توضیحی مختصر در مورد وسواس:
وسواس یك ایده، فكر، تصور، احساس یا حركت مكرر یا مضر است كه با نوعى احساس اجبار و ناچارى ذهنى و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت به شخصیت خود بوده از غیرعادى و نابهنجار بودن رفتار خود آگاه است. روان شناسان وسواس را نوعى بیمارى از سرى نِوروزهاى شدید مى دانند كه تعادل روانى و رفتارى را از بیمار سلب می کند و او را در سازگارى با محیط دچار اشكال مى سازد و این عدم تعادل و اختلال داراى صورتى آشكار است.
روانكاوان نیز وسواس را نوعى غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفى مى كنند و آن را حالتى مى دانند كه در آن، فكر، میل، یا عقیده اى خاص، كه اغلب وهم آمیز و اشتباه است آدمى را در بند خود مى گیرد، آنچنان كه اختیار و اراده را از او سلب می کند و بیمار را وامى دارد كه حتى رفتارى را برخلاف میل و خواسته اش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگى كار یا افكار خود آگاه است اما نمى تواند از قید آن رهایى یابد.
وسواس به صورت هاى مختلف بروز مى كند و در بیمار مبتلاى به آن این موارد ملاحظه مى شود:
اجتناب؛ تكرار و مداومت؛ تردید؛ شك در عبادت؛ ترس؛ دقت و نظم افراطى؛ اجبار و الزام؛ احساس بن بست؛ عناد و لجاجت.
نکته 1 دکتر سلام: وسواس همگام با بلوغ و در غلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجاً رشد مىكند. اگر در آن ایام شرایط براى درمان مساعد باشد بهبودهاى نسبى و دورهاى پدید مىآید وگرنه بیمارى سیر مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایى كه خود بیمار به ستوه مىآید.
علائم دیگر: در مواردى وسواس به صورتِ خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدى، آتش زدن جایى، درآوردن جامه خود، بیقرارى، بهانه گیرى، بى خوابى، بدخوابى، بى اشتهایى،… متجلى مى شود آنچنانكه به اطرافیان فرد این احساس دست مى دهد كه نكند وی دیوانه شده باشد.
انواع وسواس: وسواس هایى كه تمام فكر و اندیشه افراد را تحت تأثیر قرار می دهد و احاطه شان مى كند معمولاً به صورت هاى زیر است:
وسواس فكرى:
این وسواس به صورت هاى مختلف خود را نشان مى دهد كه برخى از نمونه هاى آن به شرح زیر است:
اندیشه درباره بدن:
بدین گونه كه بخشى مهم از اشتغالات ذهنى و فكرى بیمار متوجه بدن اوست. او دائما به پزشك مراجعه مى كند و در صدد به دست آوردن دارویى جدید براى سلامت بدن است.
رفتار حال یا گذشته:
مثلاً در این رابطه مى اندیشد كه چرا در گذشته چنین و چنان كرده؟ آیا حق داشته است فلان كار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز كه مرتكب فلان عمل مى شود آیا درست مى اندیشد یا نه؟ تصمیمات او رواست یا ناروا؟
در رابطه با اعتقادات: گاهى فكر وسواسى زمینه را براى تضادها و مغایرتهاى اعتقادى فراهم مى سازد. مسایلى در زمینه حیات و ممات، خیر و شر، وجود خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را به خود مشغول مى دارد.
اندیشه افراطى:
گاهى وسواس در مورد امرى به صورت افراط در قبول یا رد آن است با این كه بیمار خلاف آن را در نظر دارد ولى به صورتى است كه گویى اندیشه مزاحمى بر او مسلط است كه او را ناگزیر به دفاع از یك اندیشه غلط مى سازد، از آن دفاع و یا آن را طرد مى كند بدون این كه آن مسئله كوچكترین ارتباطى با زندگى او داشته باشد؛ مثلاً در رابطه با دارویى عقیدهاى افراطى پیدا مى كند به گونه اى كه طول عمر، بقاى زندگى و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو مىداند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجه اى دست نیابد.
