همانطور که در مطلب قبل برای شما شرح دادیم ، احساس کهتری یا خود کم بینی ، احساسی است که فرد در خود احساس حقارت می کند. گاهی این حس باعث پیشرفت و رشد فرد می شود و گاهی نیز کاملا عکس این موضوع پیش می آید. فرد دچار ضربات شدید روحی می شود. در این مطلب قصد داریم به طور کامل این موضوع را بررسی نماییم.
علل احساس كهتری را می توان اجمالاً به سه دسته تقسیم كرد:
۱) محیط:
عامل اصلی كه موجب احساس كهتری می شود, محیط خانواده از اهم آن است. مقایسه های نادرست, فرزندان بزرگ را بچه پنداشتن, تحقیر كردن, دامن زدن به رقابت ها, زیاده از حد از فرزند خواستن و از سویی دیگر نازپروردگی همگی از عواملی هستند كه موجب ایجاد احساس خود كهتری می شوند. در وهله نخست محیط خانوادگی غالباً نقش مساعدی ایفا می نماید و احساس كهتری را كه در بدو امری عادی است به طرز نامطلوبی تند وتیز می كند.
مساله اكثر پدران و مادران خود خواه و مغرور كه می خواهند حتماً فرزند آنان در شمار نوابغ باشد مرتباً او را با سایر افراد خانواده و یا فرزندان همسایه و یا دوستان درخشانتر او مقایسه می كنند و او را در عذاب سرزنشی می گذارند كه چرا همسان و همتراز آنان نیست. گاهی برادران و خواهران بزرگتر, خواهر یا برادر كوچك خود را دائماً به چه می پندارند و آنان را هیچ می شمارند و خصوصاً اگر با استعداد تر باشند آن وقت بر اساس یك نوع حسادت ناآگاهانه دائماً ایشان را تحقیر می كنند.
بطور كلی نباید از انسان بیش از آنچه در توانایی اوست, انتظار داشت در غیر این صورت همواره محكوم به قبول این فكر است كه هیچ گاه نتیجه رضایت بخشی بدست نیاورده و از كوشش خود حاصلی بر نگرفته است. مهم تر آنكه احساس می كنند, تنها دیگران راضی نمی نماید بلكه رضایت خاطر خود را نیز فراهم نیاورده است و در نتیجه هر بار عمیق تر از پیش این مساله در ذهن وی ریشه می دواند كه از سطح و طراز عادی و طبیعی پایین تر است.
همچنین اگر به فردی در آغاز زندگی این فرصت داده شود كه در موقعیت های بسیار آسانی مرتباً غوطه ور گردد این حالت نیز بر خلاف انتظار وی را به سوی كهتری هدایت می كند زیرا آنچه كه احساس اعتمادی كه بدین ترتیب بدست آورده است در برابر موقعیت های جدید متزلزل شود آن وقت احساس می كند كه تا آن زمان در اشتباه به سر می برده و دریچه چشم او بر روی حقایق گشوده می شود. بدین دلیل و به دلایلی نظیر آن, كودكانی كه در خانه عزیز دردانه اند و پدر و مادر پروانه وار به دور آنان می چرخند, غالباً با احساس كهتری رو به رو می شوند. زیرا پس از بهشتی كه در آن سرمست بسر برده اند, اولین روز مدرسه برای آنان آغاز مصیبت بزرگی است انگار از بهشت به دوزخ عدم گذاشته اند. در واقع اینها در اولین برخورد با محیط خارج از خانواده چون نمی توانند به توقعات محیط جدید پاسخ دهنند و خویش را سازگار نمایند, احساس كهتری می كنند.
۲) كهتری واقعی بدنی یا روانی:
كودكانی كه نقایص جسمانی و بدنی دارند و از معلولیت ها در رنج می باشند, مورد ناراحتی والدین و تحقیر همكلاسان و دوستان واقع می شوند كه می تواند به احساس حقارت بدنی یا روانی منجر شود. یك نقص عضو ممكن است بسیار ناچیز باشد اما چگونگی برداشت و اهمیت دادن به آن برای طقل مهم است.
۳) محرومیت از محبت و به خود رها شدگی:
آدلر تاكید فراوانی به این جنبه می نماید كه بیانگر اهمیت و نقش عامل نخستین (محیط) است.
مادر باید در برداشت عاطفی كودك, به عنوان پشتوانه امنیت خاطر و جلب اعتماد تو قرار گیرد. از محبت مادرانی كه جوانه احساس همبستگی و تعاون بارور می شود.
