ساده زیستی فضیلتیست که در زندگی روزمره بسیاری از ما به دست فراموشی سپرده شده است و تجملگرایی جای این فضیلت بسیار ارزشمند را پر کرده است.حال آنکه با ساده زیستی زندگی آسان تر می شود و ارتباطات بین افراد افزایش پیدا می کند.اگر افراد ساده زیستی را پیش بگیرند، یقینا صله رحم افزایش می یابد و ارتباطات بین افراد به وسیله ی مهمانی های ساده و دوره همی های بدور از تجمل بیشتر خواهد شد.
مجلههایی همچون ریل سیمپل۱، از روی پیشخوان فروشگاهها به آدم چشمک میزنند؛ اُپرا وینفری، مرتب در برنامهاش، با طرفداران سادهزیستی همچون جک کرنفیلد، معلم ذهنآگاهیِ بودایی، مصاحبه میکند؛ جنبش آهستگی۲، که افراد را تشویق میکند تا به بنیانهای دنیای پیشاصنعتی بازگردند، پیروانش را از سراسر قارهها بهسوی خود میکشاند.
طی بخش عمدهای از تاریخ انسان، سادگی مقتصدانه نه گزینش نوعی از زندگی بلکه ضرورتی برای آن بود؛ و از سرِ همین ضرورتش، فضیلت اخلاقی تلقی میشد. اما با ظهور سرمایهداری صنعتی و جامعۀ مصرفی، نظامی پدید آمد که محکوم به رشدی بیوقفه بود و همراه آن جمعیتی (ملقب به «بازار») رشد کرد که قادر بود و ترغیب میشد که بسیاری از چیزهایی را بخرد که، بنا بر معیارهای سنتی، مازاد بر نیازهایش بود.
در نتیجه، بین ارزشهای سنتیای که ما به ارث بردهایم و نسخۀ مصرفگرایانهای که فرهنگ معاصر برای ما تجویز میکند شکاف به وجود آمد.
در دوران پیشامدرن، انشقاقِ بین آنچه فیلسوفان توصیه میکردند و نحوۀ زندگی مردم آنچنان زیاد نبود. ثروتْ امنیت میآورْد؛ اما حتی در نظر ثروتمندان ثروت در برابر بدبختیهایی چون جنگ، قحطی، بیماری، بیعدالتی و غضب ظالمان سپر محکمی تلقی نمیشد.
سنکا، فیلسوف رواقی، بااینکه یکی از ثروتمندترین افراد روم بود، دستِ آخر، با حکم نرون محکوم به مرگ شد. اما [در دوران پیشامدرن] اکثریت قریب به اتفاق آدمها، همچون بردگان، خدمتکاران، دهقانان و کارگران، عملاً هیچ چشمداشتی به اندوختن اندک ثروتی نداشتند.
پیش از ظهور کشاورزی ماشینی، دموکراسی انتخابی، حقوق مدنی، و کشف آنتیبیوتیک و آسپرین زندگی طولانی و بدون رنجِ بیشازحد بسیار مطلوب به شمار میآمد. اما امروزه، دستکم در جوامع مرفه، مردم بیش از اینها میخواهند و توقع دارند (و معمولاً میتوانند داشته باشند). بالطبع، در چشم بسیاری از انسانها، ساده زیستن چیز خستهکنندهای بیش نیست.
با این حال، اشتیاقی روزافزون به کشف دوبارۀ فواید سادهزیستی، بهویژه نزد نسل بیستسیساله، به چشم میخورد. برخی از این موارد، ممکن است نمایندۀ نوستالژیِ جهان پیشاصنعتی یا پیشامصرفی باشد و همچنین همدلی با مبحثی اخلاقی را به یاد آورَد که میگوید سادهزیستی با پرورش خصلتهایی دوستداشتنی، همچون قناعت، انعطافپذیری و استقلال، از شما انسان بهتری میسازد؛ یا از طرف دیگر، با ارتقای آرامش ذهن و سلامتیِ کامل، و نزدیک کردنتان به طبیعت، شما را به فرد بانشاطتری تبدیل کند.
اینها دلایل معقولی هستند. اما با تمام احترامی که شایستۀ تعلیمات آنهاست، [باید بگویم که] حرفهای این انسانهای فرزانه چندان متقاعدکننده نبودهاند. میلیونها نفر از ما انسانها سگدو میزنیم تا پولی درآوریم و خرج کنیم، بلیت لاتاری میخریم، ساعتها کار میکنیم، بدهکار میشویم، ۲۴ ساعت در شبانهروز و هفت روز هفته سختی میکشیم تا از این سراشیبی لغزنده بالا برویم. واقعاً چرا؟
یک پاسخ ساده و بدیهی به این چرا این است که ما به تظاهری کلیشهای دچاریم. بهرغم اینکه ایدۀ فلسفی قناعتورزی را تحسین میکنیم، در زندگی روزمرهمان از فرامین آن چشم میپوشیم. از سبک زندگی سادۀ مثلاً پاپ فرانسیس تمجید میکنیم و آن را نشانۀ شرافت اخلاقیاش میدانیم،اما درعینحال باز با تقاضای خانههای بزرگتر، ماشینهای گرانتر و کالاهای تجملیتر مشتاق رشد اقتصادی هستیم و به آن چشم داریم.
