افسردگی یکی از اصلی ترین مشکلات قرن 21 است. متاسفانه این مسئله روز به روز در حال افزایش است ، به طوری که از هر ده نفر یک نفر دچار افسردگی می شود. این اختلال در زنان و دختران شیوع بیشتری دارد. در این مطلب به بررسی علل این موضوع می پردازیم.
ما در زبان روزمره از كلمه افسردگی یا Depression جهت توصیف تركیبی از احساسات غمگینی، ناكافی، ناامیدی و شاید رخوت و بی حالی استفاده می كنیم. افسردگی بیماری ساده ای نیست. بلكه انواع گوناگون دارد. به طوریكه در بعضی افراد به صورتهایی ظاهر می شود كه معمولاً آن را افسردگی نمی شناسیم. افسردگی مسائل گوناگونی به همراه دارد غیر از مسائل پزشكی و اندوه كه بسیار شایع است. فرد مبتلا به افسردگی خود را در كارها مورد تبعیض و از نظر اجتماعی مطرود و حتی ، منفور خانواده خودش می بیند. علت افسردگی از دیدگاههای نظری مورد بررسی قرار گرفته است. مشهورترین دیدگاه در حال حاضر این است كه گروههای مشخصی از افراد افسرده وجود دارند كه نشانه های مرضی آنان علل مختلفی دارد. گروه اول كسانی هستند كه علت افسردگی آنان ناتوانی در سازش با مقتضیات دشوار زندگی است. افراد گروه دوم افرادی هستند كه امكان دارد افسردگی آنان علت بدنی داشته باشد. [مانند بروز دشواریهایی در انتقال پیامهای عصبی به دلایل نارسایی و كمبود مقدار انتقال دهندگان شیمیایی به نام كتكولانیها] بسیاری از پژوهندگان عوامل ارثی همراه با آنچه در زندگی شخص به وقوع می پیوندد. یعنی تركیب آمادگیهای ارثی و فشارهای روانی و محیطی را علت افسردگی و رفتارهای ناشی از آن می دانند. از جمله عوامل مخاطره انگیز برای افسردگی جنسیت می باشد. در بسیاری از مطالعات انجام شده میزان افسردگی در زنان بیشتر از مردان بوده است. معمولاً زنان بیش از مردان و با سهولت بیشتری از افسردگی خود شكایت كرده و خواهان معالجه رفتار خویش هستند. ممكن است این حالت را ناشی از آن دانست كه زنان به غلط به عنوان جنس ضعیف شناخته شده اند.و یا آن رامی توان به انعكاس جریانهای اجتماعی و كیفیت و چگونگی زندگی آنان نسبت داد زیرا مواردی نظیر ازدواج ، در سنین جوانی، تحمیل نقش خانه داری و مادری همراه با مشكلات مالی و تربیت فرزندان فقدان همراهی و تكامل اجتماعی لازم میزان آسیب پذیری زنان جوانان را افزایش می دهد. احساس همدردی و اعتماد به نفس و نیز داشتن همسرمناسب و بطور كلی وجود هر نوع وابستگی عاطفی میزان توسعه و پیشرفت افسردگی را كاهش می دهد. در ازدواجهایی كه همسر شریك نافذ و قدرتمندی است نقش ثانوی به زن محول می شود و وی باید متعادل كننده زندگی باشد. در نتیجه انتقاد پذیری و احتمال افسردگی رو به افزایش خواهد بود . روشن است كه افسردگی ناشی از عوامل روحی، جسمی یا اجتماعی می باشد. بیشتر مسؤولین بهداشتی معتقدند كه هر سه عامل در ایجاد زمینه افسردگی در زنان نقش دارد.متأسفانه زنان و دختران همواره تحت تأثیر افكار منفی كه تقریباً بی پایه و اساس است قرار دارند و این در حالی است كه در شرایط افسردگی افكار تحت تأثیر یك فضای منفی گرایی قرار می گیرد كه نه تنها خود بلكه دنیا را تیره و تار می بیند و مسأله مهم این است كه كم كم باور می كنند اوضاع به همان بدی است كه فكر می كنند. از جمله عوامل به وجود آورنده افسردگی در میان دختران عبارتند از ترس از مرگ ، نقص عضو، معلولیت های جسمانی ، بیكاری ، فوت بستگان، داشتن تفكرات نسبت به آینده از نظر شغل، ازدواج، وتحصیل، تأیید نشدن. طرز تفكر زنان و دخترانی كه اقدام به خودكشی می كنند نشان می دهد كه اغلب آنها انسانهای بدبینی هستند كه زندگی برایشان كابوس جهنمی می باشد. واقعیت این است كه شرایط نامساعد اجتماعی عامل مؤثر در جهت افسردگی جوانان به خصوص دختران است. یك انسان افسرده توانایی تفكر درست را از دست می دهد. و نمی تواند اوضاع را آنطور كه هست تحلیل كند. در این شرایط تمیز درست از نادرست غیر ممكن است و اهمیت حوادث منفی آنقدر زیاد می شود كه تمام واقعیت ها را مخدوش می كند. دختران به علت توقع و انتظاری كه از جامعه دارند و فقدان توانایی تطابق خود با زندگی، بیشتر در خطر شیوع بیماری هایی مانند افسردگی قرار می گیرند.بر اساس تحقیقات انجام شده افسردگی درخانواده های كم درآمد بیشتراست .جایی كه سنت و فقر و نداشتن امكانات دست به دست هم بدهد چیزی جز افسردگی باقی نمی گذارد. در ایران نگرش خاصی در مورد دختران و پسران وجود داردكه نقش های آنان را مشخص می كند. این نگرش ها از قوانین آداب و رسوم سنت ها و باورها تأثیر پذیرفته است. تفاوت بین دخترها و پسرها در حدود ۱۸ سالگی بیشتر است. یعنی همان سالهایی كه فشارهای مختلف روی دخترها بیشتر می شود. در بعضی جاها موضوع ازدواج اجباری پیش می آید و در جاهای دیگر روی فعالیت اجتماعی دخترها حساس تر می شوند. گروهی از روانشناسان بر این باورند كه تغییرات اساسی اجتماع كانونی ناسالم درون افراد به وجود آورده و آنها را بیش از اندازه به رضایت خاطر و شكست های مشخص وابسته كرده است. دختران به دلایل بسیار زیادی كه با مقام زنان و وضع اجتماعی آنها در جامعه ما ارتباط دارد نسبت به افسردگی آسیب پذیرترند.ناگفته نماند بنابر تجربیات زیست شناسان در طول عادت ماهانه و دوران نقاهت پس از زایمان میزان افسردگی بالاتر می رود.اغلب دختران در زمان بلوغ دچار ناآرامی می شوند. حدود ۲۰ درصد از زنان كه در سنین باروری هستند به صورت دوره ای در زمان قاعدگی دچار تغییراتی از جمله افسردگی، تحریك و گریه و … هستند. علت این تغییرات به اختلالات هورمونی مربوط می شود . افسردگی و اختلالات هورمونی ارتباط تنگاتنگ با یكدیگر دارند. از آنجایی كه میزان جریان هورمونها در زنان بیشتر است می تواند یك دلیل دیگری برای ریسك بالای ابتلای آنها به افسردگی باشد.
گذشته از مسائل مطرح شده تغییرات اساسی اجتماعی ضمن آنكه زنان متحمل ایفای دونقش (حضور در اجتماع و منزل با نقش محوری به عنوان مادر) می باشند. ضمن آنكه توقع امتیازات برابر با مردان در آنها رشد می كند و فرهنگ جامعه ظرفیت پذیرش این اشتراكات انسانی میان مرد و زن را ندارد. توقع آنان تحقق نمی یابد و در نتیجه زنان در معرض ابتلا به بیماری روحی قرار می گیرند. به نظر می رسد اختلالات افسردگی در میان زنان شاغل خصوصاً آنانی كه دارای فرزند زیر ۶ سال هستند تمركز بیشتری دارد. در مطالعات انجام شده ۲۳% از زنان كارمند دچار افسردگی می شوند. در حالیكه این رقم برای زنان طبقه متوسط فقط ۶% می باشد. در صورتی كه زنان شاغل به علت گذراندن زندگی سرشار از فشار در معرض خطر ابتلا به افسردگی قرار دارند.
