اکثر مردم وقتی برای کتاب خواندن ندارند و این مسئله ای بسیار خطرناک از نظر فرهنگی می باشد. در این مقاله از دکتر سلام دلایل رایج کتاب نخواندن مردم را آماده کرده ایم. از این علل می توان به پر مشغله بودن یا اصلا جایی برای کتاب نداریم اشاره کرد. توصیه می کنیم این مقاله را حتما بخوانید. با ما همراه شوید.
اگر از من بپرسند در يك جمله بگو چرا ما كتاب نميخوانيم من ميگويم به خاطر اينكه زندگي را جدي نگرفتهايم.
چند سال بود كه وقت نميكردم كتاب بخوانم. نگاه ميكردم به قفسه كتابهايم و غصهام ميگرفت. اين اواخر موضوع از غصه و حسرت هم گذشته بود. انگار تك تك آن كتابهايي كه نخوانده بودم وقتي مرا ميديدند شروع ميكردند به آه و ناله و اعتراض و تهديد. حق هم داشتند. من آنها را از كتابفروشيها بيرون آورده بودم و آنها اميدوار بودند خوانده شوند اما من هر روز كه ميگذشت آنها را نااميدتر ميكردم. احتمالاً شما هم مثل من اعتقاد داريد همه موجودات از بيجان تا جاندار ميتوانند خوشاقبال و بداقبال باشند. يك وقت گربهاي را ميبيني كه پاپيون و خدمتكار مخصوص دارد و ماهي 3ميليون تومان برايش خرج ميكنند، آن وقت برادر همان گربه كه از يك پدر و مادر تني متولد شده ، به صورت ولگردي به حيات خود ادامه ميدهد و هر روز در در و ديوار خانهها مورد اصابت دمپايي و اشياي نوك تيز قرار ميگيرد. اين سرنوشت درباره كتابها هم صدق ميكند. آنها هم در دام اين تبعيض و نابرابري ميافتند. يك وقت يك كتاب سر از خانه يك كتابخور – بالاتر از كتابخوان – حرفهاي درميآورد و هنوز از كتابفروشي خارج نشده در ماشين و خيابان و خانه زمين گذاشته نميشود و وقت و بيوقت به آن رجوع ميشود، خب طبيعي است كه آن كتاب احساس تشخص كند و آرزوي طول عمر اما حالا همان كتاب دقيقاً با همان محتوا و كلمات سر از خانه كسي درميآورد كه يك وجود متناقض دارد. او بيشتر از آنكه بخواهد كتاب بخواند ميخواهد پز كتابهايش را بدهد و ژست فرهنگي بگيرد. در نهايت ميبينيد همان كتاب چند سال است كه در كتابخانه فرد مورد نظر خاك ميخورد و آرزوي مرگ ميكند اما نهايتاً هيچ وقت هم خوانده نميشود، به شهادت آن دو سه برگي كه وسط كتاب به هم چسبيدهاند و هنوز دستي نبوده كه آن دو سه صفحه چسبانده شده به هم را جدا كند. در اينجا به شما توصيه ميشود اگر كتابي را حتي براي پز دادن خريدهايد براي حفظ آبرويتان هم كه شده زحمت بكشيد برگهايش را چند بار چك كنيد و احياناً اگر نياز به مداخله وجود دارد مداخله كنيد و برگهاي به هم چسبيده را جدا كنيد تا اسباب آبروريزي نشود.
آن روزها كتابهاي بيچارهام زلزده بودند به من و تمناي خواندن داشتند، بنابراين براي اينكه از عذاب وجدان رها شوم دست به يك عمليات انتحاري زدم و تمام كتابخانه را يك جا جمع كردم و كتابهايم را گذاشتم در كارتنها و از آنجا بردم انباري، يعني با دست خودم كتابهايم را زنده به گور كردم. دوستان زيادي را هم ميشناسم كه همين كار را كردهاند و كتابهاي خودشان را زنده به گور كردهاند. استدلالهايشان هم عموماً يكسان بوده است: جايمان كوچك است!
براي همه چيز جا داريم جز كتاب
ما در آپارتمانهاي 50 متري براي يك يخچال سايد باي سايد كه فقط با جرثقيل قابل حمل است بالاخره جايي باز ميكنيم تا اين موجود عظيمالجثه 70 درصد فضاي خانه را اشغال كند. ما در اين آپارتمانهاي 50 متري براي مبلماني كه مناسب يك آپارتمان 400 متري است، جايي دست و پا ميكنيم. ما در اين آپارتمانهاي 50 متري ميتوانيم مدام براي اشيايي كه هر 50 سال يك بار ممكن است به آنها نياز داشته باشيم جا پيدا ميكنيم اما كتابخانه كوچك يك وصله ناجور است و همان بهتر كه پرت شود گوشه انباري و ديده نشود.
براي همه كار وقت داريم جز مطالعه
حالا شما همين مثال را به زمانهاي ما تعميم بدهيد. اگر به كسي بگوييد ببخشيد شما چرا كتاب نميخوانيد؟ ميگويد حق من نيست كه روزي 8 – 6 ساعت در روز بخوابم؟ به او ميگوييم نوش جانت بله حق شماست كه شبانهروز اين ساعتها را بخوابي. خب بقيه؟ ميگويد حق من است كه روزي 12 – 8 ساعت در روز كار كنم؟ ميگوييم بله واقعاً براي گذران معيشت نياز داري هر روز كاري كني. ميگوييم خب تا اينجا شد 14 تا 20 ساعت از روز شما با اين 10 – 4 ساعت چه ميكني. ميگويد كلي از اين وقتها در ترافيك هدر ميرود. ميگوييم حق داريد همينطور است. بالاخره بايد در خانه با زن و بچه هم حرف بزني، نميشود كه آدم در خانه لام تا كام حرف نزند، ميگوييم راست ميگويي تسليم! اصلاً دستهاي ما تا ابرها بالاي بالا، شما هيچ زماني براي خواندن كتاب نداري و حق كاملاً با شماست.
