کمتر کسی است که با عکس سلفی آشنایی نداشته باشد و گرفتن آن را تجربه نکرده باشد در دنیای مجازی این تصاویر به وفور یافت می شوند اما انگیره و هدف افراد از انتشار این تصاویر در دنیای مجازی چیست ؟آن ها چه دلایلی برای این کار خود دارند نظر جامعه شناسان و روانشناسان در این باره چیست ؟چه شخصیت هایی بیشتر به این کار علاقه مند هستند می خواهیم گرایش به سلفی گرفتن را از لحاظ روحی و روانی بررسی کنیم .
گفت و گو با بهرنگ صدیقی درباره تب فراگیر سلفی و ابعاد جامعه شناختی که می توان برای آن ذکر کرد.
لازم نیست کیم کارداشیان باشی تا رکورد بشکنی.
از خودمان با پس زمینه های گوناگون عکس می گیریم. عروسی و عزا و جنگ و صلح هم انگار فرقی ندارد. تنها تصاویرند که منتشر می شوند و قدرت را در دست دارند. سلفی از کجا آمده است؟ می گویند میلی قدیمی است که به کمک تکنولوژی امروز امکان بروز پیدا کرده. به هر حال، وقتی هر جا می رویم، حتی جاهایی که انتظارش را نداریم، سلفی هم آن جاست. شاید بد نباشد نگاهی هم از منظر جامعه شناسی به آن بیندازیم.
بهرنگ صدیقی، جامعه شناس و مدرس جامعه شناسی است. او در حوزه جامعه شناسی مردم مدار، یعنی پیوند میان جامعه شناسی و مردم، در «موسسه رخداد تازه اندیشه» و «انجمن جامعه شناسی ایران» فعالیت می کند. با او نگاهی دوباره به سلفی انداخته ایم.تنها چندسال است که سلفی گرفتن همه گیر شده. پیش از این، اگر کسی سلفی می گرفت عنوانی برای آن نداشت. حالا در همه حال سلفی می گیریم و بعد آن را در اینستاگرام و فیس بوک و… در معرض نمایش می گذاریم و اجازه اظهارنظر درباره آن را به دیگران می دهیم. آیا این مسئله فقط به دلیل تغییر سبک زندگی و گسترده تر شدن شبکه های اجتماعی است یا این که پای نیاز به دیده شدن در میان است؟
همین ابتدای صحبت توصیه می کنم خودتان را کنترل کنید! نمی دانم درست حدس زدم یا نه، ولی در لحنتان یک جور دل خوری از سلفی و سلفی گرفتن هست. اگر این طور شروع کنیم شاید آرام آرام این دل خوری به عصبانیت هم بکشد. یکی از راه های کنترل عصبانیتمان یا دست کم بردن آن به مسیری که درست خرج شود، در این موارد نگاه از پشت عینک جامعه شناسی به آن هاست. منظورم همین مواردی است که چه بسا در نظر خیلی هایمان نشانه یک بیماری فراگیر یا نوعی انحطاط فرهنگی و چیزهایی مشابه باشد. با چنین عینکی است که می شود فهمید این روندها و فرایندهایی که می بینیم جایی در بیرون، در شرایط اجتماعی ای که در آن هستیم، ریشه دارند. فشارهایی از بیرون ما را به این سمت و آن سمت سوق می دهند. اگر این فشارها را دوست نداریم، باید فکری به حال آن ها بکنیم.موضوع عصبانیت نیست، بیشتر برایم سوال پیش آمده است. در هر حال شاید بهتر باشد بدانیم از کجا آمده است.
این را گفتم که بگویم با موضع اول که در پرسشتان بود، موافق ترم. دست کم، برای این که دعوا نشود، باید بگویم وجه جامعه شناختی موضوع در این است . از این وجه باید به شرایط و بستری بپردازیم که سلفی گرفتن در آن شکل و معنای امروزش را گرفته است، این که ما به دیده شدن نیاز داریم. البته دشوار بتوان در آن شک کرد، ولی به قدر کافی در این مورد گفته اند. خودشیفتگی و شهرت طلبی و خودبینی واژگانی هستند که هر جا از سلفی صحبت می شود، پایشان به بحث باز می شود. اما آنچه عموم این تحلیل ها القا می کنند، این است که گویا ما ناگهان تغییراتی کرده ایم و آدم هایی خودشیفته از آب درآمده ایم و این هم نشانه اش: سلفی! خود این واژه هم با ارجاعی که به مفهوم self دارد، همین تصور را تقویت می کند.
