طلاق و جدایی چه تاثیرات منفی بر روحیات مردان میگذارد ؟چگونه می توانیم از آسیب های طلاق بر مردان بکاهیم رفتارهای یک مرد مطلقه به چه صورت است ؟تنهایی چه آسیب هایی بر روحیات یک مرد مطلقه میگذارد روحیات مردانی که به تازگی جدا شده اند به چه صورت است ؟می خواهیم این افراد را روانکاوی کنیم .
چرا طلاق برای مردان سخت تر است؟ تا به حال کسی به قضیه جدایی از این حیث فکر کرده است؟ آیا شرایط اجتماعی و جوّ غالب طوری بسط پیدا کرده که طلاق تنها برای زنان یک معضل شناخته می شود و برای مردان به عنوان یک رهایی تعریف شده؟ شاید همه چیز به این دلیل است که ما خودمان را در مسند قضاوت قرار می دهیم و به صرف آنچه که به چشم می بینیم بابت هر اتفاقی حکم قطعی صادر می کنیم، آن هم نه با احتساب نسبی بودن بلکه با در نظر گرفتم مطلق بودن هر اتفاقی!
با این حال وقتی پای مطالعات جزئی تر به میان می آید، ورق اتفاقات بر می گردد. این موضوع شامل مقوله طلاق هم می شود. در ظاهر به نظر می رسد که زنان پس از طلاق شرایط دشوارتری را می گذرانن اما واقعیت اینجاست که مشکلات مردان بعد از جدایی اگر بیشتر از زنان نباشد بی گمان کمتر از آن ها هم نیست. مردان نیز درست مانند زنان چه به لحاظ روحی وروانی و چه از جهت اجتماعی لطمه های جدی می خورند که می تواند زندگی آینده آن ها را به شدت تحت تاثیر قرار دهد.
آیا مردان شکننده تر هستند؟
حدود دوسال پیش بود که سایت سایکولوژی تودی psychologytoday گزارشی را از یک روان شناس منتشر کرد که به آسیب های روحی مردان پس از طلاق پرداخته بود. یکی از تیترهای این گزارش، جمله ای تامل برانگیز را نشان می داد که نتیجه تحقیقات متعدد روی وضعیت مردان پس از طلاق بوده است. جمله اینطور تعریف می شود: «طیف وسیعی از مطالعات نشان می دهد مردان به لحاظ درونی به استواری زنان نیستند.»
واقعیت این است که مردان درست به اندازه زنان درباره خانواده و ازدواج مشتاق هستند. حتی در مواقعی زنان می توانند زودتر از مردان به وصلت خود پایان بدهند یا اینکه زنان بیشتر از مردان برای طلاق پیشدستی می کنند. (براساس تحقیقات مشترک کالمین و پورتمن 2006) به علاوه مطالعات نشان می دهد، به طور میانگین زنان در دوران پس از طلاق رنج و ناراحتی کمتری را نسبت به مردان متحمل می شوند.
درواقع ازدواج ارتباط بسیار قوی با احساس خوشی زن و مرد دارد. همچنین به طور متوسط ازدواج ارتباط قوی با شرایط اقتصادی ایده آل و البته سلامتی دارد (مطالعات استاک 1998) با این حال نه تنها، درصد شادی و خوشبختی ناشی از ازدواج برای مردان بیشتر است (کورا 2009) بلکه تاثیر محافظت از سلامتی بر اثر ازدواج برای آنها وسیع تر است. به بیان ساده تر اینکه مردان می توانند بابت ازدواج خود از زنان خوشحال تر باشند و در نتیجه وقتی طلاق اتفاق می افتد مردان بیشتر از زنان می بازند. چرا که آن ها سلامت و خوشبختی شان را در معرض از دست دادن می بینند.
