از زمان خلق حضرت آدم تا الآن موضوعات زیادی وجود داشته که جواب به آن ها کمی سخت اما امکانپذیر است.در ذهن هر انسانی زمانی که معنای دنیا را نمیفهمد سوالاتی بوجود می آید که امکان دارد ما را سردرگم کنند اما قطعاً بی پاسخ نیستند.سوالی که ممکن است در ذهن ما نقش بنند این است که آیا زندگی جدی است یا شوخی؟
گره کراواتش را محکم میکند؛ سینهاش را صاف کرده و همان سؤال همیشگی ابتدای هر ترم را میپرسد؛ سؤالی که میتواند تا پایان عمر، هر روز پرسیده شود. ریچارد لایت، استاد دانشگاه هاروارد معتقد است، جواب این سؤال میتواند چشمها را باز کند؛ جوابی کاملا شخصی که باید بهصورت یگانه به آن رسید. رویکرد بشری برای پاسخ به این سؤال در طول قرون تغییر کرده است؛ از درگیری با تاریخ بشریت تا بازشدن راههایی جدید در آزمایشگاهها. تفسیرهایی متفاوت درباره اینکه چطور میشود عاقلانهتر زندگی کرد؟
یک زندگی خوب چه معنایی دارد؟ عمری که تلف نمیشود، چطور است؟ زندگی شاد به چه معنی است؟ چطور میشود تضاد جوابهای مختلف را با یکدیگر، یکجا جمع کرد؟ چطور میتوان در طول عمر، خود را برای پاسخ به این سؤال آماده کرد؟ آدمهای دانشگاهی را نمیتوان بدون تحقیق به جوابی قانع کرد؛ برای همین است که سمینار «تأمل در زندگی» با شرکت بیش از صد دانشجو، هر ترم در دانشگاه هاروارد تشکیل میشود. گروهی از دانشآموزان درباره پیچیدهترین بخش زندگی با یکدیگر صحبت میکنند، پرسشنامههایی را پر کرده و در کارگاههایی شرکت میکنند که شاید پس از قرنها، برای یکی از غریبترین جستوجویهای بشری، جوابی یکسان پیدا شود: «زندگی به چه معناست و چطور میشود بهترش کرد؟» در طول 10 سالی که این تحقیق انجام شده، دو محور اصلی تعیین شده است. دو محور ظاهرا متضاد درباره جدیگرفتن و شوخیگرفتن زندگی.
زندگی جدی نیست
در مغز بسیاری از افراد، همواره این علامت سؤال وجود دارد که آیا سرنوشت به انتخاب ما بستگی دارد یا وابسته به شانس است. دانشمندانی که در موضوع شانس پژوهش میکنند، اغلب به سراغ ورزش میروند؛ جاییکه شانس حتی در مهارتیترین رقابتها هم نقش ایفا میکند و از سویی، نتایج آن بهراحتی قابل اندازهگیری هستند. یکی از مطالعهشدهترین موضوعات، زنجیرههای خوششانسی هستند که در خلال آن بهنظر میرسد بازیکنان ترکاندهاند؛ البته اصطلاح رسمی این موضوع «دست طلایی» است. سال گذشته، سه دانشجوی دانشگاه هاروارد، مشکل بزرگی را برای انکارکنندگان پدیده دست طلایی بهوجود آوردند. اندرو بوکوشکی، جان ازکوویتز و کارولین استاین، استدلال کردند که وقتی یک بازیکن، احساس دست طلاییبودن میکند، ممکن است این جرأت را پیدا کند که پرتابهای سختتری انجام دهد. پژوهشگران متوجه شدند که میزان اندک اما از لحاظ اهمیت، چشمگیری از تأثیر «دست طلایی» وجود دارد؛ به این معنی که کسانی که در پرتابها موفق میشدند، در ادامه موفقتر هم عمل میکردند اما مسبب این زنجیرهها چیست؟ آیا حقیقتا شانس مسبب آن است یا چیز دیگری؟ شاید قضیه به احتمالات بازمیگردد. ژوئمین ژو و نایجل هاروی، نیممیلیون شرطبندی ورزشی را تحلیل کردند و دریافتند که زنجیرههای برد، نسبت به مرتبباختن، فراوانی بیشتری دارند و کسانی که در زنجیرههای باخت میافتند، شانسشان 50-50 نیست بلکه احتمال باختشان بیشتر است. شانس چه وجود داشته باشد یا نه، توالی آن احساس میشود؛ یکنوع توالی که به دیدگاه ما بازمیگردد؛ دیدگاهی برای ادامه مسیر یا متوقفشدن در پرتاب اول، دوم یا آخر؛ بنابراین پرتابتان را قویتر کنید و شانستان را بیشتر. هر پرتاب ما در زندگی، معنایی متفاوت به آن میدهد و هر دست طلایی، آن را پیشرفت میدهد.
زندگی شوخی نیست
سر الکس فرگوسن، سرمربی افسانهای و سابق باشگاه فوتبال منچستریونایتد، در زندگینامهاش درباره قهرمانی دراماتیک در فینال لیگ قهرمانان اروپای سال 1999 که با دوگل دقایق پایانی قرمزهای منچستر در برابر بایرن مونیخ بهدست آمد، گفت: «ما شانس آوردیم اما شانس را خودمان بهوجود آوردیم. شانس، خودش بهوجود نمیآید بلکه باید آن را خلق کرد.» ریچارد وایزمن، روانشناس دانشگاه هاروارد به این مطالعات پیوست؛ مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس میخوانند، 10 سال قبل شروع شد. او میخواست بداند چرا بختواقبال همیشه در خانه بعضیها را میزند اما سایرین از آن محروم میمانند؛ بهعبارت دیگر، چرا بعضی از مردم خوششانس و عده دیگری بدشانس هستند؟ او آگهیهایی در روزنامههای سراسری چاپ کرد و از افرادی که احساس میکردند، خوششانس یا بدشانس هستند، خواست که با او تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه داوطلب شدند و در طول سالهای گذشته با آنها مصاحبه شد؛ زندگیشان را زیرنظر گرفتند و از آنها خواستند که در آزمایشهای مختلف شرکت کنند. مطالعه او نشان داد که افراد بدشانس، عموما عصبیتر از افراد خوششانس هستند و این فشار عصبی، توانایی آنها در توجه به فرصتهای غیرمنتظره را مختل میکند. در نتیجه، آنها فرصتهای غیرمنتظره را بهخاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور از دست میدهند. عصبیبودن باعث میشود که برای خلق چیزی که بهدنبالش هستند، تلاشی نکنند یا فقط روی فرصتهای خلقنشده تمرکز کنند.
لایت در انتهای جلسه اولین کلاسش در هر ترم این را میگوید: «آخر ترم به من بگویید که چیزی در ذهن شما درباره این سال تغییر خواهد کرد.» این زندگی شماست و فقط فرصتی که در اختیار دارید، چه جدی باشد و چه شوخی، گامی است که باید برای تغییر و تحول بردارید.