نکته ای که معمولا در این تحلیل ها از آن غافلیم، این است که سلفی گرفتن و انتشار آن اقدامی فردی نیست، بکله کنشی اجتماعی است. اگر این را نبینیم، در دام همان تقلیل گرایی ای می افتیم که سی، رایت میلز به آن روان شناسی گرایی (psychologism) می گوید، این که پدیده های اجتماعی را با داده ها و تئوری های شخصیت توضیح دهیم. باید توجه داشته باشیم که به تعبیر دورکیم، «شخصیت، یعنی فرد اجتماعی شده».چطور می شود ورود آن را به فرهنگ و مکالمات روزمره مان توجیه کرد؟
درست است که اصطلاح سلفی به تازگی رواجی این قدر گسترده یافته. خب، می دانیم که این واژه در 2013 به عنوان واژه سال انتخاب و وارد دیکشنری آکسفورد هم شد. اما این ها را نمی شود دلیلی بر ایجاد یا حتی تقویت احساسی مثل نارسیسیسم یا خودشیفتگی و نظایر آن دانست. مگر نه این که همیشه میل به دیده شدن در آدم ها بوده؟! نقاشی های پرتره و پرتره های شخصی گویای همین میل است که به هر حال می دانیم تاریخی قدیمی دارند. اتفاقی که افتاده، توده ای شدن این امکان است.
اگر در گذشته باید شازده می بودی تاکسی را پیدا می کردی که پرتره ات را در تاریخ ثبت کند یا دست کم مهارت و امکانات نقاشی کردن را می داشتی تا از خودت پرتره ای بکشی، حالا همه ما کافی است یک موبایل با دوربینی که امکان سلفی گرفتن دارد بخریم و دکمه اش را هر وقت خواستیم فشار دهیم و با یکی، دو کار ساده دیگر منتشرش کنیم. آن همه نه بر دیوار خانه شخصی مان و بعدتر در موزه ها که در گستره جهان.
با این وصف، چیزی که باید در توضیح سلفی دنبالش بگردیم، تغییراتی است بیرون از ما؛ تغییراتی در شرایط اجتماعی. این نگاه به ما می گوید که وقتی با موجی مثل سلفی و سلفی گرفتن مواجه می شویم، با یک موج و سیل اجتماعی مواجهیم، چیزی شبیه به یک مُد. برای راه افتادن یک موج، یک سیل اجتماعی، باید لوازم و شرایطی فراهم آید؛ درواقع باید بسترهایش فراهم شود.
چنین بستری را برای راه افتادن موج سلفی، در وهله اول، تکنولوژی های ارتباطی فراهم کرده اند. دوربین هایی که روی موبایل های کوچک و جیبی مان همیشه همراه داریم و می توانیم لحظه لحظه هایمان را ثبت کنیم، وجود فضایی مثل شبکه های اجتماعی که امکان به اشتراک گذاری عکس هایمان را به ما می دهند و امکان دائمی ارتباط با اینترنت روی همان گوشی های موبایل بخشی از همین بستر است.
یادمان باشد که اگر در گذشته با این موج مواجه نبودیم، علتش این نبود که دوست نداشتیم خود را مدام به رخ دیگران بکشیم، علت این بود که امکانش را نداشتیم. انتظارات فرهنگی ای را که همین بستر با خودش به همراه می آورد، به این بحث اضافه کنید. همین انتظارات است که باعث می شود هر یک از ما، در عین این که چه بسا دل خوشی از این موج نداشته باشیم، با آن همراه شویم؛ مثل آدم هایی خواب زده.
