فریب یا شلاق تن به ازدواج دهند، یا اینکه در نهایت علیرغم طبیعت شهوتران و بیقیدشان که ذاتا از تکهمسری طولانیمدت متنفر هستند، به زور به سمت محضر کشیده شوند. تصور ”بحران میانسالی” که در آن مردان میانسال تمایل پیدا میکنند زنان پا به سن گذاشتهشان را با مدلی جدید و دلربا و جوانتر عوض کنند، یکی دیگر از باورهای آشنای فرهنگهای مختلف است.
ازدواج، به تعریفی که تاکنون ناچار به باور آن بودهایم، نیاز زیستی و طبیعی زنان، و در عین حال قفسی تنگ و عذابآور برای مردان است. میتوانیم اجازه دهیم آدمها به همین وهم و خیال مورد علاقهشان ادامه دهند؛ ولی طبق آمار و اطلاعات مربوط به دنیای واقعی، آنچه در حقیقت اتفاق میافتد کمی با این وهم و خیال متفاوت است.
نکتهی اول اینکه باید این تصور نادرست را از ازدواج کنار بگذاریم که ازدواج بهشت و پناهی برای زنان است؛ زیرا در حقیقت مزایای ازدواج برای مردان بیش از زنان است. پژوهشها نشان میدهند “مزایای ازدواج” – افزایش سطح سلامتی، ثروت، و خوشبختی که غالبا به جایگاه افراد مربوط میشود – به شکلی ناعادلانه و نامتناسب در اختیار مردان قرار میگیرد. مردان متاهل از همهی جوانب به ویژه از لحاظ مالی در جایگاهی بهتر از مردان مجرد قرار میگیرند. در مقابل، جایگاه زنان متاهل بهتر از زنان مجرد نیست.
نکتهی بعدی این است که، برخلاف اعتقادات و افسانههای گذشته که ازدواج را هدف نهایی و مقدس برای زنان میدانستند، باید گفت در حقیقت تقریبا دوسوم درخواستهای طلاق از طرف زنان صورت میگیرد. این آمار فقط مربوط به زوجهای جوان و امروزی نیست: طبق بررسیهای اخیر انجمن بازنشستگان امریکا در مورد ۱۱۴۷ زن و مردِ ۴۰ تا ۷۹ ساله که در سالهای ۴۰، ۵۰، و ۶۰ زندگیشان تجربهی طلاق داشتند، ۶۶ درصد از زنان اذعان کردند آنها بودند که برای نخستین بار درخواست جدایی را پیش کشیدند.
پژوهشها به تازگی نشان میدهند موردی منحصربهفرد و ویژه درون ازدواج وجود دارد – چیزی فراتر از تجربهی زندگی با آدمی دیگر – که شاید باعث میشود زنان کمتر از مردان احساسی خوشایند و دوستداشتنی را تجربه کنند.
مقالهای به تازگی توسط جامعهشناس دانشگاه استفورد، مایکل جی. روزنفلد منتشر شده است که در آن، دادههای طولی در مورد اینکه چگونه زوجها همدیگر را ملاقات میکنند و در کنار هم میمانند، تجزیه و تحلیل میشوند – بررسی جامعهی آماری در سطح ملی که شامل ۲۲۶۲ فرد بزرگسال با گرایش به جنس مخالف بین سالهای ۲۰۰۹ تا اوایل ۲۰۱۵ صورت گرفت.
نتایج این بررسی، الگویی جالب و عجیب را نشان میدهند: طبق انتظار، زنان درخواستکنندهی دوسوم (۶۹ درصد) جداییّها در ازدواجهای میان دو جنس مخالف بودند. به علاوه، سطح رضایت از زندگی در زنان متاهل – یعنی زنانی که به صورت رسمی ازدواج کردهاند و نه آنهایی که به اشکال دیگر با مردان در ارتباط هستند – پایین بود.
به گفتهی روزنفلد، این اطلاعات نشان میدهند گرایش زنان به درخواست جدایی جزءِ ویژگیهای طبیعی روابط میان زن و مرد نیست؛ بلکه، این گرایش جزءِ ویژگیهای ذاتی ازدواج میان زن و مرد است. این یافتهها این باور را ثابت میکنند که تجربهی زنان از نهاد ازدواج تا حدودی زیاد مملو از بیعدالتی و ستم است، زیرا ازدواج از ابتدا تا کنون همواره نشان دهندهی نظامی بوده است که در آن زنان باید مطیع و فرمانبردار باشند.
روزنفلد به این نکته اشاره میکند که قانون ازدواج از آغاز بر اساس احکام و پندارهّهای قوانین عرفی شکل گرفته است که در آن زن را جزء داراییهای شوهر میدانند. آخرین نشانهها و آثار به جایمانده از احکام و سنتهای این قوانینِ عرفی که از لحاظ قانونی زنان را تابع و در اختیار شوهران در نظر میگرفت – مثلا اینکه شوهران مجاز به تجاوز به همسرانشان هستند – به تازگی در اواخر دههی ۱۹۷۰ از قوانین ایالات متحده حذف شده است. به علاوه، بیشتر زنان در ایالات متحده بعد از ازدواج همچنان نام فامیل شوهرانشان را انتخاب میکنند با اینکه این قانون نیز در دههی ۱۹۷۰ تقریبا از بسیاری از ایالتهای امریکا حذف شده است.