2 – وسواس عملى:
وسواس عملى به شكل هاى گوناگون خود را بروز مى دهد كه ما به نمونه ها و مواردى از آن اشاره مى كنیم :
شستشوى مكرر: مردم برحسب عادت تنها همین امر را وسواس مى دانند و این بیمارى نزد زنان رایجتر است.
رفتار منحرفانه:
جلوه آن در مواردى به صورت دزدى است و این امر حتى در افرادى دیده مى شود كه هیچ گونه نیاز مادى ندارند.
دقت وسواسى:
نمونه اش را در منظم كردن دگمه لباس و… مى بینیم و وضعیت فرد به گونه اى است كه گویى از این امر احساس آرامش مى كند.
شمردن:
شمردن و شمارشها در مواردى مى تواند از همین قبیل به حساب آید مثل شمردن نردهها با اصرار بر این كه اشتباهى در این امر صورت نگیرد.
راه رفتن:
گاهى وسواسها به صورت راه رفتن اجبارى است. شخص از این سو به آن سو راه مى رود و اصرار دارد كه تعداد قدم ها معین و طبق ضابطه باشد. مثلاً فاصله بین دو نقطه از ده قدم تجاوز نكند و هم از آن كمتر نباشد.
3- وسواس ترس:
صورت هاى ترس وسواسى عبارت است از: ترس از آلودگى – ترس از مرگ – ترس از دفع – ترس از محیط محدود – ترس از امرى خلاف اخلاق – ترس از تحقق آرزو.
4- وسواس الزام:
در این نوع وسواس، فرد نمى تواند خود را از انجام عمل و یا فكرى بیرون آورد و در صورت رهایى از آن فكر و خوددارى از آن عمل، موجبات تنش در او پدید خواهد آمد.
وسواس در چه كسانی بروز می كند؟
الف) در رابطه با سن
تجارب حیات عادى افراد نشان مىدهد كه وسواس همگام با بلوغ و در غلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجاً رشد مىكند. اگر در آن ایام شرایط براى درمان مساعد باشد بهبودهاى نسبى و دورهاى پدید مىآید وگرنه بیمارى سیر مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایى كه خود بیمار به ستوه می آید.
ب) در رابطه باهوش:
بررسی هاى علمى نشان دادهاند كه وضع هوشى افراد وسواسی در سطحى متوسط و حتى بالاتر از حد متوسط است. وسواسىهایى كه داراى هوش اندك و یا با درجه ضعیف باشند بسیار كم هستند؛ بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر كم هوشى شان شود.
ج) در رابطه با اعتقاد:
د) در رابطه با شخصیت و محیط:
تجارب نشان دادهاند آنهایى كه در زندگى شخصى حساسترند امكان ابتلایشان به بیمارى وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر است. در بین فرزندانى كه والدینشان معمولاً محكومشان مى كنند این بیمارى بیشتر دیده مى شود.
نکته 2 دکتر سلام: گاهى وسواس فردى بزرگسال نشأت گرفته از منعهاى شدید دوران كودكى و حتى نوجوانى و جوانى است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیری هاى بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان، اگر چه ممكن است كار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد، معلوم نیست عاقبت خوش و میمونى داشته باشد.
پارهاى از تحقیقات نشان دادهاند كه شخصیت والدین و حتى صفات ژنتیكى، روابط همگن خویى و محیطى در این امور مؤثرند؛ به همین نظر وسواس در بین دوقلوهاى یكسان بیشتر دیده مى شود تا در دیگران، اگرچه ریشه هاى اساسى و كلى این امر كاملاً مشهود نیست.
مسئله شخصیت را اگر با دامنه اى وسیعتر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید كه این امر حتى در برگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس برخلاف بیمارى هیسترى است (كه اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده مىشود)، و در جوامع به ظاهر متمدن و پیشرفته و حتى در بین افراد هوشمند هم به میزانى قابل توجه دیده مىشود.