تبعات ناخوشایند جسمی و روحی طلاق برای مردان بسیار قوی تر از زنان است. (روباردز 2012) آوچه مسلم است اینکه نتایج ناخوشایند طلاق برای مردان می تواند بسیار پرهزینه تر از آنچه که به نظر می رسد باشد. بعد از یک جدایی، احتمال خودکشی بین مردان خیلی بیشتر از زنان است (کولوژ 2010) با همه این اوصاف آیا طبیعی نیست که مردان بر اثر طلاق شکننده تر از زنان باشند؟چرا طلاق برای مردان دشوارتر است…
آنچه که می تواند طلاق را برای مردان سخت تر کند، تغییر در سبک زندگی آنهاست. به عنوان مثال آن ها ممکن است خیلی بیشتر رو به دخانیات و الکل آورند (همینیکی ولی 2003) درواقع این زنان هستند که در قالب همسر، مردان را به رفتار سالم ترغیب می کنند (رکزرک و آمبرسون 2012) بنابراین بدون این حضور مثبت تاثیرگذار احتمال بازگشت مردان به عادت های قدیمی ناسالم بسیار زیاد خواهدبود. به واقع مردان خیلی بیشتر به لحاظ احساسی به زنان خود وابسته می شوند و خیلی کمتر گزینه های دیگر را به عنوان آلترناتیوهای حمایت کننده روحی و عاطفی جایگزین همسران خود می کنند.
یک تحقیق اجتماعی کلی در فاصله سال های 1972 تا 2012 نشان می دهد وقتی از مردان پرسش می شود در مواقعی که احساس افسردگی می کنند سراغ چه کسی برای آرام شدن می روند، 71 درصد از آن ها همسران خود را انتخاب کرده اند، این در حالی است که فقط 39 درصد از زنان، شوهران خود را در چنین موقعیتی به عنوان فرد تسکین دهنده برگزیده اند.
در عین حال زنان متاهل معاشرت های اجتماعی یا حامیان روحی بیشتری را در دوران ازدواج خود نسبت به مردان متاهل حفظ می کنند و همین مسئله است که در دوران طلاق، اتفاقی مهم تلفی می شود چون فقدان وابستگی کامل به حمایت روحی و عاطفی همسر از قبل وجودداشته است. البته این بدان معنی نیست که مردان دوست یا خانواده ندارند بلکه آن ها خیلی کمتر به دریافت حمایت های عاطفی از طرف افرادی غیر از همسر خود عادت کرده اند. همه این دلایل کافی است تا طلاق برای مردان نسبت به زنان به اتفاقی سخت تر تبدیل شود البته با علم اینکه آمارها در این خصوص نسبی است.
وقتی درد جدایی همه را نشانه می گیرد
آنچه که مسلم و طبیعی است اینکه طلاق چه برای زنان و چه برای مردان سخت خواهدبود و هردو از مشکلات روحی بعد ازاین اتفاق رنج می برند. اما اثرات مضر در سلامت روح و جسم برای مردان شدیدتر می شود. در حقیقت مردان پس از طلاق از حمایت های روحی کمتری نسبت به زنان برخوردار خواهندبود. البته این خود مردان هستند که خیلی کمتر به دنبال بهره مندی از چنین پشتیبانی هایی هستند.
با همه این اوصاف اگر دور و اطرافتان آقایی وجود دارد که به تازگی طلاق گرفته است، او را اینطور قضاوت نکنید که گویا مسئله برایش خیلی راحت و بی اهمیت است. درواقع مردان هم به اندازه زنان به حمایت های روحی بعد از جدایی نیاز دارند. تفاوت در این است که زنان خیلی راحت تر برای این حمایت ها، درخواست کمک می کنند اما مردان معمولا این کار را انجام نمی دهند. از آنجایی که مردان ظاهر خود را خیلی بهتر از زنان حفظ می کنند، بی خیال و بی تفاوت به نظر می رسند و شاید به همین دلیل است که با قضاوت های ناعادلانه ای رو به رو می شوند.
وقتی همیشه مردان مقصرند!
«مردان همیشه مقصرند! آن ها به واسطه مر بودنشان باید مقصر باشند و انگار این موضوع به یک تعریف از مردبودن تبدیل شده است.» این توصیف از زبان مرد 38 ساله ای است که معتقد است شاید چون مردان به لحاظ فیزیکی از زنان قوی ترند و امنیت اجتماعی بیشتری دارند پس باید مقصر باشند. او می گوید این «باید» به یک قانون نانوشته تبدیل شده و در حالی که زنان معتقدند همواره در حق آن ها اجحاف شده است و بابت این موضوع مرتب صحبت می کنند. پس به محض اینکه یک مرد بخواهد احقاق حق کند متهم می شود به زیر پا گذاشتن حق زنان. همین مسئله باعث شده همیشه انگشت اتهام به سمت مردان نشانه برود.