این دسته عوامل, ایجاد كننده احساس كهتری اند كه آثار و تبعات آن, كیفیت شیوه زندگی را دامن می زنند تا آنجا كه دوران كودكی كه در واقع طلایی ترین دوران زندگی است برای بعضی از كودكان به منزله دوره ای جلوه گر می شود كه در آن مهلك ترین ضربه ها بر عواطف و احساسات آنان وارد می آید و آنان را از همان زمان درمانده, زبون و سرافكنده می نماید. شكل گیری احساس كهتری, بوجود آورنده انگیزه ای میشود كه سرچشمه رفتار و كردارهایی است كه از تسلیم تا شورش, كم رویی و پس رفتن تا استیلا, شرارت تا اطاعت و از رخوت و عدم اراده تا اراده آهنین و …. طبقه بند ی می شود (منصور, ۱۳ ۶۹, ص ۲۲). نقش واكنش جبران در احساس حقارت ها با اهمیت است كه در بعد زیستی جهت سرپوش گذاردن بر روی نارسایی و كمبودهای بدنی و كار برده می شود تا ارگانیزم به تعادل جدید و در عین حال با ثباتی بردس.
قلبی كه به آن جراحتی وارد می گردد, بیش از حد بزرگ می شود تا به یك معنی به كمك كمیت, كمبود كیفیت خود را جبران نماید و این در زمینه های روانی نیز مصداق می یابد. با این اختلاق كه در مورد جبران دو هدف را دنبال می كند. اول اینكه سعی می كند به عنوان وزنه ای در برابر نارسایی ها و كمبودها عمل نماید و دیگر اینكه می كوشد فرد را در برابر احساس نارسایی, حمایت و مصونیت بخشد كه اولی را جبران پیروز شونده می نامند كه در عین رنج بردن از كمبود بدنی با داشتن عزت نفس زیاد به جبران مضاعف دست می یابند. در نوع دوم, فرد از قدرت قهرمانی برخوردار نیست بلكه سعی می كند با كتمان كردن كهتری خود, اطرافیان را نسبت به نظری كه درباره او دارند فریب دهد كه نمونه های آن دروغگویی, لاف زدن و خود ستایی می باشد.
گذشته از این, جبران می تواند به صورت تسلی بخش و در قالب خیال بافی و رویا تجلی نماید (همان منبع, ص ۳۲). احساس كهتری, حاصل هوشیاری شخص نسبت به ناتوانی خود در راه ارضای امیال در برابر بزرگسالان و در نهایت تبعیت اجباری از شرایط محیطی است. به عبارتی آن معلول سه تجزبه همزمان: احساس ناتوانی, احساس ضعیف تر بودن و احساس تابع بودن بزرگسالی می باشد.
آدلر سه منبع عمده را كه عزت نفس را كاهش می دهد بیان می كند:
۱) حقارت عضوی:
با پدید آمدن نقص جهانی و احساس كهتری حاصل از آن, عزت نفس تحت تاثیر قرار می گیردو آدلر با گسترش این مفهوم, اصطلاح عقده حقارت در رابطه با احساس ضعف و بی كفایتی كه هر كس با آن زاده می شود و باید بر آن تسلط یابد را عنوان می نماید.
۲) احساس حقارت:
تجربه و پیامد این حقارت كه در بردارنده احساس اتكایی و انتظار حمایت دیگران است, نوعی پرخاشگری را به همراه دارد.
۳) نازپروردگی:
به نظر آدلر, كودكان نازپرورده نیز دستخوش احساس كهتری می باشند چرا كه اینان مستبد و خود رای هستند؛ از نظر اجتماعی پرورش نیافته اد و ارزش ها و خواسته های آنان رشد غیر واقعی دارد, خود محور و متقاضی هستند و از بلوغ لازم روانی برخوردار نمی باشند. آدلر این گروه از كودكان را به عنوان افرادی كه بالقوه برای اجتماع خطرناك هستند نام می برد. در ماهیت منظومه خانواده, ترتیب تولد افراد خانواده به نظر آدلر توام با خصوصیات رفتاری می باشد از جمله اینكه فرزند اول پس از تولد فرزند دوم به جهت كاهش محبت و توجه به وی, احساس ناامنی و تنفر می نماید.
