آیا تا بحال به این موضوع فکر کرده اید که کودکان چه فکری راجع به جهان پیرامون خود دارند؟ یا اصلا آیا کودکان نسبت به دنیای اطراف خود برداشتی دارند؟ بسیاری از والدین فکر می کنند کودک در رابطه با پیرامون خود هیچ فکری نمی کند و فقط و فقط به فکر به دست آوردن نیاز های فردی خود است.
در صورتی که امروز مشخص شده است که کودکان نیز دارای ذهنیتی هستند که بر مبنای آن به تحلیل پدیده ها می پردازند. در حقیقت نوزاد از همان نخستین ماه های زندگی که در تلاش است تا آدم های دور و بر خود را بشناسد به تحلیل در رفتار و ویژگی های آنها نیز می پردازد.
او مادر را با صدای مهربان، دست نوازشگر و گرمای بدنش می شناسد و می داند که او به مشکلاتش رسیدگی می کند. پدر نیز عطر و بوی خودش را دارد، با دستی قرص و محکم و صدایی متفاوت. از همین جا کودک به بررسی یافته هایش می پردازد و وقتی توانایی راه رفتن و صحبت کردن می یابد، درصدد ایجاد ارتباط با همه چیزهایی برمی آید که در اطرافش وجود دارد.
اما این درک او تا چه حد فلسفی است و آیا توانایی درک پیچیدگی های موجود در روابط بین پدیده ها را دارد؟ طبیعتا نمی توان انتظار داشت که ذهن کودک مثل بزرگسال به چیستی و چگونگی روابط بین پدیده ها بپردازد. با این حال ذهن کودک در صورت استفاده از زبان ساده می تواند تا حدودی به شناخت جهان پیرامونش دست یابد.
درک این نکته مهم است که کودک به شیوه خودش به درک جهان می رسد و از طریق همذات پنداری با موجودات در پی شناخت آنها برمی آید. برای مثال کودک همانگونه که خودش را در محیط خانواده با ثبات و مستحکم می بیند، به بررسی پدیده ها می پردازد و مثلا رابطه بین ماه و ستاره را نیز بر مبنای رابطه بین خودش و پدر و مادرش تحلیل می کند.
با این حال کودک از همان ابتدا که به گفتن نخستین چراها می پردازد، در حقیقت به دنبال دریافت جواب است. او در حال بررسی موضوع است و می خواهد از طریق سوال هایی که می کند به اندیشه هایی که در ذهنش دارد نظم بدهد و خیالش را از بابت پدیده های پیرامونش روشن کند.
با بررسی چیستی ها و چرایی نخستین پرسش های کودکانه می توانیم متوجه شویم که او با همان ذهن کودکانه اش در حال تفسیر پدیده هاست و با وجود اینکه سوالات او بیشتر به پدیده های خارج از وجود خودش مربوط می شود، با این همه بر مبنای آنچه در زندگی خود تجربه کرده است، در پی پاسخ دادن به آنها و تفسیرشان برمی آید. برای مثال کودک تحلیل درستی از فاصله ندارد و در بسیاری از موارد می اندیشد که می تواند همان طور که به سفر می رود، پیش ماه یا خورشید هم برود و یا انسان ها آنها را در نقاشی هایش به کسوت آدم ها در می آورد و برای خورشید خانم لبخندی گرم تصویر می کند.
کودک به شکلی معرفت شناسانه در پی کسب اطلاعات برمی آید و می خواهد تا پاسخ مسائل مبهم را به صورت قطعی و مسلم به دست آورد. مثلا اینکه خورشید چقدر گرم است از طریق واحد اندازه گیری گرما برای او تفهیم نمی شود و او می خواهد بداند که اگر به خورشید دست بزند دستش می سوزد یا خیر؟ پاسخ به این سوال تکلیف او را با میزان گرمای خورشید روشن می کند و با این حال از آنجا که در برابر مفهوم یخ زدن تجربه ای ندارد، فکر می کند موجودی که بر اثر سرما یخ زده است ممکن است بتواند دستش را دراز کند و چیزی بپوشد تا گرم شود. از این رو کودک با اطمینان مطلقی که از وجود خودش دارد به تحلیل دیگر موجودات می پردازد.
با این حال کودک از نظر فلسفی به همه پدیده ها و پاسخ هایی که درباره آنها می شود به صورت قطعی نگاه می کند و جواب ها را کامل و مطلق می پندارد، به همین دلیل دست به مقایسه می زند و با استفاده از پاسخی که برای یک سوال گرفته است به تعمیم آن برای موردی دیگر می پردازد و از اینجاست که «پس چرا» شروع می شود.