اما مشکل فقط این نیست که اعمال ما با باورهایی که به آنها اقرار میکنیم در تعارضاند.
دیدگاه ما دربارۀ سادگی و تجمل، و قناعت و اسراف، از بُن، دچار تناقض است. ما به این اذعان میکنیم که اسرافْ خرج روی دستمان میگذارد و بیسلیقگی است؛ اما مظاهر اسرافکاری گذشتگان را، همچون شهر ممنوعۀ پکن یا کاخ ورسای، بهعنوان چیزهایی به نمایش میگذاریم که گویا واقعاً شایستۀ تحسیناند. حقیقت این است که اغلبِ آنچه ما «فرهنگ» مینامیم مملو است از اشکال مختلف اسراف.
بنابراین، اگرچه تاحدی تناقضآمیز، اما هنگامی که برای اغلب افراد جز سادهزیستی راهی نمیماند، این شیوه از زندگی به متقاعدکنندهترین روش تبدیل میشود. دلایل سنتی سادهزیستی، در واقع، یک نوع ضرورت را معقول میسازند.
اما بهمحض اینکه زندگیِ سادۀ توأمان با قناعتپیشگیْ یک انتخاب است، شیوهای در میان دیگر شیوههای زندگی، همان دلایلْ اعتبار کمتری پیدا میکنند و آن وقت است که دیگر حنای فلسفۀ قناعتپیشگی رنگی نخواهد داشت.
این امر شاید تحت تأثیر دو مؤلفه تغییر کند؛ یکی اقتصاد و دیگری محیطزیستباوری۳. هنگامیکه رکود به اقتصاد ما هجوم میآورد، چنانکه بهتازگی آورده است (و از بیثباتیهای ذاتی این نظام اقتصادی پرده برمیدارد که محکوم به رشد بیوقفه است)، ناگهان میلیونها نفر خود را در شرایطی مییابند که قناعتپیشگی یکبار دیگر به ضرورتِ زندگی تبدیل میشود و ارزشهای همراهش دوباره خودنمایی میکند.
هماکنون در جوامعی همچون ایالات متحده شاهد آن هستیم که سرمایهداری شکاف بین «دارا» و «ندار» را عمیقتر میسازد. این نابرابری روزافزونْ انتقاد تازهای را دربارۀ اتلاف و اسراف مطرح میکند. وقتی افرادِ بسیاری زیر خط فقر به سر میبرند، به رُخ کشیدن تجمل و ثروتاندوزی کار پسندیدهای نیست.
اگر این حرف را صحیح تلقی کنیم، استدلالی است در دفاع از آنکه مازاد ثروت را برای تأمین نیازهای اساسی همگان از قبیل غذا، خانه، سلامت، آموزش، تسهیلات زندگی، و حملونقل عمومی به کار بگیریم، آن هم با هزینهای اندک، نه اینکه سودش به جیب معدودی صاحبان سرمایۀ خصوصی بریزد.
هرچقدر که آن فرزانگان عاقل بوده باشند، به ذهن امثال سقراط یا اپیکور نمیرسید که از سادهزیستی در قالب محیطزیستباوری دفاع کنند.
این دو قرنِ صنعتیسازی، رشد جمعیت و فعالیت دیوانهوارِ اقتصادی انواع مشکلات را برای ما به ارث گذاشت؛ مهدود، دریاچه و رود و اقیانوسهای آلوده، زبالههای سمی، فرسایش خاک، از بین رفتن جنگلها، انقراض گونههای گیاهی و جانوری، و گرمایش زمین. فلسفۀ قناعتپیشگی ارزشهایی را بیان میکند و به سبکی از زندگی ترغیب میکند که شاید برای دگرگونی این روند و حفظ زیستبوم آسیبپذیر سیارهمان بهترین مایۀ دلگرمی باشد.
اما هنوز هم این دلایلْ اکثر افراد را متقاعد نمیکند. اگر معلوم شود که روشهای معمول تولید کردن، پول درآوردن، خرج کردن و دور انداختنْ دوام نمیآورند، آنگاه ممکن است زمانی فرابرسد (و شاید زود هم فرابرسد) که ما مجبور به سادهزیستی شویم. در این صورت است که آشکار میشود سنت باشکوه گذشتهْ فلسفۀ آینده را درون خود جای داده است.
منبع: فرادید