ریشه هاى خانوادگى وسواس
در مورد ریشه و سبب این بیمارى مطالب بسیارى ذكر شده كه اهم آنها عبارت اند از وراثت، شخصیت زیر ساز یا الحاقى، وضع هوشى، عوامل اجتماعى، عوامل خانوادگى، عوامل اتفاقى، رقابتها، منعها و… كه در اینجا به مواردى از آن اشاره مى كنیم.
الف) وراثت:
تحقیقات برخى از صاحبنظران نشان داده است كه حدود چهل درصد وسواسی ها، این بیمارى را از والدین خود به ارث بردهاند، اگرچه گروهى دیگر از محققان جنبه ارثى بودن آن را محتمل دانسته و قایل شدهاند، انتقال زمینههاى عصبى مى تواند ریشه و عاملى در این راه باشد.
ب) تربیت :
در این مورد مباحثى قابل ذكرند كه اهم آنها عبارت اند از:
1- دوران كودكى:اعتقاد گروهى از محققان این است كه پنجاه درصد وسواسهاى افراد در سنین جوانى و پس از آن از دوران كودكى پایه گذارى شده و تاریخچه زندگى آنها حاكى از دوران كودكى ویژهاى است كه در آن كشمكشها و مقاومتها و سرسختىهاى فوق العاده وجود داشته و كودك در برابر خواسته هاى بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
2- شیوه تربیت:در پیدایش و گسترش وسواس، براى شیوه تربیت والدین نقش فوق العادهاى را باید قایل شد. بررسی ها نشان مى دهد مادران حساس و كمال جو به صورتى ناخودآگاه زمینه را براى وسواسى شدن فرزندان فراهم مى كنند و مخصوصاً والدینى كه رفتار طفل را براساس ضابطه خود به صورت دقیق مى خواهند و انعطاف پذیرى كمترى دارند در این زمینه مقصرند. تربیت خشك و مقرراتى در پیدایش و گسترش این بیمارى زیاد مؤثر است. نحوه از شیر گرفتن كودك به صورت ناگهانى، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و كنترل كودك در رفتار مربوط به نظم و تربیت و دقت او هم در این امر مؤثر است.
3- تحقیر كودك:عدهاى از بیماران وسواسى كسانى هستند كه دائما این عبارت به گوششان خورده است كه: آدم بى عرضهاى هستى، لیاقت ندارى، در خور آدم نیستى، به درد زندگى نمى خورى… و از بابت عدم لیاقت خود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران ارشد سركوفت شنیده و تنبیه شدهاند. این گونه برخوردها بعداً زمینه را براى ناراحتى عصبى و یا وسواس آنها فراهم كرده است.
4- ناامنىها: پارهاى از تحقیقات نشان دادهاند برخى از آنها كه دوران حیات كودكى آشفتهاى داشته و با ترس و ناامنى همساز بودهاند بعدها به چنین بیمارى دچار شدهاند. آنها در مرحله كودكى وحشت از آن داشته اند كه نكند كار و رفتارشان مورد تأیید والدین و مربیان قرار نگیرد. اینان در دوران كودكى براى راضى كردن مربیان خود مى كوشیدند و سعى داشتهاند كه دقتى افراطى درباره كارهاى خود روا دارند و در همه مسائل، با باریك بینى و موشكافى وارد شوند.
5- منعها: گاهى وسواس فردى بزرگسال نشأت گرفته از منعهاى شدید دوران كودكى و حتى نوجوانى و جوانى است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیری هاى بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان، اگر چه ممكن است كار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد، معلوم نیست عاقبت خوش و میمونى داشته باشد.
6- خانواده افراد وسواسى: بررسی ها نشان دادهاند:
– اغلب وسواسى ها والدین لجوج داشته اند كه در وظیفه خواهى از فرزندان، سماجت بسیار نشان مى دادهاند.
– ایرادگیر و عیب جو بودهاند؛ اگر مختصر لغزشى از فرزندان خود مى دیدند، آن را به رخ فرزندان مى كشیدند.
– خسیس و ممسك بودهاند به طورى كه كودك براى دستیابى به هدفى ناگزیر به اصرار بوده است و بالاخره افرادى كم گذشت، طعنه زن، و ملامتگر بودهاند و كودك سعى مى كرده خود را در حضور آنها دائماً جمع و جور كند تا سرزنش نشود.