از اینجاست که کودک نشان می دهد که نگاهی سطحی نسبت به جهان اطراف ندارد و می تواند پیچیدگی های آن را درک کند، اما پاسخ های ما به سوال های اوست که می تواند کمک کننده باشد و زبانی که ما از آن برای پاسخگویی استفاده می کنیم، می تواند تا حد زیادی به دریافت او از پدیده ها کمک کند.
در حقیقت کودک پس از پشت سر گذاشتن یک یقین غریزی در ماه های اولیه زندگی به تدریج یاد می گیرد که در ماهیت پدیده ها شک کند و این عدم قطعیت را از طریق تعمیم پاسخ ها برای خودش تحلیل کند. با این حال ذهن او در تحلیل این موارد به دنبال یافتن پاسخ های تکراری است، چرا که تقریبا مطمئن است که هیچ چیزی تغییر نمی کند و اگر دیروز که داشت کیک می خورد باران آمد، از امروز هم در همان حالت باران می بارد.
کودک به پدیده هایی که در اطرافش می بیند با تردید نگاه نمی کند بنابراین نگرانی هم نسبت به آنها ندارد و از آنجا که موقعیت خود را مستحکم می بیند از زاویه ای سلطه گرانه به اشیا و پدیده ها نگاه می کند. او می تواند یک شیء را بگیرد و آن را پرتاب کند و از همان گام های اولی که برمی دارد به سرعت از یک شیء به سراغ دیگری می رود تا دریابد که همه آنها در اختیارش هستند. این ذهنیت در سال های بعد نیز قدرت او را بر اشیا به اثبات می رساند و در این صورت برای همه آنها موقعیت یکسانی در نظر می گیرد.
او بین اشیای مختلف فاصله ای نمی بیند و از نظر اهمیت نیز برایش فرقی ندارد که جنس آنها را با هم مقایسه کند، چرا که او از موقعیتی یکسان نسبت به آنها برخوردار است و می پندارد که این اشیا هستند که موقعیتی یکسان دارند.
به همین ترتیب او می تواند سوال های یکسانی در مورد موجودات مختلف داشته باشد و لبخند گربه ای را مثل لبخند خورشیدی که در نقاشی هایش مجسم می کند، به تصویر در آورد. از این رو حتی اجسام نیز درد را حس می کنند و می توانند شادی یا غصه خودشان را بروز دهند. به همین ترتیب مرگ و زندگی برای کودک یکسان است و می تواند همان اندازه عروسکش را دوست داشته باشد که دوستش را.
با این حال ذهن کودک تا آنجا پیش نمی رود که دچار توهم و تخیل شود و تصور کند که یک گربه می تواند مادرش باشد. او با وجود نگاه انسان پندارانه نسبت به موجودات پیرامونش فاصله ها و رابطه ها را درک می کند و این رابطه انسان پندارانه را بین گربه و بچه هایش در نظر می گیرد و رابطه ای مانند آنچه بین خود و مادرش وجود دارد را برای گربه و بچه هایش تصور می کند. درست همان رابطه ای که ممکن است بین قوری و استکان ها و نعلبکی ها تصور کند.
به این ترتیب می توانیم بسیاری از روابطی را که بین اشیا در کارتون ها تصویر می شود دریابیم و بپذیریم که تحلیلگران بر مبنای درک فلسفی کودکان به تجسم این رابطه ها و داستان ها می پردازند؛ برای مثال وقتی یک موش سخن می گوید، دوست دارد، غذا می خورد و… کودک همه را خیلی راحت می پذیرد و به همین دلیل از دیدن کارتون ها لذت می برد. از این رو لذتی که بزرگ ترها از دیدن کارتون ها می برند از جنسی کاملا متفاوت با لذت کودکانه است. ما با یادآوری دوره خوش کودکی از دیدن یک کارتون لذت می بریم و برای لحظاتی با زندگی امروز خود فاصله می گیریم. در حالی که کودک با ذهن قطعی انگارانه اش با آن شخصیت ها کاملا همذات پنداری می کند و رابطه ها را کاملا بدیهی می پذیرد.
این درک کودکانه فلسفی از جهان پیرامون که سرشار از چیستی ها و چگونگی های کودکانه است، امکان گسترش تخیل را به وجود می آورد و پاسخ های جدید و زاویه های دید متفاوتی را رقم می زند که به نوبه خود رابطه ای پرسشگرانه با جهان هستی را رقم می زند.
کودک تا پیش از اینکه وارد دنیای مدرسه شود و به صورت سیستماتیک به آموزش بپردازد، فرصت دارد تا در ابرهای طلایی خیالش پرسه بزند و پاسخ ها را بر مبنای ذهن جست وجوگرش بیابد. با این حال آموزش رسمی که در پی دادن پاسخ های منطقی است و رشد ذهن را کانالیزه می کند، راه های بازگشت به دنیای گسترده کودکی را روز به روز مسدودتر می کند و داده های اکتسابی جایگزین یافته های خلاق می شود.