نظم در فرزنداني متولد ميشود و رشد مييابد كه در خانوادههاي منظم تربيت شده باشند، چراكه به طور طبيعي فرزندان، بسياري از خصايص خود را از والدينشان به صورت موروثي به ارث ميبرند لذا داشتن الگوي عملي نكته بسيار مهمي است كه بايد در جهت منظم بار آوردن كودكان مورد توجه قرار داد.
كودكان ما نظم را ميبينند و ميآموزند
قبل از هر چيز بايد كودك را با يك روش منظم روزانه آشنا كرد، طوري كه زمان غذا خوردن، خوابيدن، جمع كردن اسباببازيها، شستن دستها قبل از غذا، تماشاي تلويزيون و نظاير آن تعيين شود. همچنين در اين زمينه بزرگترهاي خانواده بايد روي جزئيات رفتار خود دقيق شوند و از شانه خالي كردن كارهاي خود اجتناب كنند. به عنوان مثال والديني را تصور كنيد كه در زمان بازگشت به منزل ابتدا لباس خود را روي دسته مبل مياندازند و پس از ساعتي آن را به جالباسي آويزان ميكنند. در اين مورد مادر يا پدر مدعي است كه نظم را رعايت كرده در حالي كه چنين نيست و فرزند رفتار ابتدايي والدين را خواهد آموخت. احتمالاً فرزندان ميآموزند كه در زمان برگشت به خانه لباسهايشان را بر لبه تخت يا يك مكان نامناسب قرار دهند. هرگز نبايد گمان كنيم كودكان كم سن اينگونه چيزها را نميفهمند و به آن توجهي ندارند، كمااينكه مانند ضبط صوت جزئيات رفتار پدر و مادر را در ذهن خود ثبت ميكنند و در رفتار و عمل خود آن را بروز ميدهند.
يكي از راههاي منضبط و وقتشناس كردن كودكان، ايجاد خصيصه مسئوليتپذيري است. اگر جادوي مسئوليتپذيري در انسان نهادينه شود ويژگي ناياب تعهد به انجام وظيفه را در انسان شكل ميدهد. از طرفي تعهد به انجام وظيفه به عنوان يك شرط مهم در دنياي برنامهريزي و نظم، همواره يك نتيجه مطلوب را براي رسيدن به موفقيت به ارمغان ميآورد. مسئوليت امري ارثي نيست بلكه بايد از طريق تجربه آموخته شود و اين حس زماني در كودك پديد ميآيد كه به او مسئوليت داده شود. اگر به كودك اجازه داده شود در نحوه مراقبت از خود و در مسائل روزمره همچون غذا خوردن، لباس پوشيدن و شستوشو استقلال عمل داشته باشد، اين نياز برآورده خواهد شد. اين نياز همچنين درصورتي كه به او اجازه داده شود وسايل شخصي داشته باشد، اگرچه كوچك و كمبها، اما در مالكيت مطلقش باشد، برآورده ميشود. از طرفي مسئوليتپذير كردن كودكان و سپردن كارهاي شخصي آنها به خودشان، اراده آنها را در اجراي برنامه و وظايف خود براي رسيدن به اهدافشان و حتي در فائق آمدن بر مشكلات تقويت ميكند. بعضي از والدين به دليل فهم نادرست از محبت، به جاي كودك تمام كارهاي او را انجام ميدهند.
در چنين شرايطي هرگز كودك در اجراي كارها و برنامههاي خود داراي ارادهاي قوي نخواهد شد. همچنين بايد به كودكان اجازه دهيم در برطرف كردن مشكلاتشان، تصميمگيرنده باشند. مسئلهاي كه بيشتر والدين با آن روبهرو هستند اين است كه به غلط تمايل دارند خيلي سريع فرزندانشان را از مخمصه نجات دهند. والديني كه حتي اجازه نميدهند كودك به مشكلات خود فكر و در رفع مشكلات خود تلاش كند فرزندان خود را به سمتي سوق ميدهند كه براي دستيابي به خواسته يا رفع مشكلاتشان تنها در انتظار شانس و اقبال يا بدون هيچگونه تلاشي منتظر كسي به عنوان ناجي و غول چراغ جادو ميمانند تا مشكلات او را حل و فصل كند.
كودكي كه در دامن مهربان عزت نفس بزرگ شود كمتر ميپذيرد برنامه و كارهاي خود را به تعويق بيندازد و هيولاي بينظمي وارد زندگياش شود. در واقع عزت نفس مانند يك نيروي دروني عمل ميكند كه سبب ميشود فرد به شرايط موجود راضي نشود و براي بهبود آن تلاش و ممارست كند و اگر برنامهاي به دليل كمكاري به تأخير بيفتد به عزت نفس او برميخورد و به سرعت سعي در جبران آن ميكند. در اهميت عزت نفس همين بس كه تصور شخص از خودش، تعيينكننده سرنوشت اوست. به اعتقاد بسياري از روانشناسان، انتقاد كردن از كودك نه فقط از انگيزه حركت او ميكاهد، بلكه تأثيري منفي بر عزت نفس كودك دارد و بر نزول سطح توقع او از خودش تأثير ميگذارد و خود را براي دستيابي به آرزوها و اهداف، حقير ميبيند. اين در حالي است كه انتقاد مثبت، توجه، تشويق و حمايت از كودك در ايجاد خودانگاره مثبت و دستيابي به يك حس مطلوب و رضايت از خود، كمك ميكند. كودكي كه داراي خودانگاره خوب است، انضباط شخصي بيشتري دارد و براي يادگيري و ارتقاي سطح مهارتهايش بهتر برانگيخته ميشود.
منبع/تی نیوز