فرزند دوم جاه طلب و در پی سبقت جویی است و كوچكترین فرزند نیز لوس و پر توقع است آدلر در تئوری شخصیت خود, انسان را ذاتاً موجودی اجتماعی, خلاق و هدفدار می داند كه احساسی از حقارت زیر بنای رشد روانی اوست و همواره تو را در ججت توقع و برتری و كمال سوق می دهد لذا در درمان, هدف عمده آن است كه اجساس یاس را در فرد از بین برده و به او توان و شهامت و جسارت داده شود كه این صورت عزت نفس لازم را بدست آورد. چرا كه لازمه زندگی این است كه انسان به ارزش خود یپی برده و بدون تعیین ارزش های شخصی كه مبین شیوه زندگی است زندگی دشوار خواهد بود. آدلر برتری جویی ……. میل تسلط بر دیگران بلكه كوششی در جهت كمال خود می داند و احساس حقارت نیز جهد وكوشش برای غلبه بر نواقص است. كه از طریق مكانیزم جبران صورت می گیرد (منصور, ۱۳۷۹, ص ۲۴).
دیدگاه كال راجرز:
راجرز با نفوذ و كارآمدترین روان شناسان است كه روش او پدیدار شناسی و دیدگاهش انسان گرایی است. اصولاً نام وی با مفهوم “خود” قرین می باشد, پدیدار شناسان بر خلاف روان كاوان بر انگیزه های نا خودآگاه تكیه می نمودند بر دیدگاه ذهنی فرد و درباره آنچه تاكنون در جال وقوع است تاكید می ورزند. در پدیده شناختی اعتقاد بر این است كه اگر چه دنیای واقعی ممكن است دنیای واقعی ممكن است موجود باشد ولی موجودیت آن را نمی توان شناخت و یا تجربه كرد بلكه می توان بر اساس ادراكات فرد, از این میان موجودیت را تصور و دریافت كرد. از اینرو انسان فقط بر اساس ادراكاتش از اشیا و بر اساس تصوری كه از آن دارد رفتار خواهد كرد (شفیع آبادی و ناصری, ۱۳۶۵. ص۱۵۱). راجرز خود درباره رویكرد پدیدارشناختی می گوید: “چارچوب درونی داوری هر انسانی مناسب ترین زاویه دید برای فهم و درك رفتار اوست” (اتكینسون, ۱۳۷۸, ص ۱۰۱).
اعتقاد و اعتماد به تجربه های شخصی و گرایش فطری به حركت در جهت رشد, بالندگی و كمال, راجرز را به ارائه روش درمانی “مراجعه مدار[۱] یا درمان “بی رهنمود” وا داشت كه موفقیت های بسیاری را به دنبال آورد. تا بدانجا كه نظریه های راجرز درباره شخصیت با روان درمانی چنان آمیخته و یگانه است كه قابل تفكیك نمی باشد. هسته مركزی شخصیت به نظر راجرز “خود” است كه مفاهیم دیگر پیرامون آن قرار می گیرند. خود با خویشتن شامل تمام افكار, ادراكات , ارزش هایی است كه من را تشكیل می دهد. من شامل “آنچه هستم” و “آنچه می توانم اتجام دهم”, می شود این خویشتن ادراك شده به نوبه خود بر ادراك فرد از جهان م هم بر رفتار او تاثریر می گذارد. فرید كه از یك خود پنداره قوی و مثبت برخوردار باشد در مقایسه با فردی كه خودپنداره ضعیف دارد نظر گاه كاملاً متفاوتی نسبت به جهان خواهد داشت (اتكینسون, ۱۳۷۸, ص۱۰۰). تشكیل خود پنداره حاصل و پیامد ارزیابی تجربه هاست و افراد اساساً میل دارند به نحوی رفتار كنند كه باخهود انگاره آنان همخوان و همساز باشد و تجربه ها و احساساتی كه با خود پنداره شخص همسازی ندارند تهدید كننده اند.
جنبه دیگر خویشتن, خویشتن آرمانی است یعنی آن تصوری كه می خواهیم باشیم بنابراین هر چه خویشتن آرمانی به خویشتن واقعی نزدیك تر باشد, اضطراب بالقوه كاهش می یابد. و فرد راضی تر و خشنود تر خواهد بود. راجرز نظریه اش را در زمینه شخصیت و رفتار بر اساس خود پدیده ای بر فرضیه هایی مبتنی می نماید:
هر فرد موجودی بی همتا است و تنهای كسی است كه می تواند بفهمد تجارب او گونه ادراك شده و برایش چه ممعنایی دارد؟ كسی است كه مطابق همان معنا و ادراك رفتار خواهد كرد.
ارگانیسم یك تمایل ذاتی و اصلی دارد, آن تمایل به تحقق بخشیدن و حفظ و تعالی خویشتن است و این پایه و اساس فعالیت های او را تشكیل می دهد. تحت تاثیر این تمایل ارگانیزم در جهت رشد خود كفایی[۲]، بقا و تعالی نفس، خود رهبری[۳]، خود نظمی[۴]، خود مختاری[۵]، استقلال، مسؤلیت و تسلط بر نفس[۶] حركت می كند (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۷۵، ص ۱۵۲).