گویا آدم هایی که در خواب راه می روند به این عملشان آگاهند، ولی آگاهی شان نمی تواند مانع آن ها در انجام این کار شود. درباره سلفی گرفتن هم وضع ما کم و بیش همین است. وقتی به آن فکر می کنیم دائم به خودمانمی گوییم این چه کار بی ربطی است، ولی در عین حال انگار نیرویی از آن بیرون، بیرون از آگاهی مان، دستمال را هُل می دهد به این سمت. این همان انتظارات فرهنگی ای است که در این فضا ایجاد شده. اگر بخواهیم این بحث را ادامه بدهیم بی شک به خصلت های نظام سرمایه داری متاخر و مصرف گرایی و تاثیر تکنولوژی بر یکسان سازی ما هم می رسد که شاید این جا مجال بازکردنش نباشد. اما به هر حال، در این بحث آن عبارت معروف مارکس را نباید فراموش کنیم که «آنچه ما را می سازد، نه آگاهی مان که هستی اجتماعی مان است».
با این وصف، خود تکنولوژی را نباید در شکل دادن به خوی و خصلت هایمان بی تاثیر بدانیم و باید توجه کنیم سلفی در جهانی ریشه دارد که در آن زندگی می کنیم، نه در درون ما و باید در همین جهان هم توضیح داده شود. جمع کنم بحثم را تا این جا: سلفی گرفتن هم کنشی اجتماعی است و هم باید در بافت و بستری اجتماعی توضیح داده شود.ببینید، ما با همه چیز سلفی می گیریم. با دوستان و خانواده، موقع غم و شادی. عجیب ترین آن ها سلفی گرفتن در تشییع جنازه هاست. سلفی در اتاق عمل، در فرودگاهی که تازه انفجاری در آن اتفاق افتاده، با تانک ارتشی ها بعد از کودتا، با مجتمعی تجاری که در حال سوختن است (در همین ایران خودمان) و… خب این واقعا خیلی عجیب است. یعنی چه؟
گفتم، در حدی که می فهمم، این میل به دیده شدن و نمود خود همیشه بوده و هست. باید انتظار شکل های متنوع تری را هم در این عرصه داشته باشیم. البته سلفی گرفتن در این صحنه هایی که مثال می زنید، قبول دارم که عجیبند، ولی می شود انتظارش را داشت. مختص ما و فرهنگ ما هم نیستند.
ببینید، مهم ترین وجهی که سلفی های ما را از هم متمایز می کند، عمدتا پس زمینه های آن ها هستند، نه تصاویر جلوی صحنه هایشان. همین پس زمینه هاست که می تواند سلفی شما را در نظر دیگران ارزشمند کند وگرنه شمایی که جلوی تصویر قرار می گیرید همانی هستید که بودید!
طبق معمول موهایتان را مرتب می کنید و بعد هم با یکی، دو کلیک عکستان را به اشتراک می گذارید. با پس زمینه های سلفی هاست که به دیگران می گویید «ببینید من کجا بودم!» می خواهم بر این وجه تمایزبخش سلفی ها تاکید کنم. اساس وقتی «من»و نمودش اهمیت می یابد باید تفاوت را برجسته کند وگرنه خاصیتی ندارد. همین پشت صحنه ها هستند که سلفی های ما و بنابراین خودمان را از هم متمایز می کنند؛هرچه عجیب تر، متمایزتر و بنابراین بهتر!
هرچه خودمان را متمایزتر نشان دهیم یعنی بیشتر وجود داریم؟
این میل به تمایز هم بحثی است در جامعه شناسی که این جا نمی توانیم به تفصیل واردش شویم. اما معمولا وقتی صحبت از جامعه مدرن می شود، یکی از مولفه هایی که به ذهن می آید، فردگرایی و اصطلاحا جامعه اتمیزه است. این ها همه درست. اما نباید فراموش کنیم که این میل به تمایز و فردگرایی خودش جریانی اجتماعی است؛ درواقع محصول اجتماعی شدن ما در این دوره و زمانه است.
درست است که در این دهه ها روند اجتماعی به سمتی رفته که امر عمومی از اولویت افتاده و حوزه خصوصی جایش را گرفته است، اما نباید این را نوعی روند ضداجتماعی گری بدانیم. خودشیفتگی ای که در این دوره و زمانه اوج گرفته، به تعبیر لیپووتسکی، مبنای اجتمایع کردنش غیراجتماعی کردن افراد است.
