2

در مطلب گذشته در رابطه با بیماری خود بیمار انگاری و همچنین علت و ریشه های بروز این موضوع صحبت کردیم. در این مطلب قصد داریم شیوع این اختلال در افراد را شرح دهیم و بگوییم که چه کسانی بیشتر در خطر ابتلا به این موضوع هستند.

تنسی ویلیامز: او بیشتر عمر خود را با وسواس درباره سلامت خود گذراند و با وابستگی به الکل و موادمخدر زندگی را به پایان برد.

گلن گولد: پیانیست کانادایی از هیپوکوندریای شدید رنج می برد. او به صورت وسواس گونه ای از روبروشدن با هر کسی که علایم مختصری از سرماخوردگی یا آنفلوانزا داشت، اجتناب می کرد.

جیمز باسول: از افسردگی رنج می برد و در مورد بیماری و ترس های خود در مجله های معروف مطلب می نوشت.

سارا تیزدیل: شاعر آمریکایی و مبتلا به هیپوکوندریا که اشتغال ذهنی او با مرگ و بیماری در شعرهایش نمود آشکاری داشت. در ژانویه ۱۹۳۳ یکی از عروق خونی دستش دچار پارگی شد و او آنچنان گرفتار افکار مرگ و بیماری شد که با خوردن بیش از حد قرص خواب آور از دنیا رفت.

هاوارد هیوز: این میلیاردر معروف آنچنان از میکروب می ترسید که همیشه و همه جا پزشک همراه خود داشت و هرگز با کسی دست نمی داد.

آدولف هیتلر: این دیکتاتور قرن بیستم همیشه نگران سلامتش بود و پزشکان از داروهای مختلف از جمله «متامفتامین» برای کنترل اضطراب او استفاده می کردند.

بروز اختلال خودبیمارانگاری به عوامل مختلفی بستگی دارد و معمولا ویژگی های خلقی زمینه بروز این اختلال را فراهم می کند. افراد خودبیمارانگار، ویژگی روان شناختی خاصی دارند و به همه امور حساس هستند. همین حساسیت به مرور زمان باعث ابتلای آنها به این اختلال می شود. نوع رفتار والدین با فرزندان تاثیر بسزایی در بروز اختلال خودبیمارانگاری دارد.

 

 

خودبیمارانگاری

در چه خانواده هایی شایع تر است؟افرادی که به مسایل پیرامونشان حساس هستند، به پردازش امور مختلف بیش از حد می پردازند، آستانه تحملشان پایین است و به سادگی از کنار مسایل مختلف زندگی نمی گذرند و همه چیز برایشان مساله است؛ تیپ شخصیتی A دارند و بیشتر در معرض ابتلا به خودبیمارانگاری هستند. والدینی که چنین شخصیتی دارند، زمینه را برای بروز اختلال خودبیمارانگاری در فرزندانشان فراهم می کنند. چنین افرادی یک ناکامی را به یک شکست بزرگ تبدیل می کنند و از آن دغدغه فکری می سازند و ذهنشان قدرت حل این دغدغه را ندارد و به جای یافتن راه حل به کنکاش ذهنی و فکری منفی می پردازند. به بیان دیگر، این افراد به افکار منفی بهای بیشتری می دهند و معمولا حساسیت های بیشتر و واکنش های نامتناسب تری به عوامل استرس زا و فشار روانی نشان می دهند. در خانواده هایی که اختلال های اضطرابی در آنها دیده می شود، اختلال خودبیمارانگاری بیشتر امکان بروز پیدا می کند. از آنجا که چنین والدینی با فرزندان خود و حتی سایر بستگان و دوستان با اضطراب، استرس و فشار روانی برخورد می کنند و به جای به کارگیری مهارت های حل مساله، مدام با فشارهای روانی دست و پنجه نرم می کنند، فرزندان آنها نیز در معرض فشارهای استرس زا قرار می گیرند. از سوی دیگر، خود را در برابر حل مشکلات ناتوان می بینند و دچار مشکل های روانی می شوند. اگر والدین از الگوی اضطرابی خود برای امر و نهی های مربوط به سلامت استفاده کنند: «این غذا را نخور، بیمار می شوی»، «باید هر روز آبمیوه بخوری»، «باید حتما سر ساعت ۱ ناهار بخوری والا زخم معده می گیری» و… کم کم فرزندان به این باور می رسند که بیمار هستند و قدرت حل مشکلاتشان را ندارند. آنها ممکن است مدام تصور کنند دچار بیماری جسمی هستند.

 

 

خودبیمارانگاری

در چه بیمارانی شایع تر است؟اگر اختلال های اضطرابی فراگیرتر از حد معمول باشند و به شکل اختلال های وسواسی نمایان شوند، کنترل والدین در امور مربوط به سلامت همراه با وسواس خواهدبود و در نتیجه فرزندان خود را مدام بیمار می پندارند. در حقیقت فشارهای وسواسی والدین در مورد موادغذایی و وضعیت جسمانی مانند «تو امروز میوه نخوردی، حتما بیمار می شوی»، «غذایی که به عنوان ناهار خوردی به اندازه کافی مفید نبود، با این وضعیت دچار سوءتغذیه می شوی»، «چرا یک جوش روی صورتت زده، نکنه کبدت مشکل پیدا کرده»، «رنگت خیلی پریده، حتما صبحانه خوب نخوردی» فرد را درمانده می کند و مدام در فکر بیماری می رود و به مرور زمان خودبیمارانگاری به سراغش خواهد آمد. علاوه بر این، گاهی شخص در تعامل با دیگران رفته رفته به این نتیجه می رسد که مشکل های جسمی من جدی است و به وارسی جدی تر و دقیق تر از بدن خود می پردازد. چنین رفتاری در خانواده های با اختلال های وسواس بیشتر دیده می شود. فرد زمانی که در خانواده خود مشکل های جسمی اش را مطرح می کند، والدین نیز او را تایید می کنند و همین امر افکار خودبیمارانگارانه را تقویت خواهدکرد. چنین افرادی مدام در حال وارسی کردن بدن خود هستند تا بیماری ای کشف کنند. درست است که خودبیمارانگاری منشاء روان شناختی دارد اما گاهی بیماری های جسمی هم باعث بروز خودبیمارانگاری می شوند. مثلا فردی که در درمان مشکل های جسمانی خود ناکام می شود و بعد از درمان های مختلف در دوره های زمانی تعیین شده بهبود کامل نمی یابد، به این نتیجه می رسد که بدنش دچار مشکل است و حاضر نمی شود روش های دیگر درمانی را امتحان کند. در حقیقت این افراد به دلیل مشکل های جسمی شان، احساس ناکامی می کنند و به خودبیمارانگاری مبتلا می شوند.

در چه سنی شایع تر است؟اختلال خودبیمارانگاری در نوجوانان بیشتر دیده می شود، چون نوجوانان با بحران بلوغ مواجه هستند و تغییرهای هورمونی ای در بدنشان اتفاق می افتد، ممکن است در تعارض و دوگانگی روان شناختی قرارگیرند و حتی به دلیل حس کنجکاوی، در مورد جسم خود کنکاش کنند. درمان اختلال خودبیمارانگاری تلفیقی است؛ یعنی با توجه به شدت بیماری، بیمار به روان درمانی و دارودرمانی نیاز دارد.