درست همانطور که نمیتوانیم سازههای عظیم باستانی را بدون در نظر گرفتن محدودیتهای مواد اولیهی ساختمانی دوران باستان نگهداری کنیم، حفظ سنتهای قدیمی نیز بدون حفظ جهانبینی و عادات دورانی که این سنتها در آن شکل گرفتهاند، کاری دشوار است. فضای تحکم و اجبار زنان به فرمانبرداری همچنان در ازدواجهای دوران معاصر نیز وجود دارد، و همچنان زنان متاهل را مورد آزار و آسیب قرار میدهد.
مطلب فوق جالب و فریبنده است، ولی همچنان در این مورد شک و تردید وجود دارد.
نکتهی اول اینکه، برقراری رابطهی علت و معلول در غیاب فضای آزمایشیِ کنترلشدهیِ واقعی، بسیار دشوار است. به عبارت دیگر، تا وقتی نتوانیم آدمها را به صورت تصادفی از ابتدا در گروههای مجرد و متاهل قرار دهیم، هرگونه تفاوت میان گروهها در نهایت، میتواند جز نتایج و اثرات گزینشی این آزمایش تلقی شود، و نه اثرات رفتاری.
به عنوان مثال، اگر احتمال نارضایتی زنان متاهل بیشتر باشد، ممکن است این نارضایتی مستقیما ناشی از خودِ ازدواج باشد (تاثیر رفتاری) یا اینکه ناشی از این حقیقت باشد که زنان ناراضی بیشتر تمایل به ازدواج پیدا میکنند (تاثیر گزینشی).
انتظارات آدمها – متغیری که در اطلاعات روزنفلد بررسی نشد – نیز میتواند نقشی مهم در رضایت از رابطه ایفا کند. چنانچه از لحاظ فرهنگی انتظارات زنان از ازدواج بالا و انتظارات مردان پایین باشد، این حقیقت که مردان از مزایایی بیشتر در ازدواج بهرهمند هستند، باعث افزایش رضایتشان میشود – “خیلی بهتر از آن چیزی است که انتظارش را داشتم” – و در مقابل باعث کاهش رضایت زنان میشود.
به علاوه، با اینکه مقالهی روزنفلد به جنبههای مثبت تصمیم جدایی اشاره کرده است، ولی معادلهی وی نمیتواند کامل باشد زیرا جنبههای منفی این مسئله را نادیده گرفته است. به طور کلی، هر تصمیمی در زندگی جوانب و مشخصههای فراوان دارد.
در فرآیند تصمیمگیری شرایط درونی مانند رضایت از ازدواج باید در مقابل شرایط و متغیرهای خارجی از قبیل نگرش جامعه نسبت به طلاق، یا امکان ملاقات فرزندان و تامین مالی پس از طلاق مورد ارزیابی قرار بگیرند. در حقیقت، اطلاعات موجود گواه اهمیت جنبههای منفیِ این قبیل متغیرهای خارجی در فرآیندهای تصمیمگیری زنان و مردان است.
برای مثال، بررسی انجمن بازنشستگان امریکا به این نکته اشاره میکند که مردان غالبا بیشتر از زنان ترجیح میدهند علیرغم عدمرضایت از زندگی مشترک، به آن ادامه دهند؛ زیرا نگران این مسئله هستند که از فرزندانشان دور شوند. ترسهایی از این قبیل، ناموجه و غیرمنطقی نیستند، زیرا غالبا در کشورهای غربی پدرها پس از طلاق کمتر میتوانند فرزندانشان را ملاقات کنند.
در مقابل، تصمیم جدایی از جانب زنانی که از زندگیشان رضایت ندارند تا حدودی به شرایط اشتغال مربوط میشود. برای مثال، لیانا سی. سِیِر و همکاراناش در دانشگاه ایالتی اوهایو به شواهدی دست یافتند که نشان میدهند احتمال تصمیم به جدایی زنان ناراضیِ شاغل بیشتر از زنان خانهدار است.
در پایان، اطلاعات گردآوریشده تصویری پیچیده را از ازدواج و ارتباطات داخل آن بهدست میدهد که در آن به نظر میرسد زنان نقشی متناقض ایفا میکنند: آنها برای رسیدن به بخش کوچکترِ مزایای ازدواج، تلاشِ بیشتر میکنند، که به این ترتیب میتوان توضیح داد چرا زنان بیشتر از مردان مشتاق به ازدواج هستند؛ این در حالی است که همانها هم بیشتر از مردان مشتاق به جدایی هستند.
وب سایت فرادید: