کشمکش میان کار و زندگی خانوادگی یکی از منابع شایع استرس برای بزرگسالان مشغول به کار می باشد. در جامعه محرک سودآوری که ما در آن زندگی می کنیم، افراد بیشتری احساس می کنند که عمل به نقش هایشان در خانه و درمحل کار به طور برابر دشوار است. بیش از هر زمان دیگری، کارگران در پیدا کردن نقطه تعادل بین شغل و خانواده شان نا توانند —همیشه به یکی از این دو اولویت بیشتری داده می شود. این رفتار به پی آمدهای سوء عملکرد — روابط خانوادگی پیچیده، بی کفایتی در کار و سلامت روحی و جسمی، مربوط می شود.
بنابراین، بسیار مهم است که بتوانیم بین کار و زندگی خانوادگی مان تعادل ایجاد کنیم. شاید کاری ترسناک به نظر بیاید، اما افراد بسیاری پیش از این اینکار را انجام داده اند. هیچ دلیلی نباید وجود داشته باشد که شما هم نتوانید این کار را انجام دهید. من خودم برای ایجاد تعادل بین زندگی شخصی و حرفه ای ام بسیار تلاش کردم اما سرانجام توانستم به موفقیت دست یابم. اجازه دهید با شما در میان بگذارم که چطور این کار را کردم:
برای ایجاد تعادل تصمیم گرفتم.
دست یافتن به تعادل در زندگی کاری-خانوادگی پروسه ای طولانی مدت و اغلب مایوس کننده است. اگر تصمیم هوشیارانه ای برای رسیدن به این تعادل اتخاذ نکرده باشید، بعید به نظر نمی آید که در میان راه شکست بخورید. من از طریق تجربه ام آموخته ام که فرصت دادن به خود برای ایجاد تعادل بسیار اهمیت دارد. بعنوان مثال، شما باید برای خود شغلی را پیدا کنید که شما را به چالش بکشد نه اینکه شما را از پای درآورد. همچنین باید به دقت این امر را مد نظر بگیرید که در آن لحظه تا چه اندازه می توانید مسئولیت های خانواده را بر دوش بگیرید. برقراری و حفظ تعادل در زندگی با اتخاذ تصمیمات عاقلانه درباره مهمترین مسائل زندگی کار دشواری نخواهد بود.
من افراد قابل اعتمادم را در این پروسه درگیر کردم.
همیشه این طور فکر می کردم که تنها فردی هستم که می توانم مشکلات زندگی خانوادگی و کاری ام را حل کنم. اما با گذر زمان، دریافتم که اگر فقط به آنچه می دانم یا لااقل فکر می کنم می دانم بسنده کنم، هیچ راهی برای اینکه اوضاع روبراه شود برایم وجود ندارد. بنابراین این مسئله را تبدیل به موضوعی کردم تا مرتباً با شوهر و فرزندانم درباره برداشت ها، نظرات، و حتی اعتراض هایشان درباره کارم به گفتگو و بحث بنشینم. این کار چشمان مرا به چیزهای زیادی باز کرد و مرا از مسائلی که باید با آنها کنار می آمدم و تغییرشان می دادم، آگاه تر کرد. حتی مطمئن شدم که همه خانواده وظایف و مسئولیت های کاری من را درک می کنند. از این رو، درک آنها از مشکلات من بیشتر شد.
من بین خانواده و کار مرزها و محدودیت هایی را ایجاد کردم.
ایجاد مرز و خطوط خیالی حفاظتی بین خانواده و کار بسیار مهم است. این یعنی تعیین کنید که چه اقداماتی قابل قبول و چه اقداماتی غیر قابل قبول اند. مرزها، فاصله را برای حفظ کار شما از حواسپرتی خانواده و همچنین درگیری های خانواده از اجبارهای محل کار، نگه می دارند. با مشخص نمودن مرزها، این برای شما آسان تر است که بگوئید کدام عمل در یکی از بخش های زندگی به نفع تان نیست.
من پذیرفتم که گاهی اوقات بی تعادلی اجتناب ناپذیر است.
من با تلاشم برای دستیابی به تعادل کامل بین خانواده و کار، توانستم بفهمم که همیشه زمانی خواهد بود که من مجبور شوم اجازه دهم کار یا خانواده در اولویت قرار بگیرند. ایجاد تعادل در همه ابعاد زندگی در همه زمان ها غیر ممکن خواهد بود. بعنوان مثال، یکی از اعضای خانواده بیمار می شود، و شما مجبور می شوید که از بخشی از کارتان بزنید، یا وقتی که یک موعد مهم فرا می رسد، باید شام خانه را از دست بدهید و تا دیر وقت در شرکت مشغول کار باشید.
معمای برقراری تعادل بین کار و خانواده راه حل ساده ای ندارد. یک رویکرد که پاسخی برای همه این مشکلات باشد وجود ندارد. هر شخص و خانواده ای باید با توجه به ترجیحات و نیازهای خود، راه حل هایی خاص برای مسائل خود بیابد. اما اساساً، تعادل بین کار و خانواده زمانی رخ می دهد که شخص بتواند به طور کافی به تعهدات خانوادگی عمل کند و به طور برابر بتواند مسئولیت های کاری را به انجام برساند. سخت کوشیدن برای دستیابی به چیزهای خوب در زندگی کار اشتباهی نیست، اما نباید ارزش چیزها و افرادی که واقعا مهم هستند نادیده گرفته شود.
منبع-http://genie.ir/