می خواهم بگویم این اجتماعی کردنش غیراجتماعی کردن افراد است. می خواهم بگویم این اجتماعی کردن هم خود به رابطه با دیگران وابسته است. و همین است که سلفی را به کنشی اجتماعی بدل می کند. ما سلفی می گیریم و منتشرش می کنیم که دیده شود و همین میلمان به دیده شدن است که ما را در ارتباط با دیگران قرار می دهد.اصلا سلفی چیست؟ نیاز (واقعی یا موهوم) یا همراهی با موج یا صرفا فرهنگی که خود را با آن تطبیق می دهیم؟
جایی تعبیری بامزه از سلفی می خواندم که می گفت این آواری sell که در self هست خیلی هم بیراه نیست. انگار سلفی نوعی عرضه خود است به دیگران؛ عرضه خود به دست خود. آن دستی را که بیرون از کادر سلفی است و عامل گرفتن سلفی است باید جدی بگیریم. پیش از این، دست نقاش یا عکاس، دست کسی غیر از من بود که تصویرم را ثبت می کرد اما حالا خودم چنین می کنم. آن دست بیرون از کادری که سلفی را ثبت می کند درواقع گویای این است که ما خود عامل عرضه خود به دیگرانیم و البته به واسطه این رسانه. این نشان دهنده نقشی است که خودمان در ساختن هویت اجتماعی مان یافته ایم.
امیدوارم فرصتی پیش بیاید که بشود این بحث را باز کنیم. اما این که ما موجودات دوپا چرا این قدر از خودمان خوشمان می آید و این قدر دوست داریم خودمان را به دیگران نشان دهیم هم دلایلش چندان ناشناخته نیستند. درباره شان مفصل می شود صحبت کرد و صحبت هم کرده اند و تئوری ها صادره کرده اند، از تئوری های روانکاوانه بگیرید تا تبیین های جامعه شناختی، از فروید بگیرید در آن مقاله مهم و معروف «درآمدی بر خودشیفتگی» تا بحث های اریک فروم و بعدتر کریستوفر لش که فروم را نقد کرد تا لیپووتسکی که لش را نقد کرد.
در مجموع، اگر نخواهم خیلی بحث را پیچیده و فنی بکنم، می شود در طرفی رویکردهایی را قرار داد که خودشیفتگی را با تکیه به فرایندهای درونی توضیح می دهند (نمونه اش همان مقاله فروید است) و در طرف دیگر رویکردهایی را داریم که به بستر اجتماعی و فرهنگی ای رجوع می کنند که امکان ابراز این میل را فراهم آورده است و البته به آن فرم و قالبی متناسب با زمانه داده و البته- از منظر آسیب شناختی- همه مان را مریض کرده است. از این منظر، «روان پریشی پیامد نهایی همه عیب های فرهن جامعه است».این خودشیفتگی از نیازهای زندگی امروز ماست؟
خب، بالاخره در این جهانی که مدام انواع و اقسام تهدیدها از زمین و آسمان می بارد، از بیماری های همه گیر آن چنانی بگیرید تا تغییرات مهلک زیست محیطی و خطر جنگ های هسته ای و چه و چه و با این بی اعتمادی ای که بحق به برنامه ریزان و کسانی که مدیریت جامعه را در دست دارند در همه جای دنیا شاهدیم، عجیب نیست که هر کداممان برویم پی کا رخودمان، سرمان را بکنیم در لاک خودمان و به این فکر بیفتیم که اگر گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم کافی است. همین می شود که به قول لش- که پیش تر از او اسم بردم- دیگر معنایی که از رشد فهمیده می شود چیزی جز بقا نیست و باز به قول او، «به نظر می رسد خودشیفتگی واقع بینانه ترین راه کنار آمدن با تنش ها و اضطراب های زندگی مدرن باشد».
