42

امروزه چاقی تبدیل به یکی از مشکلات اصلی جوامع شده است. متاسفانه سن ابتلا به چاقی در ایران سالانه در حال کاهش است. از مسائل و مشکلات چاقی بر سلامت جسمی که بگذریم ، چاقی می تواند باعث بروز مشکلات روحی زیادی برای فرد شود.

برای کسانی که چاق​هستند، اضافه وزن و خطرات جسمانی ناشی از اضافه وزن یک روی سکه است و روی دیگرش گفت وگوهای درونی مرتبط با چاقی است؛ گفت وگوهایی که هیچ وقت بر زبان نمی آیند و شنیده نمی شوند، اما وجود دارند و روی روان آدم ها کار می کنند.

 

بررسی ها نشان داده است ​ میزان افسردگی و اختلالات اضطرابی در چاق ها بیشتر از دیگران است، معمولا کسانی که با این مشکل دست به گریبانند منزوی و خجالتی می شوند و احساس خودکم بینی و اعتماد به نفس پایین، در هر عرصه ای کار را برایشان سخت تر می کند. درگیری های ذهنی با قضاوت شدن توسط دیگران، پذیرفته شدن در یک گروه، شکستن رژیم یا رعایت کردن آن و… باعث می شود ​ سلامت روانی آنها تهدید شود. بسیاری از چاق ها هر اتفاق و هر برخوردی را به نامتناسب بودن اندامشان ربط می دهند و همین نگاه باعث می شود ​ در حل مساله به مشکل بربخورند.

 

بسیاری از کسانی که از اضافه وزن رنج می برند بی تحرک هم هستند، بی تحرکی برایشان اضافه وزن به ارمغان آورده و اضافه وزن هم دلیلی برای بی تحرکی شان شده است. فوتبال بازی کردن، شنا کردن، کوهپیمایی و بسیاری از ورزش های غیرفکری نیازمند تحرک است و اضافه وزن اجازه تحرک زیاد را نمی دهد، همین مساله آزادی آنها را برای انتخاب تفریح دلخواهشان می گیرد. امیرعلی هفده ساله که عضو انجمن پرخوران گمنام است، می گوید: من با این که از اضافه وزن و بدهیکلی رنج می بردم، اما هیچ گاه در مقابل دیگران به این رنج پنهانم اشاره ای نمی کردم، حتی وقتی اعضای خانواده به من اصرار می کردند تا رژیم بگیرم، می گفتم من از هیکلم راضی ام، بدتر از آن این بود که از بچگی عاشق آب بازی و شنا کردن بودم، اما هر وقت دوستانم با یکدیگر قرار استخر می گذاشتند، می گفتم​ از آب بدم می آید. دلم نمی خواست دوستانم مرا بدون لباس ببینند، تصور این که کسی به من بخندد یا مرا با دست به دیگری نشان دهد آن قدر رنج آور بود که کلا قید استخر رفتن را زده بودم. پدرام هم می گوید من همیشه برای کوه رفتن بهانه می آوردم. به بهانه کلاس و درس و کارهای خانه و برنامه هایی که وجود نداشت، می گفتم نمی توانم آنها را همراهی کنم، اما اگر همان روز و همان ساعت برنامه از کوه به کافی شاپ یا رستوران تغییر می کرد حتما می رفتم و تازه تا می توانستم دیگران را ترغیب می کردم که به جای کوه رفتن، به کافی شاپ برویم. با وجود اضافه وزنم مزیت های زیادی در کافه و رستوران بود که در کوه رفتن نبود؛ در آنجا نیازی به تحرک نبود، می نشستم و یک نفر دیگر برایم خوراکی می آورد، مجبور هم نبودم یک شیب تند را رو به بالا حرکت کنم و مدام عرق بریزم. با این حال دوستانم ده ها خاطره از روزهایی داشتند که با همدیگر به کوه رفته بودند و من با شنیدنشان داغ دلم تازه می شد. می دانستم ​ اگر یک بار همراهی شان کنم سرعت تمام گروه را کم می کنم و حتما آنها به شوخی یا جدی به من پیشنهاد می دهند که به فکر تناسب اندام بیفتم، در حالی که من نمی خواهم حتی باب این گفت وگو باز شود. تصور این که آنها مرا در برابر خوراکی ها ضعیف النفس بدانند، برایم سخت است.