درمان :
براى درمان مى توان از راه و رسم ها و وسایل و ابزارى استفاده كرد كه یكى از آنها تغییر محیطى است كه بیمار در آن زندگى مىكند.
1- تغییر آب و هوا: دور ساختن بیمار از محیط خانواده، و اقامت او در یك آسایشگاه و واداشتن او به زندگى در یك منطقه خوش آب و هوا براى تخفیف اضطراب و درمان بیمار اثرى آرامش بخش دارد و این امرى است كه اولیاى بیمار مى توانند به آن اقدام كنند.
2- تغییر شرایط زندگى:از شیوههاى درمان این است كه زندگى بیمار را به محیطى دیگر بكشانیم و وضع او را تغییر دهیم. او را باید به محیطى كشاند كه در آن مسئله حیات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بناى اصلى شخصیت او از دستبردها دور و در امان باشد. بررسی هاى تجربى نشان مى دهند كه در مواردى با تغییر شرایط زندگى و حتى تغییر خانه و محل كار و زندگى، بهبود كامل حاصل مىشود.
3- ایجاد اشتغال و سرگرمى: تطهیرهاى مكرر و دوبارهكارىها بدان خاطر است كه بیمار وقت و فرصت كافى براى انجام آن در خود احساس مى كند و وقت و زمانى فراخ در اختیار دارد. بدین سبب ضرورى است در حدود امكان سرگرمى او زیادتر گردد تا وقت اضافى نداشته باشد. اشتغالات یكى پس از دیگرى او را وادار خواهد كرد كه نسبتبه برخى از امور بىاعتماد گردد، از جمله وسواس.
4- زندگى در جمع:فرد وسواسى را باید از گوشه گیرى و تنهایى بیرون كشید. زندگى در میان جمع خود مىتواند عاملى و سببى براى رفع این حالت باشد. ترتیب دادن مسافرت هاى دسته جمعى كه در آن همه افراد ناگزیر شوند شیوه واحدى را در زندگى پذیرا شوند، در تخفیف و حتى درمان این بیمارى مخصوصاً در افرا كمرو مؤثر است.
5- شیوههاى اخلاقى: رودربایستىها و ملاحظات فیمابین كه هر انسانى به نحوى با آن مواجه است تا حدود زیادى سبب تخفیف این بیمارى مى شود. طرح سؤالات انتقادى توأم با لطف و شیرینى، به ویژه از سوى كسانى كه محبوب و مورد علاقه بیمارند در امر سازندگى بیمار بسیار مؤثر است و مى تواند موجب پیدایش تخفیف هایى در این رابطه شوند و البته باید سعى بر این باشد كه «انتقاد» به «ملامت» منجر نشود و روح بیمار را نیازارد. احیاى غرور بیمار در مواردى بسیار سبب درمان و نجات او از عوامل آزار دهنده و خفت و خوارى ناشى از پذیرش رفتارهاى ناموزون وسواسى است و به بیمار قدرت مى دهد. باید گاهى غرور فرد را با انتقادى ملایم زیر سؤال برد و با كنایه به او تفهیم كرد كه عُرضه اداره و نجات خویش را ندارد تا او بر سر غرور آید و خود را بسازد. باید به او القا كرد كه مى تواند خود را از این وضع نجات دهد. همچنین باید به بیمار اجازه داد كه درباره افكار خود اگر چه بى معنى است صحبت كند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6- تنگ كردن وقت: بیش از این هم گفته ایم كه گاهى تن دادن به تردیدها ناشى از این است كه بیمار خود را در فراخى وقت و فرصت ببیند و براى درمان ضرورى است كه در مواردى وقت را بر فرد وسواسى تنگ كنند. در چنین مواردى لازم است با استفاده از فنون و شیوههایى او را به كارى مشغول دارید و به امر و وظیفه اى وادار نمایید تا حدى كه وقتش تنگ گردد و ناگزیر شود با سر هم كردن عمل و وظیفه كار و برنامه خود را اگرچه نادرست است سریعاً انجام دهد. تكرار و مداومت در چنین برنامه اى در مواردى مىتواند به صورت جدى در درمان مؤثر باشد.