با رشد فرد پرورش خود آغاز می شود كه فعالیت بخشیدن آن از جنبه های فیزیولوژیكی متوجه جنبه های روانی می شود به عبارتی آن گاه كه بدن و اندامها شكل خاص خود را یافته و كامل شد، رشد و كمال متوجه شخصیت می شود و این گرایش تحقق خود (از قوه به فعل رساندن) بیانگر روند خود شدن و پرورش ویژگیها و استعدادهای یكتای فرد است و مبین میل ذاتی وی بسوی آفرینندگی است (شولتس، ۱۳۷۶، ص ۱۱۹).
راجرز كه نماینده برحسته روان شناسی انسانی است برای رشد و پرورش نوزاد آدمی به خانواده و محبتی كه كودك باید دریافت نماید تأكید خاص دارد. تصور كودك از خود (خود واقعی وخود آرمانی) حاصل تعامل او با دیگران است كه در وهله اول خانواده اهمیت زیادی پیدا می كند.
كودك محتاج توجه مثبت[۷] و محبت بلا شرط است كه این نماینده نیازی فراگیر است كه كیفیت آن در روابط مادر و كودك متبلور می شود. اگر مادر، كودك خود را نپسندد (حتی اگر متوجه یك حنبه رفتار باشد) این عدم تأیید نشانه نپذیرفتن و نپسندیدن همه جنبه های وجود خود از جانب كودك تلقی می شود و چنانچه نیاز توجه مثبت در كودك ناكام ماند كودك برای دریافت توجه مثبت تلاش می كند. در این حالت راجرز آن را توجه مثبت مشروط[۸] می خواند. در این وضعیت عشق و محبتی كه كودك دریافت می كند به رفتار درست توست و لذا كودك باید از رفتار یا تفكری كه پسند مادر نیست پرهیز نماید.
انجام دادن رفتارهای ممنوع باعث می شود كه كودك احساس گناه و حقارت كند (چون خلاف انتظار مادر عمل كرده است) و احساس حقارت، حالت تدافعی را در كودك پی می ریزد و در نتیجه آن محدود شدن آزادی فرد و عیان نشدن كامل ماهیت خود یا حقیقتی است (شولتس، ۱۳۷۶، ص ۱۱۹). بنابراین اولین شرط پرورش و رشد خود، توجه مثبت، مشروط، در دوره شیر خوارگی است و سخصیت سالم اصولاً زمانی شكل می گیرد كه مادر بدون توجه به چگونگی رفتار كودك، به او عشق و محبت نشان می دهد. كودكانی كه با احساس توجه مثبت نامشروط پرورش می یابند در هر شرایطی خود را ارزشمند می دانند البته معنای توجه مثبت نامشروط این نیست كه كودك آزاد باشد، هر چه می خواهد انجام دهد و باز داشتم و مانعی در كار نباشد.
به اعتقاد راجزز مادر می تواند رفتار های خاصی را مورد تأیید قرار ندهد بدون اینكه برای دریافت عشق و محبت قید و شرطی بگذارد بنابراین اگر كودك توجه مثبت غیر مشروط را تجربه و احساس نماید هیچ گونه شرایط ارزش در او بوجود نمی آید و در نتیجه توجه و احترام به خود نیز بدون قید و شرط خواهد بود. در فرایند تحقق خود، اساسی ترین نیروی برانگیزنده رفتار آدمی، بنظر راجرزر خودشكوفایی است و آن گرایش و تمایل به تحقق بخشیدن، شكوفا ساختن و بالفعل نمودن استعدادها و نیروی بالقوه می باشد. این تمایل به تحقق خود موجب افزایش خود محتاری و خودكفایی برای خلاق بودن می شود. تمایل به تحقق خودر معیتری است كه بدان وسیله تمام تجربایت مورد ارزش یابی قرار می گیرد.
در این فایند تمام تجاربی كه در جهت تعالی وبقای خود هستند بطور مثبت ارزش گذاری و فرد در پی آن بر می آید و این خود موجب رضایت خاطر می شود و تجاربی كه در جهت خلاف اتعالی است ارزش گذاری منفی و فرد از آنها می گریزد و در نهایت انیكه امایل به تحقق، كلید اصلی نظریه شخصیت راجرز است كه به تشكیل سازمان خود منجر می شود (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۶۵، ص ۱۵۶). اصول و یافته های مشاور غیر مستقیم در درمان، وارد حیطه آموزش كلاس و تدریس نیز گردیده است.