این آقای جوان که شغل آزاد دارد می گوید اگر بنا به انصاف است باید گاهی هم پای حرف مردانی نشست که طلاق گرفته اند و به نوبه خودشان شرایط سختی را تحمل می کنند. «زنان اشک می ریزند، حرف می زنند، با همه درباره مشکلات شان می گویند، ماجرای عدم تساوی حقوق زن و مرد را وسط می کشند و در نهایت چهره مظلومی از آن ها در اذهان ثبت می شود. پشت همین اتافق دیگر کسی نمی گوید شاید یک درصد طرف مقابل این خانم هم به عنوان یک مرد محق باشد. ما مردان چون حرف نمی زنیم، در جمع گریه نمی کنیم و نمی خواهیم غرورمان از بین برود متهم می شویم به بی خیالی.»
با همه این احوال اگرچه مردان به نسبت زنان کمتر راضی می شوند درباره مسائل خصوصی زندگی شان حرف بزنند اما آنچه در قالب چند میان تیتر پیش روی شما قرار می گیرد نمونه هایی از طلاق است که این بار به روایت مردان شنیده شده و البته به زندگی پس از جدایی آن ها پرداخته است.
یک مرد 40 ساله است. در حال حاضر کارمند یک شرکت نیمه خصوصی است. در دوران متاهلی شغل آزاد داشته با انبوهی از دغدغه های مالی که معتقد است همین مسئله در به هم رخوردن زندیگ زناشویی اش تاثیر بسیار داشته است.«از زمانی که بحث ارث پدری همسرم به میان آمد، همه چیز تغییر کرد. من در شرایط بحرانی کار بودم. نمی گویم خودم تقصیری نداشتم. اتفاقا معتقدم خودم هم مرتکب اشتباهاتی شدم که باعث شد شرایط کاری و مالی ام به هم بریزد اما مگر هیچ کس در زندگی اش اشتباه نمی کند؟ حرف من این است که بابت یک اشتباه تا کی باید تاوان بدهم؟
بالاخره یک اشتباه باید جایی تمام شود حتی تبعاتش. در همان گیر و دار به همسرم ارث پدری رسید یعنی درست زمانی که من شرایط مالی خوبی نداشتم. مشکلاتمان از همان جا شروع شد. اینکه من پول دارم و تو نداری، اینکه من بهترم و تو نیستی، اینکه من توانایی مالی دارم و تو نداری. زیر سوال بردن من به عنوان یک مرد، همه چیز را به هم ریخت. از یک طرف خرد می شدم از طرف دیگر، مواخذه بابت این که چرا مثل یک مرد، خانواده ام را حمایت نمی کنم.
تمام تلاشم را کردم که این زندگی را حفظ کنم اما حس خود بر تربیتی همسرم در نهایت طاقتم را تمام کرد. خواستم زندگی ام را حفظ کنم اما نشد. همسرم، هم می خواست تحقیرم کند، هم توقع داشت مثل یک مرد حمایتش کنم. عین تضاد بود. پیر شدم اما هیچ کس نفهمید. تفاوت ما این بود که همسرم مرتب بابت کم و کاست من در زندگی با همه حرف می زد اما من دهان باز نمی کردم که ضعف های او را بگویم. نمی خواستم کسی بفهمد که تا چه حد تحقیر می شوم. بنابراین سکوت کردم.
پیامد سکوتم هم این بود که از نظر همه من مقصر بودم. حالا هم که شده ایم همین است. همسرم همه جا از معایب من می گوید اما من حرمتش را حفظ می کنم و حرفی نمی زنم برای همین من بد ماجرا شده ام. مدتهاست که شب ها حتی با قرص آرامبخش هم خوابم نمی برد. هیچ وقت باور نمی کردم یک روز کارم به طلاق بکشد. حتی کلمه «طلاق» برایم ناخوشایند است.
از نظر دیگران من یک هیولا هستم!