7- زیر پا گذاردن موضوع وسواس: در مواردى براى درمان بیمار چارهاى نداریم جز این كه به او القا كنیم به قول معروف به سیم آخر بزند، حتى با پیراهنى كه او آن را نجس مى داند و یا با دست و بدنى كه او تطهیر نكرده مى شمارد و به نماز بایستد و وظیفه اش را انجام دهد. به عبارت دیگر بیمار را واداریم تا همان كارى را كه از آن مى ترسد انجام دهد. تنها در چنین صورتی است كه در مى یابد هیچ واقعه اى اتفاق نمى افتد.
شیوههاى اصولى در درمان وسواس:
الف) روان پزشكى: اگر رفتار و یا عمل وسواسى شدید شود نیاز به متخصص روانى و درمانگرى است كه در این زمینه اقدام كند. كسى كه تعلیمات تخصصى و تحصیلى اش در روان پزشكى او به او اجازه مى دهد كه براى شناخت ریشه بیمارى و درمان بیمار اقدام نماید. علاوه بر اینكه در زمینه ریشهیابىها كار و تلاش كرده و دائما در رابطه با خود هم اقداماتى بعمل آورده و لااقل حدود 300-200 ساعتى هم در رابطه با شناخت خویش گام برداشته است. اینان اجازه دارند كه در موارد لازم نسخه بنویسند و یا داروهایى تجویز كنند و یا شیوههاى دیگرى را که براى درمان لازم مى بینند به كار گیرند.
گاهى لازم است كه بیماران را در مؤسسات روان پزشكى یا در بیمارستانها به طرق روانكاوى و رواندرمانى درمان نمایند و در موارد ضرور باید آنها را بسترى نمود. درمان بیمارى براى برخى از افراد بسیار ساده و آسان و براى برخى دیگر بسیار سخت است؛ به ویژه كه شرایط اقتصادى و اجتماعى بیمار هم در این امر مؤثر است.
ب) روان درمانى: این هم نوعى درمان است كه توسط روانكاو یا روان شناس صورت مى گیرد و آن یك همكارى آزاد بین بیمار و درمان كننده مبتنى بر اعمال متقابل است كه براساس روابطى نسبتاً طولانى و طبق هدف و برنامه ریزى مشخصى به پیش مى رود. درمان اختلال به صورت مكالمه و صحبت و یا هر شیوه مفیدى كه قادر به اصلاح زندگى روانى فرد باشد انجام مى گیرد. در این درمان گاهى هم ممكن است از دارو استفاده شود. البته اصل بر این است كه براساس شیوه مصاحبه و گفتگو زمینه براى یك تحول درونى فراهم شود.
اصولى در روان درمانى: در روان درمانى افراد، همواره سه اصل مورد نظر است و مادام كه به این جنبهها توجه نشود امكان اصلاح و درمان نخواهد بود:
الف – اصلاح محیط: و غرض محیط زندگى بیمار، توجه به امنیت آن، بررسى اصول حاكم بر جنبه هاى محبتى و انضباطى، نوع روابط و معاشرت ها، فعالیت هاى تفریحى، گردش ها، تلاش هاى جمعى، مشاركت ها در امور،… است.
ب – ارتباط خوب و مناسب:در روان درمانى آنچه مهم است، داشتن و یا ایجاد روابط خوب و مناسب همدردى و همراهى، كمك كردن، دادن اعتبار و رعایت احترام، وانمود كردن حق به جانبى براى بیمار، تقویت قدرت استدلال، بیان خوب، خوددارى از سرزنش و… است.
ج – روانكاوى و روان درمانى: كه در آن تلاشى براى ریشه یابى، ایجاد زمینه براى دفاع خود بیمار از وضع و حالات خود، گشودن عقدهها، توجه دادن بیمار به ریشه و منشاء اختلال خود، القائات لازم و… است.
دکتر علی زاده
تهیه و تنظیم: زهره پری نوش