11

در قرون گذشته روانشنان بر این باور بودند که کودکان دچار افسردگی نمی شوند ، اما امروزه متخصصان به این نتیجه رسینده اند که افسردگی در کودکان نیز وجود دارد ، و آنها نیز علائمی مانند بزرگسالان از خود نشان می دهند. مهمترین عامل بروز افسردگی در کودک ، خانواده ی اوست.

معمولا افسردگی در خانواده هایی به وجود می آید که در آنها کودکان از نظر جسمانی یا عاطفی با سوءرفتار مواجه هستند.

 

تعداد این خانواده ها بسیار زیاد است. کودکانی که در خانواده های بدرفتار بزرگ می شوند، تصوری تحریف شده از خود در ذهن می پرورانند؛ گویی انسان هایی «بد» و «ناخوشایند» هستند.

 

خانواده های معتاد: گاه کودکان این خانواده ها به سبب رفتارهای ناشی از اعتیاد از دست والدین خود بشدت عصبانی می شوند. آنان به جای آن که خشم خود را به جانب پدر یا مادر جهت دهند، آن را متوجه خود می کنند، به درون خود می ریزند و به افسردگی مبتلا می شوند.

 

خانواده های انتقادگر: گاه برخی از کودکان دائما از همه چیز شکایت می کنند. برای مثال نمی توانند تکلیف مدرسه شان را انجام دهند، در اینجا برخی از والدین به جای صحبت کردن با کودک برای درک علت ناراحتی وی واکنش بیش از اندازه شدیدی نشان می دهند و به سوء رفتار کلامی روی می آورند که مثلا «چرا اینقدر تنبلی؟».

 

کودک بمرور به این باور می رسد که تنبل است و هیچ کاری را نمی تواند درست انجام دهد، خودانگاره ای منفی در او شکل می گیرد که وی را در مقابل افسردگی آسیب پذیرتر می سازد.

 

خانواده های آرمان گرا: در این خانواده ها، کودک «فرشته ای» است که نمی توان او را توبیخ کرد. این کودکان که عزت نفس شان به وجهی ساختگی متورم اما شکننده است، با جدا شدن از خانواده و ورود به محیط جدید (مثلا مدرسه) در مقابل شکست، طرد یا ناامیدی های جزئی واکنش شدیدی نشان می دهند که خطر ابتلای وی را به افسردگی افزایش می دهد.

 

خانواده های بی تفاوت: در برخی خانواده ها، الفاظ کودک مهم تلقی نمی شود. مثلا زمانی که کودک به دلیل دعوت نشدن به مهمانی دوستش دلگیر می شود، خانواده نه از او حمایت می کند و نه با او ابراز همدردی؛ در واقع کودک با واکنش چندانی مواجه نمی شود.

 

خانواده های افسرده: کودکانی که در خانواده های مبتلا به افسردگی، بویژه دارای والدین افسرده رشد می کنند، یاد می گیرند که افسردگی پاسخی مناسب و معقول به فشارهای زندگی است. این کودکان صرفا رفتار والد یا خواهر و برادر افسرده خود را تقلید نمی کنند.

 

تجربه های بالینی نشان داده است که آنها عملا افسرده می شوند. برای این کودکان «شبیه مادر بودن» یا «شبیه پدر بودن» به معنای افسرده بودن است. گاهی اوقات هم وقتی کودکان می فهمند که قوم و خویش افسرده ایشان در کانون توجه قرار دارد، به منظور دریافت توجه و مهرورزی بیشتر افسرده می شوند.

 

خانواده هایی که در ابراز هیجان های خود مشکل دارند: معمولا خانواده ها به روش های گوناگون ابراز هیجان می کنند. خانواده های بسیار عاطفی، تمام احساسات خود را ابراز می کنند و خانواده هایی که از نظر عاطفی بسته هستند، تمام احساسات خود را پنهان می کنند. خانواده هایی که در ابراز هیجان های خود از الگوی نامتعادلی پیروی می کنند، خطر افسردگی فرزندان خویش را افزایش می دهند. به عنوان مثال، کودکانی که در خانواده های فوق العاده عاطفی بزرگ می شوند، ممکن است مثلا باور کنند که هر مشکل یا ناکامی هر قدر هم جزئی، یک بحران است.

 

خانواده های بدون ساختار یا محدودیت های مشخص: عملکرد برخی خانواده ها اصلا قابل پیش بینی نبوده و تابع ساختار مشخصی نیست. مثلا در این خانواده ها، ساعت های خواب و خوراک و قوانین ثابتی وجود ندارد و کودکان به محیط های مغشوش عادت می کنند.

 

این دسته از کودکان زمانی که وارد یک محیط سازمان یافته تر مانند مدرسه می شوند، مشکل پیدا می کنند. بمرور زمان در خود، یک خودانگاره ضعیفی به وجود می آید که وی را در مقابل افسردگی آسیب پذیر می کند. کودکان در صورتی که در خانواده هایی بزرگ شوند که ثبات و پیش بینی پذیری ندارند، معمولا احساس ناامنی و تزلزل کرده و احتمال افسرده شدن شان افزایش می یابد.