آقای 40 ساله، کارمند عالی رتبه یک شرکت وابسته به فعالیت های حمل ونقل است و یک فرزند دختر دارد. خودش می گوید ظاهر معقولی دارم اما وقتی دیگران درباره شکست های ازدواج من می شنوند حتی بدون اینکه بپرسند دقیقا چه اتفاقی افتاده، قطع به یقین من را مقصر می دانند. این شرح حال مردی است که دو بار در زندگی اش طلاق را تجربه کرده. زندگی اش پر از داستان هایی بوده که معتقد است تا کسی در آن شرایط نباشد نمی تواند هیچ کدام از آن ها را درک کند. «خیلی کم سن و سال تر از حالا بودم که ازدواج کردم.
تقریبا 27 ساله. همسر اولم بسیار زیبا بود. نگاه همه را به خود میخکوب می کرد. ازدواج ما سنتی بود با این تفاوت که خودم این خانم را دیدم و پسندیدم.
هنوز هم نمی فهمم چرا قبول کرد با من ازدواج کند وقتی دلش با یک زندگی جدید نبود. عقد کردیم و در دوران عقد تمام تلاشم را برای کسب رضایت او کردم اما کلا احساس می کردم بی تفاوت است. نمی دانم چطور بگویم در نهایت این خانم به من خیانت کرد. به همین سادگی. شک کردم. تعقیب و گریز کردم و بعد هم همه چیز را دیدم. جلو رفتم، حرف زدیم و خیلی راحت گفت به من احساسی ندارد. کش و قوس بسیاری داشتیم و در نهایت جدا شدیم. من دلیل طلاق را به همه اختلاف فکری عنوان کردم. احساس می کردم اگر به بقیه بگویم که به خاطر خیانت همسرم از او جدا شده ام، خودم انگشت نما می شوم. همین کافی بود تا برخی از اطرافیانم قضاوت هایشان را شروع کنند در نهایت اوضاع با شکست در ازدواج دومم به شدت وخیم شد.»
این آقا به فاصله دو سال بعد ازدواج دیگری کرد که به قول خوش اشتباه بود. «می دانم چرا اما همه خانواده به من می گفتند چون همسر اولم انتخاب خودم بوده سرانجامزندگی به طلاق رسید. خیلی ها می گفتند نباید با زن به این زیبایی ازدواج می کردی! و از این حرف ها دور و اطرافم خیلی زیاد بود. در نهایت این بار به انتخاب مادر به خواستگاری خانم جوان دیگری رفتیم. راستش از همان اول ظاهر و فرهنگ این خانم به دلم ننشست اما تحت تاثیر حرف دیگران قرار گرفتم که یک خانم هر چه ساده تر بهتر.
منظور فقط سادگی ظاهری نبود. در رفتار و سبک زندگی هم همینطور بود. ما ازدواج کردیم. نه لباس پوشیدنش، نه تفریحاتش، نه عقایدش، نه اصولش و متاسفانه نه هیچ چیز دیگری در این خانم با سبک من در زندگی هماهنگی نداشت. من عاشق فیلم بودم اما ایشان حتی وقتی هم فیلم را با من تماشا می کرد، نه متوجه می شد، نه علاقه ای داشت که درباره اش نظری بدهد. این یکی از جزیی ترین اختلاف های ما بود. باید بگویم خیلی زود بچه دار شدیم و زندگیمان به همین سبک جلو رفت.
من حتی لباس پوشیدن این خانم را هم درک نمی کردم. شاید حرف مناسبی نباشد ولی ما در سطح هم نبودیم. نمی گویم او بد بود. اتفاقا خانم خیلی خوبی بود اما دنیای خودش را داشت. متاسفانه تفاوت های ما در ظاهر و باطن به چشم همه می آمد و می دانستم مردم در این باره حرف می زنند اما به روی خودم نمی آوردم. حرف مردم برایم مهم نبود. مهم برای من این بود که همسرم سعی کند کمی خودش را بالا بکشد که البته نخواست. سبک زندگی خودش را دوست داشت. به همین سادگی با یک بچه، سر همین مسائل به مشکل خوردیم. اول کوچک اما بعد بزرگ شد و کارمان به جدایی کشید.
