جان ویک یک فیلم هیجانی است که توسط کشور آمریکا ساخته شده و زندگی یک آدم کش حرفه ای را به تصویر میکشاند،آدم کشی که بعد از اینکه همسرش فوت میکند آدم کشی را کنار میگذارد و زندگی اش را در تنهایی سپری میکند.در این میان با افرادی درگیر میشود و خصوصیات و اخلاقیات خاص خودش را به نمایش میگذارد.
در اکثر پلانهای دو فیلم جان ویک، تنها چیزی که واقعا ارزش نگاهکردن دارد، خود جان ویک است؛ هرچند گاهی وقتها، منتقدان اجازه مقابله با او را به خود میدهند و به همین خاطر با انتقادهایشان، او را به رگبار میبندند اما وقتی دوربین روی او قرار میگیرد، هنگامی که در سکانسهای اعجابانگیز با مهارت خاصی حرکات زیبای نمایشی انجام میدهد، میبینیم که به صورت سلاحی علیه دشمنان در میآید.
«جان ویک2»، یکی از نادرفیلمهایی است که در آن تنها دو نفر با هم در حال جنگ هستند چون در فیلمهای جان ویک، تنها تعداد انگشتشماری از افراد میتوانند پا به پای او پیش بروند. در قسمت دوم این فیلم، سعی بر این است که بفهمیم در ذهن یک ماشین مرگ چه میگذرد و حتی چه احساسی دارد.
فیلمهای ویک که انتظار میرود برگرفته از شگردهای آدمکشان مرموز متعلق به قرون وسطی باشد، همچون خود هنرپیشه که در کارهایش ساده و شفاف است، تنها وقایعی ساده را به نمایش میگذارند و معمولا از بیزانس نشأت میگیرند. در سال 2014، در فیلم، سگ جان ویک کشته میشود و او به سرش میزند انتقامگیری کند. حالا در «جان ویک 2»، شخصیت جان بسیار خشمگینتر میشود چون شخصی خانهاش را آتش زده و پیچیدگیهای کار را بیشتر میکند.
خاصبودن قواعد فیلمهای جان ویک از کجا ناشی میشود؟
کاری بسیار دشوار که در فیلمهای جان ویک به چشم میخورد، این است که چرخه انتقام و دیگر استعارههای معمول شکسته میشود؛ همهوهمه این کارها هم تنها با هدف تبدیل توانایی قهرمان فیلم به یک ارتش صورت میگیرد تا بتواند بهتنهایی، هر شخص مزاحمی را سریع و با حداقل مبارزه از سر راه بردارد، حتی اگر برای نبرد، تنها «یک مداد» موجود باشد! اینگونه فیلمهای جان ویک، بیش از هر فیلمی، احساس خاص آمریکاییبودن در قرن بیستویکم، یعنی داشتن قدرتی خارقالعاده، همراه با نوعی یأس را تداعی میکند.
برای پاگذاشتن به دنیای ویک، باید پیشداوریهای اخلاقی را کنار گذاشت
صفتی که به جان ویک نسبت داده میشود، «بالهای» است. منظور منتقدان این است که سکانسهای اکشن فیلمهای او به قدری زیبا و استادانه طراحی شده است که به نظر میآید مشغول نگاهکردن به حرکات موزون یا کمدی هستیم (برای اینکه مفهوم این کلمه را بهتر در مورد او درک کنیم، کافی است یکی از صحنههای فیلمهای جکی چان را در اوج اکشن نگاه کنیم.)
یک چیز را مطمئن هستیم و آن اینکه در هر دو فیلم جان ویک، سکانسهای اکشن و تیراندازی برای لحظاتی جذاب به حساب میآیند اما در اکثر موارد، این سکانسها توسط یک نفر انجام میگیرد یا درنهایت، دوئلی بین کیانو ریوز و بازیگر اصلی دیگر به کارگردانی چاد استاهلسکی وجود دارد. ویک در مرکز همه صحنهها قرار دارد و تمام کسانی را که به خود اجازه میدهند با او مبارزه کنند، به دردسر میاندازد.
