Fotolia_36159149_Subscription_XXL-1

من بسیار خوش شانس بودم که به طور گسترده در سرتاسر جهان در دوران جوانی سفر کردم. من از اکثر ایالات متحده و شهرهای زیادی در آلاسکا و هاوایی بازدید کرده ام. همچنین به کشورهای خارجی مانند آفریقا، سوئیس، ایرلند، بریتانیا، اسکاتلند، فرانسه، مکزیکو و بونایر (یکی از سه جزیره جزایر کارائیب هلند) سفر کردم. پس از آن برای چند سال در گرندا (کشوری جزیره‌ای است در مشرق دریای کارائیب)، وست ایندیز ( نام منطقه‌ای است در قاره آمریکا. منطقه کارائیب) زندگی کردم. من نمی خواهم تجاربم را به دنیا بفروشم، و هنوز کشورهای زیادی هستند که باید به آنها سفر کنم. بر اساس تجربه من، توصیه می کنم همه جوانان از شهر خود بیرون روند و دنیای واقعی را ببینند. در اینجا 7 دلیل وجود دارد که سفر مرا برای همیشه تغییر داد.

1- سفر ارتباط شما با جهان را تغییر می دهد.

من در یک شهر کوچک روستایی بزرگ شدم. اگر در دوران جوانی شانس سفر کردن نداشتم، پیش بینی اینکه بتوانم از روستای ییلاقی خودم خارج شوم، بسیار دشوار بود. وقتی به کشورهای دیگر سفر می کنید و زیبایی شگفت آورغروب خورشید را بر فراز دریاها می بینید، عقاب ها بر فراز کوه ها، میمون ها یی که بر درختان جنگل های حاره تاب می خورند، خرس های خاکستری که ماهی قزل آلا را به سرعت شکار می کنند، آبشارهای باشکوه که به طور عمودی فرو می ریزند، و آتشفشان هایی که زیر لب آتشین خود دود می کنند، آنوقت متوجه می شوید که جهان در مدت طول عمرشما آنقدر زیبایی دارد که شاید نتوانید همه آنها راببینید. اما باز برای این کار با اشتیاق تلاش می کنید.

اگر در زمان جوانی این کار را نکنید، زمانی که پا به سن بگذارید و مشغول کار و یا فشارهای خانواده شوید، اشتیاق کمتری برای ماجراجویی دارید. اگر نمی دانستم که چه چیزی را از دست می دهم، تمایلی برای تلاش به سفر کردن نداشتم. همچنین حسی عمیق تر از تعهد برای حفظ و نگهداری زیبایی سیاره مان برای نسل های بعد، در شما ایجاد می شود. به هر حال، شما زمین را همین طور دیدید، و حفظ و نگهداری از آن می ارزد!

2- سفر ارتباط شما با دیگران را تغییر می دهد.

متاسفانه، منطقه ای که درآن بزرگ شدم، تنوع زیادی نداشت. همه اساساً شبیه هم بودند و یکسان عمل می کردند. وقتی سفر می کردم، فرهنگ های دیگر را درک می کردم. به این امر پی بردم که زندگی ام با دوست شدن با افرادی که شبیه من نبودند و مانند من عمل نمی کردند، پیشرفت نخواهد کرد. خیلی دورتر از روستای خودم، با افرادی دوست شدم که هیچ تشابهی با من نداشتند، اما دقیقا همان چیزی هایی بودند که می خواستم. این باعث شد تا تجارب و روابطی را که خارج از منطقه ی آسایشم بودند را بپذیرم و از آنها نترسم. همچنین به من اهمیت مهارت های ارتباطی را آموخت. می توانم این طور بگویم که پس از سفر به مکزیک، به کلاس اسپانیایی دانشکده توجه زیادی کردم و پس از سفر به فرانسه و آفریقا به رفتن به کلاس فرانسه توجه بسیاری کردم.

3- سفر شما را آنقدر کوچک می کند تا بفهمید که همه چیز درباره شما نیست.

هر چه سنم بیشتر می شود، بیشتر می فهمم که چیزی نمی دانم. به نظر می آید جوانان اعتماد به نفس بیشتری برای کشف بیشتر دارند. با این وجود، هر چه زودتر شروع به سفر کنید، بهتر است. حداقل برای من که اینطور بود. گاهی اوقات سفر کردن شما را در موقعیت سختی قرار می دهد. می بینید که دنیا خیلی بزرگ تر از دید شما است. خیلی زود می فهمید که دنیا دور شما نمی چرخد، خیلی زود به این پی می برید که شما آن ماهی بزرگ اقیانوس نبودید و فقط یک ماهی کوچک در یک چالاب بودید.

در حال حاضر، منظور این نیست که شما مهم نیستید، اما طرز فکرتان را تغییر می دهد تا آموختن از دیگران و موقعیت ها را بپذیرید و کمتر سخنرانی کنید و دانش بی نهایت خود را دیگر وقف آنها یی نکنید که صدایتان به آنها میرسد. سفر به شما می آموزد تا مفهومی که از کنترل کردن در ذهن دارید را رها کنید. یاد می گیرید که چالشی بس بزرگ است که خود را کنترل کنید و می آموزید که این کار را برای سایر افراد این سیاره متوقف کنید.