الگوهای تدریس فردی كه در آن دانش آموز را محور قرار می دهد از نظرات راجرز الهام می گیرد كه در آن بر سلامت عاطفی و اقلی هر چه بیشتر دانش آموز از طریق خود پنداری، وافع گرایی، اعتماد به نفس و ابزار عكس العمل هایی همدردانه و همدلانه به دیگران، تدارك آموزشی كه مبتنی بر نیازها و آرزوهای خود دانش آموزان باشد و نیز مسؤل و تصمیم گیرنده در فرایند یادگیری تأكید می شود كه منظور از آن، آموزش به روش غیر مستقیم می باشد از این نوع آموزش می توان برای توجه به كیفیات و احساسات فردی دانش اموزان و ایجاد فرصت هایی برای شركت دادن آنان و بر قرار كردن ارتباط مثبت با آنان استفاده كرد (جویس، ۱۳۷۹، ص ۳۴۸).
معلم و نقش وی در جریان یادگیری، غیر مستقیم و تسهیل كننده است كه دارای روابط فردی با دانش آموزان می باشد و رشد آنان را هدایت می كند الگوهای آموزش غیر مستقیم، تسهیل یادگیری را در كانون توجه خود قرار می دهد و هدف آن كمك به دانش آموزان در حصول یكپارچگی فردی اثر بخش و ارزیابی واقعی خود است. راجرز، گرایش فعلی در آموزش و پرورش را كه تبدیل افراد به اشخاص همرنگ و متحجری كه تحصیلات شان تكمیل شده است نه افرادی كه دارای آفرینندگی آزاد بوده را به باد انتقاد می گیرد و آموزش و پرورش را متهم می كند كه نتوانسته قدرت آفرینندگی را تعالی بخشد.
از دیدگاه راجرز، فرد نه تنها تمایلی به حفظ خود[۹] و ارتقای خود[۱۰]، بلكه نیاز به تحقق خویشتن دارد به عبارتی خواهان آن است كه خویش را درجهت، تمامیت، وحدت، كمال و خود مختاری سوق می دهد.
انگیزه اصلی آفرینندگی نیز همان گرایش انسان در به فعلیت در آوردن خویش، تا نیروهای بالقوه خود بشود می باشد و این مستلزم این است كه هر كس بر تجربه های خویش تكیه كند چرا كه اعتماد به اینكه مفهوم اولیه و نخستین راجرز، سازواره (ارگانیزم) است كه محل همه تجربه است كه تشكیل میدان پدیداری[۱۱] را می دهد. میدان پدیداری چارچوب و مرجع فرد است كه چگونگی رفتار به آن بستگی دارد و هدف آن نیز شكوفا ساختن خود است لیكن دو نیاز ویژه دارد:
۱) نیاز به توجه مثبت:
این نیاز می تواند مشروط یا غیر مشروط باشد همانطور كه ذكر شد لازمه رشد خود، تأمین توجه مثبت غیر مشروط است كه در سال های اولیه زندگی، اهمیت بیشتری دارد.
۲) نیاز به توجه خود:
منظور این است كه فرد، خویشتن را خوب تصور نماید و احساس ارزشمندی كند و خود را بپذیرد. توجه به خود در وهله اول نخست مستلزم دریافت توجه مثبت از جانب دیگران است ولی سرانجام خود باید مسقل از آنچه دیگران فكر می كنند بر ارزش های شخصی متكی شود و به یك قضاوت درونی نسبتاً ثابت و پایداری از خویشتن برسد (همان منبع ص ۳۰۵).
كوپر اسمیت:
كوپر اسمیت خویشتن را عامل بسیار مهمی در ایجاد نوع رفتار میداند, عقیده دارد افرادی كه خویشتن پنداری مثبت دارند رفتارشان اجتماع پسند تر از افرادی است كه خویشتن پنداری آنان منفی است. خویشتن پنداری عبارت از عقیده و پنداری است كه فرد درباره خود دارد.
این عقیده و پندار به تمام جوانب خود یعنی جنبه های جسمانی, اجتماعی, عقلانی و روانی خود مربوط می شود . تصور انسان درباره هر یك از عوامل فوق رفتار معین و مشخصی را بوجود می آورد. كوپر اسمیت معتقد است خویشتن پنداری بر اثر تعامل بین عوامل زیر جاصل می شود:
پندار والدین درباره فرد:
سال های اولیه كودكی عامل بسیار مهمی در تكوین شخصیت كودك به شمار می آید. در چنین سال هایی والدین نقش بسیار مهمی را در ایجاد نوع شخصیت كودك بر عهده دارند. كودك اولین الگوهای رفتاری خود را در محیط خانواده از والدین خود تقلید می نماید. تربیت صحیح كودك در سال های كه به سال های زندگی معروفند حائز اهمیت خاصی است.
