افسردگی، مفهوم پیچیده ای است که ویژگی روحی و رفتاری گوناگونی را شامل می شود. بر طبق تعریفی که از دیدگاه علمی مقبول شده است، عواملی مثل تشوش، بیخوابی، دلسردی، ضعف،
بیمیلی، تردید، پریشانی، بیتوجهی به فعالیتهای روزمره، احساس عذاب از زبونی و شکست و افکار مربوط به مرگ و خودکشی از جملهٔ علایم این بیماری هستند.
دکتر فریتس، استاد اخلاقیات دانشگاه مذهبی شهر کامپن هلند، توضیح کاملا متفاوتی را برای افزایش قابل ملاحظه افسردگی در جوامع اروپایی ارایه داده است. از دیدگاه این استاد مدرسهٔ فلسفهٔ مذهبی، دلایلی نظیر طمع شرکتهای دارویی در واداشتن مردم برای استفاده روزافزون از دارو، پایههای علمی ندارد و عملا نمیتوان کسی را بدون زمینهٔ قبلی وادار به مصرف داروهای ضدافسردگی کرد.
دکتر فریتس به این نکته هم اشاره میکند که ضعیفترشدن بیش از پیش چتر حمایتی دولتهای اروپایی برای افراد کمدرآمد جامعه، بهخصوص در ٣٠ سال گذشته، مغایر با ادعایی است که معتقد است اروپاییها از سر سیری و دلخوشی به افسردگی رسیدهاند. او معتقد است که آمار افزایش درصد افسردگی در چندین دههٔ گذشته، با کاهش بیمههای اجتماعی در اروپا همزمان بوده است.
دکتر فریتس به این نکته میپردازد که مشکل روحی بشر از آن موقع آغاز گشت که نیچه، فیلسوف آلمانی، از مرگ خدا سخن گفته است. دکتر فریتس معتقد است پس از آنکه که همهٔ وظایف خداوندی به انسان قرن بیستم محول شد و وقتی که دست سرنوشت و جبر الهی از ذهن بشر جدا گشت، بشر مسوولیت بزرگی را بر دوش خود حس کرد که از نظر روحی آمادگی آن را نداشت.
بشر، وقتی دست رد به سینهٔ تقدیر زد و سرنوشت از پیش تعیین شده را نپذیرفت، هر چند از گناه فاصله یافت ولی عذاب جدیدی گریبان روحاش را گرفت که پایه و اساس افسردگی فراگیرش گشت.
در نگاه دکتر فریتس، وقتی بشر نتوانست در دنیای بی در و پیکری که فقط بر پایهٔ سود شخصی قرار گرفته به آرامش و بینیازی برسد جای گناه را با شرم عوض کرد. شرمی که انسان هر چه بیشتر تلاش میکرد بیشتر از همیشه در آن غوطهور میگشت.
دکتر فریتس افسردگی را نوعی خودآزاری میپندارد، او میگوید ما از فرهنگ گناه فاصله گرفتیم و به دامان فرهنگ شرم درغلتیدیم؛ شرم نه از دیگران بلکه از باختن و کوتاه آمدن و نفر اول نبودن.
دکتر اخلاقیات و استاد دانشگاه فلسفهٔ مذهبی به بشر معاصر رسما وعدهٔ بازگشت به گذشته را نمیدهد و خواهان بازگرداندن خدای مردهای که نیچه اعلاماش کرده است نیست، اما تنها راه کنترل افسردگی را در این میبیند که بشر معاصر از مسابقهٔ ناتمامی که با خود برگزار کرده است دست بردارد.
از دید این پروفسور مذهبی، دو راه انسانی در پیش روی بشریت وجود دارد؛ اولین راه آن است که امید و هدف بشر برای زندگی باید بیرون از انگیزههای فردی باشد (هرچند پروفسور خیلی دلش میخواست که نام خدا را بیاورد ولی به این بسنده کرد که بشر باید دلیلی به غیر از خویشتن عزیز خویش داشته باشد).
دومین راه گریز و نجات از افسردگی بشر معاصر در این نهفته است که خویشتن خویش را همان وضعیتی که هست بپذیرد، قابلیتها و محدودیتهای خویش را بپذیرد، با خودش آشتی کند و شرمسار خودش نباشد.
منبع-http://marde-rooz.com