4- سفر به شما قدرت می دهد تا با چالش های جدیدی روبرو شوید.

همانطور که سفر کردن انسان را افتاده و متواظع می کند، به همان اندازه هم به او نیرو می بخشد. متوجه می شوید که کارهایی می توانید بکنید که آن ها را هرگز ممکن نمی دانستید. به عنوان مثال، من در دو سال اخیر در گرندا در وست ایندیز زندگی کردم. من همیشه از رانندگی در سمت راست خیابان های صاف و باز آمریکا لذت برده ام، اینجا مجبور شدم که از سمت چپ خیابان از مسیرهای کوهستانی پر پیچ و خم به سمت خیابان های نا هموار برانم که اندازه شان از یک کوچه بزرگتر نبود، با این حال انتظار تزافیک دو طرفه هم بود که در گوشه های کور باید دوستانه با آن کنار می آمدیم. در کنار این ترکیب عاشقانه تصور کنید که توقف گاه های خیابانی بدون محافظ وجود داشته باشد و زمانی که با سرعت تمام در حرکتید بام خانه ها را ببینید.

من هم کنترل را از دست می دهم، نه تنها خودم را می کشم، بلکه روی یک خانه فرود می آیم و یک خانواده خوب که دارند شام می خورند، را هم می کشم. زیاد سخت نیست! حالا، پس از سپری کردن لحظات آشفتگی و سراسیمگی، میتوانم با این افراد محلی رانندگی کنم و حتی کوچکترین نگاهی به آن توقف گاه ها، حیوانات توی جاده، و چاله چوله ها نکنم ، یا این که با فاصله کمی از کنار ماشین روبرو بگذرم و آینه بغلم رو از دست ندم. غلبه به این ترس، به من کمک کرد تا یاد بگیرم که به بیش از آنچه بر آن غلبه کردم قادرم. به نظر من در هر سنی که این را یاد بگیری، خوب است. اما اگر زود شروع کنی، در طول عمر خود بیشتر فرصت استفاده از آن را داری.

5- سفر باعث می شود برا ی مشکلات جهانی احساس همدردی کنید.

وقتی که سفر می کنید یاد می گیرید که در واقع چه چیزهایی دارید تا آن ها را مسلم فرض کنید. برخی افراد در چنان فقری زندگی می کنند که برای افرادی که تا کنون در مسیر آن ها نبوده اند و داستان شان را نشنیده اند، عمق این فقر قابل سنجش نیست. زمانی که ارتباط شخصی با مردم برقرار می کنید، تماشای اخبار قحطی و جنگ کاملا معنای دیگری برایتان می گیرد. وقتی نمی توانی با آن منطقه از جهان ارتباط برقرا کنی، سخت دل بودن و نگرش خود محورانه را از دست می دهی. و این تو را مجاب می کند به دیگران کمک کنی و ببخشی.

6- سفر افق آموزشی شما را وسعت می بخشد.

متاسفانه، من هیچوقت در مدرسه درس تاریخ را دوست نداشتم. خواندن داستان های تاریخی در مدرسه برایم کسل کننده بود. با این وجود زمانی که در فرانسه از کاخ Versailles بازدید کردم، از معماری باسیلیکا در آفریقا حیرت زده شده بودم، از بقایای قلعه ها در بریتانیا بالا می رفتم، کاخ سفید را دیدم، و در تالار لوورقدم می زدم، کاری جز درک تاریخ نمی توانستم بکنم. سفر تاریخ را زنده می کند. داستان ها دیگر تصویر کتاب ها نیستند، آنها خاطرات ملموسی هستند که بیشتر از آنچه در مدرسه درباره آن ها خوانده اید، به یادشان می آورید.

7- طول عمر ما هیچوقت تضمین نشده، پس همین حالا از تجربیات زندگی لذت ببرید!

به نظر من بسیاری از جوانان به علت مسئولیت هایی که دارند، سخت کار کردن، ازدواج، بچه دار شدن، و ساختن زندگی، سفر های خود را به زمانی دیگر موکول می کند. با این حال من فکر می کنم این اشتباه است که فکر کنید در زمان بازنشستگی و وقتی که فرصت بود، می توانید سفر کنید. وقتی که قطعاً تصمیم بگیرم که به سفر پس از بازنشستگی ادامه دهم، پی می برم که عمر من تضمین نشده است. اگر اتفاقی بیفتد که من چهل سالگی، پنجاه سالگی و شصت سالگی ام را نبینم ، آنوقت دیگر پشیمان نخواهم شد. من با استفاده از تمام فرصت هایی که داشتم این دنیای زیبا را به بهترین شکلی که توانستم دیدم و به آن سفر کردم. سفر من را به شخصی که هستم تبدیل کرد، من بسیار خوشحالم که سالهای زیادی برایم با این شکلی که هستم وجود دارد تا به ماجراجویی ادامه دهم.

منبع-http://genie.ir