همه اینها وقتی حریفی شایسته برای جان ویک به میدان میآید، مهیجتر میشود زیرا در تمام مدت نبرد، استاهلسکی هر دو مبارز را در مرکز صحنه نگه میدارد. در «جان ویک2»، لایقترین و خطرناکترن حریف جان ویک، کاشن نام دارد که توسط کامن بازی میشود (سختی او از سرراه خود برداشتن کاشن است، نه ازبینبردن افراد داخل سالن که تا خرخره به سلاح مجهز هستند.) در یک صحنه تیراندازی، کارگردان این فیلم، استاهلسکی، هر دو قهرمان، یعنی ویک و کاشن را برای کشتن یکدیگر به خیابانی مملو از ماشینهای پارکشده میکشاند و هریک را در پشت ردیفی از آنها قرار میدهد و هر دو با پنهانکردن خود در پشت ماشینها، سعی در محافظت از جان خود و کشتن دیگری دارند. در این زمان احساس میشود که آنها واقعا در حال اجرای حرکت موزون استادانه هستند.
این صحنههای مهیج درکل زیاد نیستند. تمام فیلمهای ویک، این ذهنیت را به وجود میآورد که در دنیا افراد معدودی وجود دارند که میتوانند با او مبارزه کنند و حتی اگر ارتشی هم برای نابودکردنش فرستاده شود، تکتک آنها را نابود خواهد کرد. در بازیهای ویدئویی، نقش جان ویک خشنتر هم میشود- میتوانستیم بازی ویدئویی «جان ویک2» را «قبرستان» هم بنامیم- زیرا در این بازیها، فاصلهگیری از انسانیت در دشمنان بیشتر و بیشتر میشود؛ جان ویک، همچون یک ویرانکننده پیش میرود و همه را در سر راهش از بین میبرد.
اگر قرار باشد واضحتر بگوییم، این یک ویژگی است و نه یک ایراد. فیلمهای جان ویک بر پایه پرشهای متعدد، جابهجاییهای دقیق و سریع او ساخته شده است تا جایی که دیگر نمیتوان او را به انسان تشبیه کرد. اگر بعضی از فیلمهای اکشن او توسط مردم عادی اجرا میشود که تواناییهایشان به خاطر شرایط خاص فیلم مضاعف شده، در مورد جان ویک باید بگوییم که به اَبَرانسان تبدیل میشود. او در فیلمهایش، الهامبخش است و چیزی را توضیح نمیدهد.
باید اضافه کرد که در اینگونه فیلمها فکر میکنیم با یک کارخانه آدمکشی مواجه هستیم چون تنشهای دراماتیک به معنای سنتی را نمیبینیم. نباید از اینکه جان در مبارزهای پیروز نشده، ناراحت شد؛ به جای نگرانی از مبارزه، از این باید نگران بود که چگونه جان ویک از این دام آخری نجات پیدا خواهد کرد یا اینکه آیا تمام اینها تأثیری بر روحیه او داشته است یا خیر.
برای اعتباربخشیدن به این سری از فیلم، دستکم باید به نکته اخلاقی آخر فیلم توجه داشت؛ شاید هم اینگونه نشان داده میشود که در انتهای آن نکته اخلاقی وجود دارد. درواقع، لحظاتی که جان ویک ممکن است مورد انتقاد قرار گیرد، توسط استاهلسکی با عملیاتی ملایمتر جایگزین شده است. خشونت و خونریزی اثر فیلم را از بین میبرد؛ مثل وقتی که در سالنی عظیم مملو از آینه قرار داریم و گاهی انفجارات دیجیتالی در آن رخ میدهد.
«جان ویک2»، یکی از نادر فیلمهایی است که در آن، دنیای فیلم قبلی بدون تغییر زیاد دنبال میشود
سؤالات مربوط به اخلاقیات، زمانی مطرح میشود که فیلم تمام شده باشد که در «جان ویک2»، به آن توجه شده است. در فیلم، شما غرق در سفر جان ویک میشوید که از آخر فیلم قبلی (از یک پناهگاه غیرمطمئن) شروع میشود و به دنیای حقهبازی و کشتوکشتار میرسد؛ بهاینترتیب، در فیلم، فرصتی نمیماند تا به موضوع دیگری فکر شود.