همین را اگر بدانیم، تا حد زیادی می توانیم با رواج سلفی گرفتن کنار بیاییم و دست کم زیاد از دست سلفی گیران و سلفی دوستان عصبانی نباشیم. گرچه- همان طور که گفتم- چیزی که باید از آن عصبانی باشیم و فکری برایش بکنیم آن شرایطی است که ما و دیگران را به این سمت برده است.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت، این است که خودشیفتگی ای که امروزه ما تجربه می کنیم با گذشته تفاوت هایی دارد. به تعبیری دیگر، شخصیت هایی که ما حالا داریم متفاوت است با آنچه در گذشته داشتیم. این هم البته نکته عجیبی نیست، دلیلش را باید در همان تغییر بافت و بستر اجتماعی مان جست و جو کنیم.
به تعبیر لش، «در هر دوره و زمانه ای، بیماری های خاص همان دوره به وجود می آیند.» او در همین رابطه، یکی از مقصران اصلی را دیوان سالاری جدید می داند. در این دنیای که دیوان سالاری حکم می کند «موقعیت صرفا به معنای پیش رفتن نیست، بلکه به مفهوم جلوافتادن از دیگران است»، چطور می توان انتظار داشت کسی به چیزی جز خود فکر کند. و البته فراموش نکنیم که این دیوان سالاری جدید خود ریشه در ویژگی هایی دارد که حالا نظام سرمایه داری، با خصلت های امروزش، به خود گرفته است؛ یعنی سرمایه داری مالی که تمرکزش بر مصرف است.آیا سلفی گرفتن مرزهای اخلاقی ما را جا به جا کرده است؟ آیا به آدم هایی تبدیل می شویم که نمایش را به هر چیز دیگر ترجیح می دهیم؟ چه تحلیلی می توان از این موضوع داشت؟
نمی دانم چرا می گویید نمایش را به هر چیز دیگری ترجیح می دهی. نمایش که از زندگی اجتماعی جدایی پذیر نیست. گافمن جامعه شناس تئوری ای دارد که توضیح می دهد چطور عملکرد ما در زندگی اجتماعی همچون بازی بر صحنه نمایش است. در هر موقعیتی که در زندگی قرار می گیریم؛ در واقع گویی برای اجرای سناریویی از پیش تنظیم شده بر یک صحنه نمایش مشغول ایفای نقشیم. البته حضور بر این صحنه خود به آمادگی در یک پشت صحنه نیاز دارد و بعد هم که نمایش پایان می یابد، از صحنه خارج می شوی. می بینید؟! درست همچون یک نمایش. به هر حال، در این بحث ها باید مراقب باشیم که زیادی گرفتار مفاهیم اصالت و ذات باوری نشویم که می تواند خطرناک باشد به واقع!اما چیزی که نمایش داده می شود، خود واقعیت نیست. چه بسا فاصله زیادی با آن داشته باشد یا اصلا برای نمایش دادن ساخته شده باشد. این طور نیست؟
اشتباه نشود. نمی گویم همه موضوع همین است. می خواهم بگویم در تحلیل هایمان مراقب نکاتی باشیم. البته که قدیمی بودن و همیشگی بودن نمایش و میل به ابراز وجود که چند باری بر آن تاکید کردم هم نباید چشمان را بر تفاوت وضعیت فعلی با گذشته ببندد. شرایطی که ما امروز تجربه می کنیم؛ تفاوت هایی اساسی با گذشته دارد.
طور دیگری بگویم. درواقع در پرسش شما وجه مهم دیگری، غیر از نکات گافمن، هم هست و آن به بحث هایی مربوط می شود که درباره جایگزینی تصویر به جای واقعیت و بازنمود به جای نمود و نظایر این ها مطرح است. در این مورد من هم تا حد زیادی با شا موافقم. هم لش به این بحث پرداخته، هم سانتاگ و هم بودریار و گی دوبور مفصل در این باره حرف زده اند.
بله، این ببخشی از زندگی امروز ماست. تصاویر جایگزین زندگی شده اند و واقعی تر از واقعیت خود را به ما تحمیل می کنند. حالا بدون آن ها تجربه برای ما بی معناست. انگار دیگر بودن در وضعیت شرطی کافی برای تجربه نیست و مهم تر از این بودن، ثبت آن است. در این صورت است که هم خودمان باور می کنیم و هم- مهم تر این که- به دیگران می قبولانیم چیزی را تجربه کرده ایم. از این منظر، بحث وجه دیگری می یابد که بسیار اهمیت دارد و آن تفاوت این نحوه نمایشگری است که ما امروز داریم با آنچه پیش از این بوده.