بگو مگوهای والدین با كودك در سال های اولیه زندگی و رفتار والدین با كودك در طی این سال ها می تواند اثرات خاصی در نحوه رفتار و تكوین شخصیت كودك بر جای بگذارد. والدین می توانند كودك را در خلال این سال ها به استقلال و یا وابستگی به عطوفت یا خشونت تشویق نمایند.
تصور و پندار دوستان و همبازی ها در مورد فرد:
به موازات رشد كودك روابط او به بیرون از منزل كشانده می شود. كودك به انتخاب دوست می پردازد و به بازی كردن با آنان مشغول می شود. با مشاهده بازی كودكان می توان دریافت كه كودكان سعی دارند همواره نقش دوستان صمیمی خود را تقلید كنند. كودك می خواهد مثل دوست صمیمی اش لباس بپوشد, حرف بزند و عمل كند. امری طبیعی است و در تكوین شخصیت كودك موثر می باشد.
تصور و پندار معلمان در مورد فرد:
در سن معینی كه كودك پا به كودكستان و یا دبستان می گذارد تجربه جدیدی در زندگیش آغاز می گردد. آشنایی شاگردان با معلمان و رابطه ای كه بین معلم و دانش آموز ایجاد می گردد, عامل مهمی در تكوین شخصیت و نحوه خویشتن پنداری دانش آموز به شمار می رود. معلمان علاقمند به مدرسه می آورند در حالیكه معلمان بی علاقه و وقت گذران كه به روابط انسانی بی توجهند دانش آموزانی افسرده و گریزان از مدرسه تربیت می نمایند. اعتماد و پندار معلم درباره نوع رفتار دانش آموز و توانایی های تو و نحوه استفاده از این عوامل می تواند شخصیت دانش آموز را در مسیر خاصی پرورش دهد. معلمی كه دانش آموز را در مدرسه با كلماتی تنبیه, بی عرضه و بیچاره نامگذاری می كند نباید از دانش آموز متوقع باشد كه فرد علاقمند و منظبتی شود.
تصور و پندار فرد درباره خود:
تصور و پندار درباره خصوصیات جسمانی, عقلانی, اجتماعی بخشی از تكوین خویشتن پنداری فرد را تشكیل می دهد (شفیع آبادی, ۱۳۷۳, ص ۱۳).
اسمیت عزت نفس را ارزش یابی فرد درباره خود و یا قضاوت شخص در مورد ارزش خود می تواند وی با بررسی و مطالعه تئوری های قبلی و تحقیقات انجام شده در این زمینه چهار عامل اسنادی را برای رشد عزت نفس بیان می كند:
نخستین آن و مقدم بر تمام عوامل, میزان احترام, پذیرش و علاقمندی كه یك فرد دریافت می كند, دومین عامل اسنادی عزت نفس از دید اسمیت, تاریخ و تجارب موفقیت هایمان در زندگی می باشد و به طور كلی موفقیت و مقامی كه در محیط دارم, سومین عامل, ارزش ها و انتظارات كه بر این مبنا تجارت را مورد تفسیر قرار می دهیم و چهارمین عامل روش پاسخ دهی فردی نسبت به تنزل شخصیت است. منظور این است كه واقعیت ها به منزله مواد خامی هستند و آنچه تعیین كننده است, نگرش فرد نسبت به آن واقعیت می باشد. به عنوان مثال دو فرد در دو موقعیت اضطراب آور, دو برداشت متفاوت خواهند داشت و این تلقی دو گانه از یك زمینه, به حساسیت عاطفی, نگرش و روش عكس العمل فرد بستگی دارد . افرادی كه از عزت نفس بالایی برخوردارند و اطمینان و تایید درونی دارند, نحوه قضاوت شان به وضوح متفاوت از افرادی است كه عزت نفس پایین دارند.
كوپر اسمیت در جایی دیگر از عوامل چهار گانه فوق با عنوان موقعیت ها, حمایت ها, ارزش ها و انتظارات یاد می كند و به تفضیل در مورد هر كدام بحث می نماید (اسمیت, ۱۹۶۷, ص ۳۷). تحقیقات كوپر اسمیت كه اختصاصاً به عزت نفس پرداخته شامل زمینه های زیر است:
تاثیر زمینه و سوابقی اجتماعی:
كه در این بعد رابطه طبقه اجتماعی, مذهب, سوابق و تداوم شغلی پدر و مادر و طول استخدامی مادر را مورد توجه قرار داده است. یافته های اسمیت در رابطه بین طبقه اجتماعی و عزت نفس بدست آورده بود (اسمیت, ۱۹۶۷, بنقل از روزنبرگ, ۱۹۶۵, ص ۵۳).