کاملا مشخص است که «جان ویک2»، طوری نوشته شده است که شماره سومی نیز درپی داشته باشد؛ هرچند درحالحاضر، صحبتی از آن نیست. استاهلسکی، شماره سومی را هنگام ریمیک فیلم هایلاندر تولید خواهد کرد. در فیلم اول او، موضوعات مختلف به صورت پراکنده آمده است و کارگردان در نظر دارد که آنها را به هم وصل کند تا از آن فیلمی برای قسمت سوم بسازد.
همه کسانی که فیلمهای «دزدان دریایی جزایر کارائیب» را دیدهاند، بر این باورند که تبدیل فیلمی که بخشی از آن تخیلی بوده، به فیلمی «افسانهای» بسیار سخت است. در «جان ویک2»، در مواقعی قسمتهای افسانهای با دنیای جنایات توأم میشود و این احتمال میرود که فیلم جدی شود. آنچه در فیلمهای «افسانهای» اولویت دارد، فوریت در داستان است. به همین علت، هر بار استاهلسکی و فیلمنامهنویس، درک کلستاد، با هم در موقعیتهای اینچنینی قرار میگیرند، جان با نقش خود فیلم را از آن حالت خارج میکند؛ برای مثال، شخصیتی داریم که باید خواهرش را از بین 12 نفر از میان بردارد. به جای اینکه در فیلم توضیح داده شود که چرا خواهر او باید از بین برده شود، فرض بر این گذاشته میشود که با کشتهشدن افراد، بیننده متوجه آن خواهد شد.
در فیلمهایی که جان ویک در آن بازی میکند، چنانکه توضیحات اضافه داده شود، خراب میشود. فرمولهای جنایی (مثل خصیصههای ذاتی لذتبخش آدمکشهای کارتونخواب که جاسوسی دیگران را میکنند و ویژگیهای اولین فیلم «هتل برای قاتلان و صاحب آن» که توسط ایان مک شین بزرگ بازی شده است) با اینکه به صورتی توسعهیافته و عمیقتر تکرار میشوند، باز هم نسبتا ساده میمانند. جان ویک از این قوانین و رابطهشان با کادر و شخصیتها پیروی میکند و معتقد است که بینندگان نیز آنها را درک میکنند.
استاهلسکی، هرگونه کادری را به نمایشی زیبا از الهیات یا تاریخ هنر تبدیل میکند (برای مثال، شخصیتی باید در یک موزه برای مدت زیادی قدم بزند، این کار را تماممدت جلوی مجسمهای از مرمر انجام میدهد.) او و فیلمبردار، دان لوستین، شخصیتهای برجسته و روشن هستند اما نیمی از چهرههایشان در تاریکی باقی میماند، حالا میفهمیم چرا؛ دنیایی عجیب است اما بد هم نیست.
آنچه در بالا گفته شد، بسیار ارزشمند است اما بااینحال، بیننده قاعدتا جذب قتلهایی میشود که جان ویک مرتکب میشود، گاهی اوقات فقط به این دلیل که جذاب است. وقتی ویک تصمیماتی واقعا مشکوک میگیرد، فیلم نقاط تاریک خودش را پیدا میکند. در فیلم سعی در القای این مسئله است که او فقط در دنیای خودش زندگی میکند و با کدهایی که ادعا دارد از آن پیروی میکند در ارتباط است.
شاید نکته قابلتوجه همین باشد. جان ویک، مردی مرموز و تقریبا تنها چیزی که از او میدانیم، این است که همسر سابقش، سگ و وسایلش را دوست دارد. نقش او را کیانو ریوز، یکی از مشهورترین هنرپیشههای منزوی بازی کرده که از قدرت فیزیکی فوقالعادهای برخوردار است. او در هر کادری که تنها ایفای نقش میکند، یکتنه طوفانی از گلوله ایجاد میشود و این کار، ما را بر آن میدارد که فکر کنیم اگر سلاحها و مهارتهای او را داشتیم تا چه اندازه سخت بود جلوی خودمان را بگیریم و اینکه چگونه در جهنمی که ساخته بودیم، میافتادیم.
منبع : وقایع اتفاقیه
ممنون.نقد زیبا و دقیقی بود.