زنانی كه زیر خط فقر زندگی می كنند و به تنهایی با مشكلات می جنگند. بیشتر در معرض آسیب های افسردگی قرار دارند. بسیاری از زنان سرپرست خانوار كه به دلایل متعددی مثل مهاجرت شوهر، زندانی شدن یا از كار افتادگی او، طلاق ، سرپرستی خانواده را به عهده گرفته اند. آسیب پذیرترین قشر اجتماع محسوب می شوند. دو عامل در افزایش فقر در میان زنان سرپرست خانوار مؤثر است. یكی محدودیت مشاركت آنان در مشاغل رسمی و پردرآمد ، دوم فقدان تأمین اجتماعی فراگیر و در نهایت بسیاری از این شرایط دست به دست هم داده و به رنج این زنان می افزاید.علاوه بر زنان سرپرست خانوار رقم افسردگی در میان زنان خانه دار رو به افزایش است. احساس تنهایی ، ترك خانه توسط فرزندان ، كار بدون دستمزد، فقر اقتصادی ، بها ندادن به ارزش اقتصادی و اجتماعی در جامعه، قدرناشناسی نسبت به تلاش زنان خانه دار، خشونت ، نداشتن مشاركت اجتماعی، كمبود مراكز تفریحی، بالا بودن هزینه ها جهت تفریح و پركردن اوقات فراغت از جمله علل بروز افسردگی در میان زنان خانه دار می باشد. دكتر انور صمدی راد « جامعه شناس» سن افسردگی زنان خانه دار را معمولاً از سن ۳۷ سالگی به بعد بر می شمارد و معتقد است به دنبال بروز علائم یائسگی تشدید می شود. به گفته وی مشكلات اقتصادی و اجتماعی فعلی جامعه بر افزایش افسردگی زنان خانه دار تأثیر گذار بوده چرا كه مردان به منظور تأمین نیازهای اقتصادی خانواده اكثراً دو یا حتی چند شغله اند. و حضور آنان تا دیر وقت و نبودن در كنار اعضای خانواده به مشكلات ذكر شده می افزاید.بر اساس تحقیقات انجام شده بیش از ۶۰% زنان ایرانی دست كم یكبار قربانی خشونت خانگی بوده اند. خشونت می تواند همه زنان را در هر سن، نژاد و طبقه اجتماعی قربانی كند. اما طبق یافته های پژوهش این نوع سوء رفتار با عوامل مالی و پایگاه اقتصادی افراد رابطه مستقیم دارد. زنان خانه دار یا مشغول به كارهای كم درآمد در مقابل خشونت خانگی آسیب پذیرتر می باشند ودر زمره قربانیان خاموش خشونت خانگی محسوب می شوند.تحقیقات نشان می دهد كه خشونت و آزارهای جنسی در خانه و یا در محیط كار علیه زنان بیماریهای زنانه و یا افسردگی را به ارمغان می آورد. امروزه همه دریافته اند كه طبق مطالعات انجام شده خودكشی در میان زنان و دختران روند افزایشی دارد و در آنها به عوامل سبب سازی چون اختلافات خانوادگی و زناشویی ، درگیری با بستگان ، بیكاری و اختلالات روانشناختی اشاره شده است.دكتر سید هادی معتمد نژاد روانپزشك و مدیر كل دفتر آسیب دیدگان اجتماعی بهزیستی كشور می گوید: در حال حاضر حدود بیش از یك میلیون نفر از زنان كشور یا بی سرپرست هستند یا دارای دو شغل و دو جایگاه می باشند. علاوه بر اینكه مادر و خانه دارند، مادر و شاغل هم می باشند. این خود سبب ایجاد آسیبهای روحی روانی و جسمی می شود و طبعاً بر فرزندان آنان هم تأثیر فراوان خواهد داشت. به گفته وی بسیاری از مشاغل بیمه دارند. ولی زنان خانه دار بیمه نیستند و از پشتوانه مالی بهره مند نمی باشند و تا زمان توسعه كشور و حل مشكلات نمی توان به كاهش افسردگی در بین آنان امیدوار بود. زنان افسرده انرژی كافی برای مطالعه، آموزش، یادگیری كار و حتی ورزش ندارند كه این امر منجر به افت عملكرد می شود و به دنبال آن لطمات وارده به جامعه غیر قابل انكار می باشد. به نظر می رسد با توجه به وسعت و پیچیدگی مسائل بهداشت روان در جامعه و نیاز روزافزون مردم به خدمات بهداشت روان مسؤولان بایستی در مورد ساختار تشكیلاتی سیستم بهداشت روان با زندگی و تدابیر سریع و لازم الاجرایی بیندیشندچرا كه جامعه فعلی و نسل آینده وجود مادرانی افسرده نسلی افسرده را تحویل جامعه خواهد داد .