چنان که گفتم، خودشیفتگی امروز ما با گذشته تفاوت دارد و این به تفاوت در ویژگی هایی ربط پیدا می کند که نظام سرمایه داری حالا به خود گرفته است.این همان چیزی است که باید از دستش عصبانی بود و همین است که همه ما را به این حال و روز انداخته. این نظام چند دهه ای است که از فاز تولید به فاز مصرف و بدتراز آن، فاز مالی وارد شده است.
نظام سرمایه داری را به همان شکل هایی که این نظام در گذشته داشت، یعنی سرمایه داری صنعتی و تولیدی، قانع کرده است. خیلی از ما امروز دچار نوستالژی دوران سرمایه داری صنعتی و ملازمانش- از جمله دولت رفاه- شده ایم، همان که سنت چپ زمانی برای نقد همه جانبه اش بسیج شده بود. این بحث هم از همان هایی است که امیدوارم جایی بشود مستقل و مفصل تر به آن بپردازیم.می توان سلفی گرفتن را نوعی میل به شهرت تعبیر کرد؛ شهرتی که در دنیای مدرن برعکس قدیم در دسترس آدم های عادی هم هست؟ هر چند، به تعبیر اندی وارهول، شهرتی که تنها پانزده دقیقه طول می کشد؟
از این زاویه خوب است به دیدگاه های گافمن جامعه شناس در کتاب «نمود خود در زندگی روزمره» بیشتر بپردازیم. گافمن در این کتاب حثی دارد با عنوان «مدیریت تاثیرگذاری» (Impression management) و می گوید ما همیشه یکی از مهم ترین دغدغه هایمان این است که تصویری از خود در اختیار دیگران بگذاریم که می خواهیم.
گافمن مفصلا از استراتژی هایی می گوید که ما در موقعیت های متفاوت در زندگی روزمره برای این کار در پیش می گیریم، برای این که خودمان و تصویرمان را در نظر دیگران مدیریت بکنیم. بعدتر، گافمن مقاله ای هم با عنوان Face Work منتشر می کند که همین ایده را بسط می دهد و همه این ها در نهایت در کار اسنو و اندرسون با عنوان Identity Work قوام خوبی می یابد.
با این وصف، می شود گفت نوعی «اقتصاد توجه» به وجهی از زندگی مان بدل شده است. اگر تا پیش از این فقط سلبریتی ها این امکان را داشتند- و چه پول ها که خرج این کار نمی کردند و نمی کنند- حالا همه ما می توانیم چنین کنیم، چندان خرجی هم برایمان ندارد. اگر تا پیش از این ما در هیات توده ای بی شکل تصویر می شدیم، حالا هر یک از ما می توانیم تصویری منحصر به خودمان را کنترل و مدیریت کنیم. همین است که عموم تصاویر سلفی، تصاویری مثبتند که قرار است چهره ای مثبت از ما نشان دهند، درست عین سلبریتی ها.
تفاوت در این است که امروز دیگر لازم نیست کیم کارداشیان باشی تا در انتشار پرتره رکورد بشکنی!
این ها یعنی نکته ای که وارهول گفته و شما هم به آن اشاره کردید، چیزی کم دارد. موضوع فقط شهرت برای پانزده دقیقه نیست، موضوع این هم است که فضایی که تا این جا شرحش دادیم، امکان مشهور شدن در عرض پانزده دقیقه را هم فراهم می کند. این بخشی از همان رویای امریکایی است که حالا این قدر دم دست همه است. این را هم یادمان باشد که نه همه ما مدیران قابلی هستیم، نه کنترل همه چیز دست ماست. با این وصف، این طور نیست که ما با همه این ها واقعا در ارائه و تثبیت تصویری که می خواهیم دیگران از ما داشته باشند، موفق هم بشویم. بسیاری اوقات تیرمان به سنگ می خورد و گرچه انتظار داریم با انتشار یک سلفی خیلی باحال به نظر برسیم، ولی زیرش کامنت می گذارند: چه اُمُّل!