این کشفیات در قلب یوگای خنده پنهان است. یوگای خنده در سال ۱۹۹۵ در هند توسط دکتر مادان کاتاریا کشف شد و اکنون به عنوان درمانی در مدارس، بخش بیماران سرطانی، زندانها، آسایشگاههای سالمندان و کالجهای محلی به کار میرود.
در این مطلب تجربه عملی بونی واگهان در کلاس یوگای خنده و آثار بلندمدت این تمرین شگفتانگیز بازتاب داده شده است.
کلاس خنده هر هفته در مرکز اجتماعات سیدنی شمالی توسط یوسف عمر برگزار میشود. تمرینهای بلندخندیدن او باعث میشود شما نیز با جرات بخندید و دیگر به لبخند اکتفا نکنید. برای شروع یوسف از ما خواست تا خودمان را معرفی کنیم و من هم مانند بقیه نیشم تا بناگوش باز بود اما عصبی بودم. با کمی حرکات کششی و ملایم خود را گرم کردیم و همراه با خواندن ‘هو،هو، ها-ها-ها’ کف میزدیم.
با هم دست دادیم و چند کلمهای حرف زدیم. سپس با سبک های خنده که برای تغییر احساسات و آرامکننده حالات روحی طراحی شده بود، آشنا شدیم. سبکها شامل تارزان، بابون، سیرن، بالون و بوسه ناخوشایند اروپایی که در حال خنده نزدیک هم میشویم و ‘ماچ ماچ’ بود.
کل قضیه عجیبغریب بود. احساس حماقت و خجالت میکردم. نگاهی به ساعت انداختم و به خودم گفتم چگونه باید یک ساعت تحمل کنم. بعد از ۳۰ دقیقه یوسف گفت حالا وقت سردکردن بدن است چون بعد از این مرحله وارد ‘بخش پر استرس’ میشویم.
به صورت دایرهی شکل نشستیم و بعد از آموزش، در سکوت با یکدیگر ارتباط چشمی برقرار کردیم. یکی از خانومها یک مرتبه شروع به خندیدن کرد. پس از آن دختر دیگری خندید. و سپس نوبت من بود. نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم. هر سه ما سعی کردیم جلوی خندهمان را بگیریم، به هم نگاه میکردیم و باز میخندیدیم تا حدی که اشک از چشمانمان سرازیر میشد و باز میخندیدیم. خندیدن غیرارادی است، خالص است و مسری. ظاهرا ‘نورونهای آینهای’ ما به کارافتاده بود و احساس میکردم دوباره به ایام کودکیام برگشتهام.
در نهایت یوسف ما را در جلسه مدیتیشن (مراقبه) هدایت کرد. معمولا من در این بخش ناامید میشوم چون به راحتی حواسم پرت میشود و نگران شکمم میشوم که مبادا قار و قور کند. برای اولین بار در عمرم، احساس کردم از خودبیخود شدهام و وارد دنیای آرام و نیکی شدهام. در آن دنیا شناور بودم و تمرکز داشتم. بعد از کلاس واقعا احساس خوبی داشتم.
یوسف گفت یکی از فواید درازمدت کلاس یوگای خنده عادیشدن این احساسات است و زمانی که زندگی خوب پیش نرود، خواهید گفت زندگی همین است. و واقعا نیز چنین شد. من در ترافیک ماندم و یک ساعت و نیم طول کشید تا به خانه برسم. میگویی را که قبلا برای شام از یخچال بیرون آورده بودم، گربه خورده بود و من میخندیدم. حالا میتوانم بگویم کلاس معجزه کرده است.