بیماری های روانی می توانند علل و ریشه های متفاوتی داشته باشند از علل ارثی گرفته تا شیوه های مربوط به روش زندگی و … امروزه از شایع ترین غذا بیماری های روانی می توان به روش زندگی فرد اشاره کرد که هم می تواند خود فرد را مبتلا کند و هم می تواند زمینه لازم را برای ایجاد عوامل ارثی فراهم سازد.
هفتهی آخر مهر ماه که آن را پشت سر گذاشتیم با عنوان هفتهی «سلامت روان» نامگذاری شده بود. مانند هر سال، در این ایام از سوی سازمانها و نهادهای مختلف، برنامههایی در جهت برجسته کردن اهمیت بهداشت و سلامت روان تدارک دیده شد. در این روزها، بعضاً با بیلبوردها و بنرهایی در سطح شهر مواجه بودیم که هر یک از جهتی، به مسألهی بهداشت روان پرداخته بودند. اما در کنار این یک هفته که هر ساله مقولهی سلامت روان را به جامعه گوشزد میکند، این موضوع چه قدر در بخشهای مختلف جامعهی ما مورد توجه جدی قرار میگیرد؟ بهویژه با توجه به آماری که همهساله درخصوص ناهنجاریها و مشکلات روان در جامعهی ما ارائه میشود، این مسأله اهمیتی دوچندان مییابد.
یکی از بحثهای مهم در این ارتباط، فضای فکری – فرهنگی حاکم بر جامعهی ما در مواجهه با این بیماریها و اختلالات است که موجب میشود بیماران روان و خانوادههای آنها، به صورت پنهان و نهچندان آشکار، در بیمارستانها و کلینیکهای مختلف مربوط به روان، درگیر درمان و معالجه باشند، بیآن که میلی به درمیان گذاشتن مشکل خود یا بیمار خود با دیگران داشته باشند.
در این میان، مسألهی سیر درمان و مشکلات بیماران و مراجعان در این زمینه هم مانند حقیقت بیماریشان، غالبا در پرده و پنهان باقی میماند تا این افراد، که بنا به آمار، میزان قابل توجهی از افراد جامعه را تشکیل میدهند، به تنهایی مشغول کشیدنِ «بار بیماری و مشکلات مربوط به آن» بر دوش خود باشند. اگرچه وضعیت بیمارستانهای روانی بهخصوص بیمارستانهای بخش دولتی و کمبودها و نارساییهای مختلفی که در آنها وجود دارد، مشکلات بیمهای بیماران روانی و… مواردی هستند که به صورت جدی نیازمند رسیدگی میباشند، اما در حال حاضر شاید مهمترین موضوعی که کشور ما در بحث سلامت روان به آن نیاز دارد، مبحث پیشگیری است.
با توجه به اینکه امروزه، با پیچیدهتر شدن شکل زندگی و شیوع و افزایش استرسهای مختلف در سطوح سنی متفاوت، پایین آمدن آستانهی تحمل اجتماعی به دلایل متعدد و از جمله فشارهای اقتصادی، بروز خشونتهای مختلف اجتماعی که از تبعات پایین آمدن آستانهی تحمل اجتماعی است و… جامعهی ما با خطر ابتلا به اختلالات روان بیش از گذشته روبروست، جامعهی رواندرمانگران، مسئولان و تصمیمگیرندگان مرتبط با این حوزه، چه برنامهای برای مبارزه با شیوع اختلالات روانی در بین افراد دارند؟ درواقع، چه قدر پیش از آن که مجبور شویم برای حل و درمان اختلالات روان در جامعه هزینه کنیم، به پیشگیری از بروز آنها اهمیت میدهیم؟ چرا که اگر در یک کفهی سلامت اشخاص در جامعه، سلامت جسم قرار دارد، در کفهی دیگر آن، سلامت روان جای میگیرد که بیتوجهی به آن چه بسا میتواند سلامت جسم را نیز به شدت تحت تاثیر خود قرار دهد.
برای کاستن از آمار افسردگی، خودکشیهای ناشی از اختلال روان، استرس و آنچه سلامت روان را در افراد، در معرض خطر قرار میدهد، نیازمند آنیم که شادابی و سلامت روان جامعه را از طرق مختلف به بالاترین و ایمنترین سطح ممکن برسانیم. آیا این مسأله در سازمانهای مختلف ما جایگاهی دارد؟ و یا چیزی است که در برنامهریزیها، کمترین توجه به آن میشود؟ پاسخی که به این سوال میدهیم، میتواند آمار کم یا زیاد مبتلایان به اختلالات روانی را در آیندهی جامعهی ما تا حد زیادی مشخص کند..