 

مرضیه بیست و هفت ساله به عکس های خردسالی اش که نگاه می کند خودش هم دلش برای خودش ضعف می رود، یک کودک تپل شیرین زبان که هرکس به محض دیدن لپش را می کشد و می بوسد و از بامز ه گی اش می گوید، حالا اما نه او یک کودک تپل بامزه است و نه دیگران این چاقی را می ستایند. می گوید: وقتی بچه بودم عاشق شکلات بودم. هیچ وقت پدر و مادرم در برابر خواسته ام مقاومت نمی کردند. شاید هرگز پیش بینی نکرده بودند که این چاقی در جسم من باقی می ماند، وقتی هفت ساله شدم به مدرسه رفتم بسختی دوست پیدا می کردم، اگر با همکلاسی هایم دعوایم می شد حتما آنها به چاقی ام اشاره می کردند، در ساعت ورزش من در بازی های گروهی جایی نداشتم و بندرت کسی مرا به عنوان همگروهی اش انتخاب می کرد. اولین بار در نوجوانی به فکر رژیم گرفتن افتادم، اما انگار آن شکلات های لعنتی کار خودشان را کرده بودند، بارها و بارها رژیم گرفته ام، هر بار چند کیلویی کم می کنم، اما این چند کیلو در برابر اضافه وزنی که دارم کاری از پیش نمی برد، ضمن این که به محض رها کردن رژیم چربی های اضافه دوباره بازمی گردند. هیچ وقت احساس نکردم دختر زیبایی هستم، اعتماد به نفسم بسیار کم است و همیشه دنبال مقصر می گردم، اگر پدر و مادرم از همان خردسالی مراقب تغذیه ام بودند شاید این قدر خودکم بین و شکننده نمی شدم. هنوز ازدواج نکرده ام و گمان می کنم انتخاب هیچ مردی نخواهم بود.

 

مینا، سی و پنج ساله که الان نزدیک دو ماه است برای چندمین بار یک رژیم سفت و سخت گرفته است، می گوید: هر لقمه غذایی که می خورم با احساس گناه همراه است. از غذا خوردن لذت نمی برم. برای لاغر شدنم خیلی تلاش کرده ام، اما عمر لاغر ماندنم سه ماه دوام نمی آورد. تا دوران رژیمم تمام می شود دوباره اضافه وزن قبلی بازمی گردد. از آن بدتر این است که این رژیم های مکرر بدنم را ضعیف و آسیب پذیر کرده است، خیلی زود بیمار می شوم. دکترها می گویند بدنم دربرابر رژیم مقاوم شده است، همسرم می گوید وقتی رژیم می گیرم عصبی و بهانه گیر می شوم و پسر هشت ساله ام هم می گوید دوست دارد با همدیگر غذا بخوریم. وقتی به مهمانی می رویم از یک سو باید رژیمم را حفظ کنم و از سوی دیگر نگرانم مبادا میزبان از من ناراحت شود. از همه اینها بدتر شنیدن جمله «باز هم رژیم گرفته ای؟!» است. تمام اینها برایم فشار روانی شدیدی به همراه می آورد. به نظرم هیچ کس نمی تواند حس و حالم را درک کند. وقتی عصبی می شوم بیشتر به غذا تمایل دارم و این حفظ رژیم را برایم سخت تر می کند.

 

رویا هم دختری بیست و سه ساله است که با همین مشکل مواجه است. او می گوید: من تمام راه هایی که ممکن بود سبب لاغر ی ام شود را امتحان کرده ام؛ قرص و انواع وسایل ورزشی و انواع رژیم ها، اما باز هم از خودم راضی نیستم. همیشه نزدیک عید یا عروسی، غصه لباس خریدن دارم، چون لباس مناسبی که مورد پسندم باشد را بسختی می توانم پیدا کنم. معمولا انتخاب های محدودی دارم و وقتی فروشنده سایزم را می پرسد با خجالت پاسخ می دهم. در مهمانی ها سعی می کنم کمتر غذا بخورم، چون مشغله ذهنی ام این است که مبادا دیگران لقمه هایم را بشمرند! همین افکار باعث می شود کمتر در مهمانی ها ظاهر شوم. راستش ترجیح می دهم به جای خجالت کشیدن، آزادی ام را محدود کنم. چاقی بتدریج ایجاد شده و باید بتدریج هم از بین برود. انتخاب رژیم های سخت و زودبازده، حتی اگر به کاهش وزن منجر شود، می تواند بیماری های دیگری را سبب شود. کسانی که تصمیم بر کاهش وزن دارند باید قبل از هر چیز از نظر روانی خودشان را برای این کار آماده کنند. وقتی چاقی را بیش از آنچه هست ببینیم برای لاغر شدن بیش از آنچه باید از روح و جانمان خرج می کنیم. حرف زدن با کسانی که مشکلی مشابه دارند، می تواند از بار روانی آن مساله کم کند، ضمن این که این افراد درک بهتری از مشکل یکدیگر دارند​ بنابراین راهکارهای موثرتری​ پیشنهاد می دهند.

 

فارغ از رسیدن یا نرسیدن به وزن ایده آل، باید بدانیم ​ انسان ها وجوه ارزشمندی دارند که بسیار فراتر از جسم شان است و عدد وزن هیچ کس ارزش وجودی او را تعیین نمی کند.