خلی چیزها وجوددارد که نمی توان درباره شان حرف زد. اما وقتی چیزهایی را نمی شود گفت معنی اش این نیست که می توان آدم ها را قضاوت کرد. حالا از نظر همه، من یک هیولا هستم. چون به کسی نگفتم همسر اولم به من خیانت کرد و به کسی هم نمی توانم بگویم اختلاف فکری من و همسر دومم از زمین تا آسمان بود. اشتباه کردم که تحت تاثیر نصیحت های دیگران این تصیم را گرفتم. در حال حاضر یک هیولا هستم آن هم از نظر بیشتر آدم ها! دیگر جرات ازدواج دوباره ندارم. بیشتر از همه هم بابت حرف مردم که اصلا نگاه شان از من برداشته نمی شود. آن هم چون دو بار جدا شده ام.»مردان پس از طلاق…
شکی وجود ندارد که طلاق یکی از سخت ترین موقعیتی هایی است که هر فردی می تواند در آن قرار بگیرد. با این حال مطالعات متعدد در طول سالیان نشان دادهاست زنان با توجه به استفاده از کمک های اطرافیان خیلی بهتر می توانند خودشان را ریکاوری کنند و به زندگی برگردند در حالی که این اتفاق برای مردان به همین سادگی ها نیست. مردان پس از طلاق با مشکلات روحی عدیده ای مواجه می شوند که پنج مورد از مهم ترین این مشکلات به تعریف سایت selfgrowth.com به شرح زیر است:افسردگی
مردان با از دست دادن همسر و زندگی خود یک سقوط تمام عیار را از بالا به پایین تجربه می کنند. اگر در این اتفاق کمکی به آن ها نشود آنچه بروز خواهدکرد، افسردگی به معنای واقعی کلمه است. آن ها ناگهان احساس می کنند در گودالی افتاده اند که هیچ وقت نمی توانند از آن خارج شوند. آن ها دنیای واقعی را گم می کنند، انگیزه شان را آرام آرام در همه قسمت های زندیگ از دست می دهند و شاید همین اتفاق کافی باشد تا در مسیر نابودی خودشان گام بردارند.
صرف نظر از هر موقعیتی که یک فرد به عنوان یک مرد دارد، طلاق می تواند خیلی چیزها را تغییر بدهد. مردان پس از طلاق خشم عجیبی را تجربه می کنند. خشم در برابر کسانی که برای آن ها این ناراحتی را به وجود آورده اند و خشم در برابر خودشان بابت اینکه نتوانسته اند از عهده زندگیشان بربیایند و این خشم گاهی اینقدر زیاد می شود که خودشان هم متعجب می شوند.موقعیت از دست رفته
جامعه با آنچه که یک مرد دارد، به قضاوت او می نشیند. در عین حال طلاق می تواند همه آنچه را که یک مرد طی سالیان دراز برای به دست آوردنش تلاش کرده است از بین ببرد. دیگران درباره شما چه فکری می کنند وقتی که خانواده خود را به دلیل طلاق از دست می دهید؟ نگاه آن ها حالا به شما متفاوت می شود؟ و آیا این تغییر در نگام احترام آمیز آن ها به شما هم تاثیر می گذارد؟ مردان پس از طلاق چنین پرسش هایی را بارها و بارها از خود می پرسند و همین تصور موقعیت از دست رفته است که آن ها را به شدت آزار می دهد.درمان نامتعارف برای تسکین درد
برای بی حس شدن در برابر درد آزاردهنده طلاق، راه های نامتعارفی وجود دارد که اصلا بعید نیست برای یک مرد به راه حل تبدیل شود. پناه بردن به الکل، دخانیات یا حتی مواد مخدر در عین حال می تواند یکی از تبعات ناشی از جدایی باشد و بدتر از همه اینکه هرچه یک مرد بیشتر به سمت چنین درمان های نامتعارفی پیش برود، بیشتر از راه حل های بجا و واقعی دور می شود.آن ها دیگر به هیچ زنی اعتماد نمی کنند
یکی از بدترین تبعاتی که می تواند یک مرد را بعد از طلاق درگیر کند، اعتماد نکردن دوباره به زنان یا به طور کلی تر هر آدم دیگری است. شاید مردان بتوانند از همه دردهایی که پس از طلاق به آن گرفتار می شوند خودشان را نجات دهند اما از دست این یکی با ذهنیت محافظت از خودشان در برابر عذاب بیشتر خلاص نخواهند شد. همین مسئله باعث می شود آن ها برای شکل دادن به یک زندگی دوباره و رابطه ای مجدد که می تواند به زندگیشان سر و شکل بهتری بدهد، پرهیز کنند.