خصوصیات والدین و عزت نفس:
كوپر اسمیت در فصل ششم كتاب خود به بررسی خصایص والدین با میزان عزت نفس فرزندشان می پردازد ازجمله: میران و ثبات عزت نفس مادر, میزان ثبات عاطفس وی, ارزش های والدین, تنش و تضاد بین آنان, اختلاف مذهبشان, سوابق ازدواج های قبلی, پذیرش نقش مادری, تعامل پدر و مادر, نحوه تصمیم گیری والدین و میزان استقلالی كه به كودك داده می شود .
خصوصیات آزمودنی ها:
سن آزمودنی, میزان رشد بدنی, هوش, توانایی, اضطراب سطح آرزو و خود ایده آلی بچه ها با عزت نفس آنان مورد بررسی قرار گرفته است.
حوادث و تجارب اولیه كودكی:
در این قسمت از تحقیقات رابطه عزت نفس با تعداد افراد خانواده, تغذیه كودكی و نوع آن, بیماری های قبل و حوادث دوران كودكی و ارتباط كودك با همسالان بررسی گردیده است.
بطور كلی از یافته های كوپر اسمیت چنین نتیجه گیری می شود كه افراد با عزت نفس بالا به خود اعتماد و اطمینان لازم را دارندو در این قضاوت ها و ابزار عقاید شان مشهود است. از طرفی این گروه می توانند برای حل مشكلات راه حل مناسبی بیابند. آنان بگرش مثبای نسبت به خود دارند, احساس ارزش می نمایند, در بحث ها و فعالیت های گروهی بیشتر شركت می جویند.
بر عكس اشخاصی كه عزت نفس پایین دارند, به خود اطمینان كمتری دارند و دریافت و درك از خوشان غنا یافته نیست. آنان در سایر گروه های اجتماعی زندگی می كنند و پیش از آنكه در بحث ها شركت نمایند یا فعالیت كنند ترجیح می دهند گوش كنند و تماشاگر باشند (اسمیت, ۱۹۶۷, ص ۳۸).
كوپر اسمیت در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده است كه بین طبقه اجتماعی و خود پنداره تا حدی رابطه وجود دارد. اطفالی كه از وضعیت اقتصادی اجتماعی بهتری برخوردار بوده اند دارای خود پنداره قوی نیز بوده اند ولی آنچه مهمتر و موثرتر از طبقه اجتماعی می باشد چگونگی ارتباط طفل با والدین خودش است. زیرا مشاهده شده است كه حتی كودكانی كه از وصعیت اقتصادی اجتماعی خوبی برخوردار نبوده اند ولی در محیط خانوادگی آنان گرمی و محبت و استدلال حكمفرما بوده است, دارای خودپنداره قوی بوده اند (عظیمی, ۱۳۷۳, ص ۱۹۵).
دیدگاه آلپورت:
آلوپرت با مطرح كردن واژه “خویشتن” به جای واژه “خود” امیدوار بود شاید بتواند از ابهام ها و تناقض هایی واژه خود بكاهد وی خویشتن را منحصر به یك فرد می داند كه خود و تمامی مسایل فرد را در بر می گیرند, به عبارتی دیگر, امر خویشتن را “منی كه احساس می كنم و می شناسم” می خواند. بر اساس دیگاه آلپورت تحول آگاهی از خود و رسیدن به خویشتن از هفت مرحله می گذرد. شكست و ناكامی در هر یك از این مراحل به پیدایش مراحل بعدی لطمه می زند, مراحلی كه آلپورت ذكر می كند عبارت است از: خود جسمانی, هویت, احترام به خود (عزت نفس) , گسترش خود, تصور از خود, خود حریفی معقول و تلاش اختصاصی.
همانطور كه اشاره شد, آلپورت در تكوین خویشتن هفت مرحله بیان می كند كه سومین مرحله آن را پدیدار شدن عزت نفس می داند. آلپورت معتقد است این مرحله با احساس غرور كودك و در نتیجه آموختن انجام كارها بطور انفرادی و مستقل همراه است. در این مرحله كودك تمایل دارد, چیزهایی بسازد و به اكتشاف بپردازد. آلپورت این مرحله از تكوین خویشتن را بسیار حساس و تعیین كننده می داند, چنانچه پدر و مادر كودك نیاز كودك به اكتشاف را ناكام بگذارند, عزت نفس كودك كه در حال شكل گیری است لطمه می بیند و به احساس حقارت و خشم مبدل می گردد.
