ترس حسی است که در تمام طول زندگی فرد با او همراه است. گاهی اوقات این حس برای فرد بسیار مفید بوده و گاهی نیز کاملا مضر. برای مثال ترس هایی مانند ، ترس از مرگ و ترس های بی دلیل باعث بروز دلشوره های طولانی مدت در فرد می شود.
ترس از مرگ معمولا خود را آشکار نشان نمی دهد و در لباس مبدل ظاهر می شود، یعنی خود را در رویاها و با وسواس های فکری نشان می دهد. شاید کمتر کسی اذعان کند از مرگ می ترسد ولی وقتی کابوس های شبانه برخی افراد یا وسواس های فکری شان را بررسی می کنیم، متوجه می شویم مضمون اصلی آنها مرگ است. نتایج مطالعه های زیادی که در مورد کابوس ها انجام شده، نشان می دهد رایج ترین مضمون آنها مردن یا کشته شدن است. سایر مضامین رایج کابوس ها نیز مرتبط با مرگ هستند؛ چه مشاهده مرگ خود فرد، اعضای خانواده یا دیگران و چه تصادف یا تحت تعقیب قرار گرفتن، به صورتی که زندگی بیننده به رویا تهدید شود.
این اتفاق برای مبتلایان به وسواس های فکری هم می افتد؛ آنها دچار فکرهای تکرارشونده ای هستند که برخلاف میلشان مدام در ذهنشان می چرخد. این فکرها، فکرهای وسواسی هستند و اگر ردپای فکرهای وسواسی (از وسواس شستشو و ترس بیمارگونه از آلودگی گرفته تا بررسی مدام شیرگاز برای اطمینان از بسته بودن آنها) را دنبال کنیم، به ترس از مرگ می رسیم.
یکی دیگر از نشانه های غیرمستقیم ترس از مرگ، فکرکردن به مرگ اطرافیان است. ترس از مرگ دیگران، ریشه در ترس فرد از مرگ خودش دارد. تشخیص و درمان این اختلال ها به فرد دچار آنها بسیار کمک می کند و کیفیت زندگی اش را افزایش خواهد داد.
برخی افراد می گویند حاضرند برای خودشان هر اتفاقی بیفتد ولی مثلا همسر یا فرزندانشان هیچ آسیبی نبینند یا آنها را از دست ندهند ولی حتی در این موارد هم از دیدگاه روانکاوی می توان گفت این اشخاص سرکوب ناخودآگاهی انجام می دهند که خودشان متوجه آن نیستند؛ یعنی باز هم مرگ خود را انکار می کنند ولی این اتفاق ناخودآگاه، پیچیده و خیلی قابل درک نیست. حتی برخی به آنچه در ناخودآگاهشان می گذرد، مقاومت نشان می دهند و دوست ندارند برملا شود. مثلا اگر به مادر مهربانی گفته شود شاید اگر اینقدر بیش از حد نگران سلامت فرزندت هستی، ناشی از نگرانی ات نسبت به مقوله مرگ و مخصوصا درباره خودت باشد، به هیچ وجه آن را نپذیرد و انکار کند ولی حقیقت همین است و این احساسات ریشه در اضطراب او دارد. پس اگر این اضطراب درمان شود، نگرانی های بیش از حد هم درمان خواهد شد.
خیلی از ما واقعیت مرگ را در زندگی خودمان انکار می کنیم و انکار، یکی از مکانیسم های دفاعی ناسازگارانه است که ناخودآگاه برای کاهش ترس از مرگ به کار می بریم ولی مرگ دیگران را نمی توان به راحتی انکار کرد. در عمق ترس از فقدان و از دست دادن عزیزان، این پیام نهفته است که «اگر مادر، پدر، دوست یا همسر می میرند، پس تو هم خواهی مرد.» این ترس ها و کابوس ها وقتی یکی از اعضای خانواده یا نزدیکان فوت می کنند، بیشتر دیده می شود.
درست است که ترس از مرگ، یکی از نگرانی های طبیعی و همیشگی انسان هاست ولی اگر بیش از حد باشد، زندگی عادی فرد را مختل کند، ترسی عادی محسوب نمی شود و اختلالی روان پزشکی است. این اختلال روا نی مانند اختلال افتراقی منتشر یا وسواسی فکری، قابل درمان است و باید برای درمان آنها به روان پزشک مراجعه کرد.
تمام کسانی که از این وسواس فکری و نگرانی رنج می برند، باید بدانند خیلی از اضطراب ها با تلقین ها و کمک های خود فرد به خودش و حتی اطرافیان نزدیک قابل حل است ولی اگر اضطراب بیش از حد و این فکرهای خودآیند باوجود تلاش فرد در ذهنش تکرار شود و نتواند در برابر آنها مقاومت کند، حتما به درمان تخصصی نیاز است. روان پزشک، در درجه اول سعی می کند تشخیص دهد علت اضطراب چیست تا اختلال اضطرابی بیمار که باعث ایجاد این ترس ها در او شده، درمان شود. او با روان درمانی سعی می کند کمک کند شخص با مفهوم مرگ کنار بیاید.
اطرافیان هم بهتر است به جای اینکه در مقابل رفتار مادر خانواده از کوره دربروند، به او اطمینان دهند و کمکش کنند آرام شود.
اگر ذهنی به حادثه های خیلی نادر بیش از حد اشتغال پیدا کند، یعنی دچار مشکل شده است. پس فرزندان این خانم حتما باید تشویق و کمکشان کنند تا تحت درمان تخصصی قرار گیرند و بیش از این آزار نبینند.