1

انسان ها تمام فعالیت خود را برای رسیدن به هدف و آن چیزی که در ذهنشان پرورانده اند انجام می دهند. گاهی اوقات مسائلی آنها را برای رسیدن به هدف تشویق می کند و گاهی نیز بالعکس باعث سرد شدن آنها نسبت به ادامه ی فعالیتشان می شود.

جدیداً روانشناسان در یك آزمایش حیرت انگیز به نقش امید در افزایش توانایی موجودات در مقابله با مشكلات و پایداری آنان در برابر فروپاشی روانی ناشی از فشارهای شدید روانی پی بردند.

در این آزمایش از تعدادی موش آزمایشگاهی استفاده شد. موشها را به دو دسته مساوی تقسیم كردند. ابتدا دسته اول را درون ظرف آبی رها كردند بطوریكه مجبور باشند برای جلوگیری از غرق شدن خود دائماً دست و پا بزنند تا زمانی كه به علت خستگی دست از تلاش برداشته و غرق شوند. اولین موش ۱۷ دقیقه پس از به آب افتادن توانایی دست و پا زدن خود را از دست داده و غرق شد. سایر موشها نیز یكی پس از دیگری چند دقیقه بعد به همین ترتیب به قعر آب فرو رفتند.

سپس این آزمایش را با دسته دوم تكرار كردند با این تفاوت كه قبل از زمان غرق شدن اولین موش در آزمایش قبلی یعنی ۱۷ دقیقه، آب ظرف را تخلیه كرده و و موشها از غرق شدن نجات یافتند و آنها را به محل خود برگرداندند. مدتی بعد این آزمایش را با دسته اخیر تكرار كردند. این مدت به گونه ای تنظیم شده بود كه موشها ضمن رفع خستگی آزمایش قبل، خاطره تجربه گذشته را فراموش نكرده باشند.

پس از به آب انداختن آنها زمان را اندازه گرفتند نتیجه غیر منتظره بود. اولین موش پس از ۲۶ ساعت(نه دقیقه) دست از تلاش برداشت! به عبارت دیگر توانایی مقابله آنان به علت تجربه امید بخش قبلی بنحو چشمگیری (از نظر زمانی حدود ۱۰۰ برابر) افزایش یافته بود.

این آزمایش تأییدكننده مطالبی است كه دكتر ویكتور فرانكل پایه گذار مكتب لوگوتراپی (معنا درمانی) سالها قبل در كتاب خود با عنوان “انسان در جستجوی معنا” ذكر كرده است. وی در تشریح روحیه زندانیان نازی ها كه خود نیز یكی از آنها بود به این نكته اشاره میكند كه تحت شرایط طاقت فرسای زندان عده ای بودند كه ناگهان دچار شكست روان شده و در صبح یك روز هیچگونه حركتی نمی كردند و هیچ نمی شنیدند و فقط به یك نقطه خیره می شدند (به اصطلاح می بردند) اكثر این افراد كسانی بودند كه خانواده ای نداشتند و یا خانواده خود را در جنگ از دست داده بودند. كسانی كه كسی را نداشتند كه پس از رهایی چشم انتظار آنان باشد. آنان امید خود را از دست داده بودند.

آن زندانی كه امیدی به آینده خود نداشت محكوم به فنا بود. وی با از بین رفتن امید، اتكا روحانی خود را نیز از دست می داد، باعث سقوط خود می شد و گرفتار پوسیدگی روحی و جسمی می گردد. این حالت ناگهان و بطور بحرانی پیش می آمد و همه به نشانه های آن آشنا بودیم. همه بیم آن لحظه را داشتیم اما نه برای خودمان بلكه برای دوستان. چون شخص وقتی خود گرفتار این بحران می شد دیگر رنجی نمی برد . معمولاً شروع این حالت اینگونه بود كه زندانی یك روز صبح بر نمی خواست كه جامه بپوشد، خود را بشوید و برای رژه آماده شود. التماس و تهدید و فشار سودی نداشت. همانجا روی زمین افتاده بود و به سختی تكان می خورد. اگر این بحران به علت بیماری بود نمی گذاشت او را به بخش بیماران ببرند و هیچ كاری برای آرامش دردش نمی كرد. خلاصه زندگی را باخته بود. همانجا، در بستر در كثافت و مدفوع خود می ماند و دیگر چیزی آزارش نمی داد…

نسبت مرگ در هفته میان زاد روز مسیح در ۱۹۴۴ و سال نو ۱۹۴۵ بسیار زیادتر از هر هفته دیگر بود .

این تفاوت بخاطر سرما و خرابی غذا و بیماریهای همه گیر نبود بلكه به آن علت بود كه زندانیان امید داشتند جنگ در آخر سال ۱۹۴۴ پایان پذیرد و در سال نو به خانه های خود باز گردند. چون سال نو نزدیك می شد می دیدند كه اخبار رسیده از میدان جنگ چندان امیدواركننده نیست. دل شكستگی جای امید گرفت و بسیاری از آنان قدرت مقاومت خود را از دست دادند، بیش از آن تاب نیاوردند و مردند…

هر تلاشی برای بازگرداندان نیروی درونی زندانی باید بر این متكی باشد كه هدفی در زندگی او بیابد و آنرا باو نشان دهد. سخن نیچه را كه میگوید : ” كسی كه چرائی برای زنده بودن دارد با هر چگونه ای خواهد ساخت ” باید به عنوان شعاری در درمان روانی بیماران و بهداشت روانی زندانیان پذیرفت…

اگر فردی دانست كه رنج كشیدن سرنوشت اوست ، باید آنرا چون وظیفه ای بپذیرد. باید بپذیرد كه حتی در رنج بردن نیز او یكتاست و در این دنیا دیگری نمی تواند بار رنج او را بدوش بكشد ، این فرصت یگانه اوست كه چگونه این بار را به منزل برساند…

این یكتایی و وحدانیت است كه هر فرد را از فرد دیگر ممتاز می كند و معنائی به هستی و بقای او می دهد و در كارهای خلاقه اثری ژرف بجای می گذارد ، چنانكه در عشق انسانی نیز گذاشته است. وقتی عدم امكان تعویض مردم را به یكدیگر در نظر آوریم ، مسئولیت فرد را در برابر موجودیت خود و برای ادامه آن آشكار می بینیم. مردیكه به مسئولیت خود در برابر كسی یا كاری كه به انتظار اوست واقف شد “چرای” زندگی خود را درك كرده و خواهد توانست با هر “چگونه ای” بسازد…