بنابر این می بینیم كه آلپورت مانند راجرز رفتار های والدین محصوص مادر را از عناصر عمده و اساسی در شكل گیری عزت نفس می داند. در كل چنانچه رفتار و سیمای مادران گرم و صمیمی و تاكید كننده باشد و تصویر درست و صحیحی از هویت فرزندان شان ارائه دهند و كودك خود را مورد طرد قرار ندهند یا مقایسه ای بین آنان انجام ندهند, كودكان از عزت نفس, جرات و شهامت بالا برخوردار خواهند شد و این گونه كودكان انگیزه های كنجكاوانه خود را بگونه هایی مختلف و بطور طبیعی ارضا خواهند كرد و عزت نفس بالایی در رهبری بازی و تكالیف درسی پیدا خواهند كرد.
اما چنانچه رفتار خانواده و به خصوص مادران نامنظم و سرشار از جنبه های تعارض آمیز باشد و كودك خود را دائماً مورد طرد و تمسخر قرار دهند و نگرش ها و انتظارات, ادراكت و واكنش های منفی نسبت به آنان روا دارند, از آنجا كه كودكان , این گونه رفتار های والدین را بر اساس مكانیزم دورن فكنی, درونی و جز خصیصه های شخصی خود می كنند, در نتیجه چنین كودكانی از عزت نفس پایین برخوردار خواهند شد و انگیزه كنجكاوانه و خلاقیت در آنان سركوب می شود و احساسات حقارت كه می تواند سر منشا بسیاری از ناسازگاری های عاطفی اجتماعی باشد جایگزین آنها می گردد (شولتس, ترجمه گیتی خوشدل, ۱۳۷۹).
عزت نفس از دیدگاه اسلام:
نفس در اصل به معنی ذات است و در فرهنگ لغات فارسی معانی متفاوتی دارد مانند:
خون
تن و جسد
شخص انسان, ذات و ….
حقیقت هر شی
روح و روان صدر المتالهین شیرازی در تعریف نفس می گوید:
نفس جوهری است كه ذاتاً مستقل بوده و فعلاً به اجساد و اجسام متعلق است. در اسلام و متون اسلامی واژه “عزت نفس” با بیان گوناگونی آمده است ولی در حقیقت مفهوم واحدی را بیان می نماید واژه هایی مانند كرامت نفس, احترام نفس, هویت نفس, نفاست نفس و شرافت نفس به تكرار در روایات و احادیث دیده می شود (مطهری, ۱۳۶۶, ص ۱۴۲).
قرآن كریم از نفس به عنوان بزرگترین سرمایه آدمی یاد می كند و نفس را آنقدر ارزشمند می داند كه اگر معامله ای صورت گیرد, جز با پروردگار عالم این معامله نیست.
به عبارت دیگر, نفس آنقدر پر بهاست كه نمی تواند مورد معامله قرار گیرد مگر در برابر خلاق جهان یعنی دادن نفس و گرفتن چنانكه امام صادق (ع) می فرماید: “انا من بالنفس النفسیهٔ البها” (بهای نفس گرانبها را پروردگارش قرار می دهم).
نفاست نفس به همین معنی است یعنی روح انسان به منزله یك شیء نفیس تلقس شده و اخلاق خوب به عنوان اشیاء متناسب با این شیء نفیس و اخلاق رذیله به عنوان اشیاء نامتناسب با این شیء نفیس كه آن را از ارزش می اندازد. اسلام می گوید یك شیء با ارزش كه با ارزش ترین چیزها است در شماست و آن همان روح ملكوتی شما است. مواظب باشید این روح ملكوتی را از دست ندهید یا آلوده نكنید زیرا بسیار با ارزش و نفیس است. امیر المومنین علی (ع) در نامه ای خطاب به اما حسن (ع) كه در نهج البلاغه آمده است می فرماید:
“اكرم نفسك عن كل دنیه” (نفس خویش را از هر پستی, بزرگ و برتر بدار) (مطهری, ۱۳۶۶, ص ۱۸۲).
از دیدگاه قرآن, انسان موجودی است كه از فطرت الهی برخوردار است. فطرت مانند غریزه امری تكوینی است یعنی جزء سرشت انسان است و اكتسابی نیست, امری است كه از غریزه آگاهانه ت