اما حالا اجازه بدهيد كمي دستهايمان را پايين بياوريم و وارد زندگي اين آدم شويم. ميبينيد همان آدم روزي سه ساعت در تلگرام دارد متن و فيلم و عكس فوروارد ميكند. ميبينيد همان آدم در محل كارش ساعتهاي زيادي دارد كه ميتواند در آن ساعتها كتاب بخواند اما نميخواند. ميبينيم همان آدم 30 دقيقه در مترو روي يك صندلي نشسته و ميتواند كتاب بخواند اما نميخواند.
به هر بهانهاي دور همي داريم جز كتابخواني
ما قرارهايي در زندگيمان به بهانههاي مختلف داريم. مثلاً فلاني ميخواهد مهاجرت كند برايش گودباي پارتي ميگيريم يعني مهاجرت يك فرد بهانه يك مهماني ميشود. يكي تولدش است به مناسبت تولد او در يك پارك يا خانه يا جايي ديگر دور هم جمع ميشويم. يكي خانه خريده است يكي به تازگي از بيمارستان مرخص شده است، يكي نوزادش به دنيا آمده است، ما بهانههاي مختلفي در طول سال براي دور هم نشستن داريم اما چقدر كتاب را بهانه دور هم نشستن ميكنيم. مثلاً آدمها يك كتاب ارزشمند را بهانه دور هم نشستن كنند و براي دورهمي خود محور و مدار قرار دهند. يكي كه كتاب را عميقتر خوانده يا به تخصص او نزديكتر است بحث درباره كتاب را آغاز و هدايت كند و ديگراني كه كتاب را خواندهاند وارد بحث شوند و چه بسا از خلال اين مباحث و گفتوگوها نكتههاي بسيار ارزشمندي بيرون بيايد.
در ميهمانيها همه چيز ميخوريم جز خوراك معنا
من گاهي از خود ميپرسم چرا علاقه زيادي براي حضور در مهمانيها و تجمعهاي فاميلي ندارم؟ من چه مرگم شده است؟ بخشي از اين بيتمايلي به حضور در مهمانيها را شايد بتوانم به افسردگي خودم ربط بدهم اما بخش ديگر آن را ربط ميدهم به اينكه هيچ تبادل فرهنگي و معنايي در اين مهماني صورت نميگيرد. آدمها دور هم جمع ميشوند در حالي كه مشتي حرفهاي تكراري و حوصلهبر رد و بدل ميشود، ناهاري يا شامي سنگين خورده ميشود و بعد هم چاي و ميوه و شيريني و مهماني تمام ميشود و هر كس دوباره به خانه خود برميگردد در حالي كه روحها و ذهنها و روانهاي ما همچنان گرسنه است و آدم حس نميكند چيزي بر او افزوده شده است. در چنين وضعيتي اگر ميزبان ترازويي دم در خانه بگذارد و وزن ميهمانان قبل و بعد از ورود به خانه را اندازه بگيرد متوجه ميشود به وزن ميهمانانش از يك و دو كيلو بگيريد تا بيشتر اضافه شده است اما وزن معرفتي ثابت مانده و حتي گاهي به واسطه شوخيهاي سبك و حرفهاي بيسند پسرفت داشته است، بنابراين ما كه انسان هستيم و فقط اين گوشت و پوست و استخوان نيستيم وقتي از آن مهماني بيرون ميآييم در اعماق وجود خودمان همچنان گرسنهايم، در حالي كه شما ممكن است به ضيافتي و جايي و به ديدار عزيزي برويد و وقتي از آنجا بيرون ميآييد افق تازهاي به سمت شما گشوده شده باشد و به تمام معنا احساس بسيار خوبي داشته باشيد چون فربهي حقيقي براي انسان زماني پديد ميآيد كه گرسنگي جان و روحش برطرف شده باشد وگرنه مهماني كه فقط وزن گوشت و پوست انسان را زياد میكند.
ترديد ندارم كه اصل ضيافت و مهماني براي انسان از جنس معناست. هيچ ترديد نكنيد اگر شما جايي ميرويد و به شما خوش ميگذرد نه به واسطه اطعمهها و اشربهها و خوردنيهاست، شايد حتي در نگاه اول اينطور به نظر برسد اما شك نكنيد روي باز ميزبان بوده كه باعث شده به شما خوش بگذرد وگرنه شما جايي برويد پر از خوردني و نوشيدني اما ميزبان شما عبوس و عصبي باشد آدم حس ميكند كه اضافي است، آن لقمهها گلوگير ميشود هر اندازه هم كه خوب و خوشمزه باشند. به خاطر اين است كه خداوند اسم ماه رمضان را كه خوردنياي در آن نيست ضيافت ميگذارد چون براي انسان ضيافتي جز معنا برپا نشده است بنابراين چقدر خوب خواهد بود كه ضيافتهاي ما به سمت ضيافتهاي معنايي سوق پيدا كند و وقتي ميهمانان از در خانه بيرون ميروند فقط بر وزن جسم و تن آنها اضافه و افزوده نشود بلكه وزن آگاهي و معرفت آنها بالا برود و در اين ميان ايجاد گعدهها و دورههاي كتابخواني ميتواند چنين هدفي را تأمين كند و ضيافتهاي معنايي را برپا كند.
بهانهها را كنار بگذاريم و خودمان را فريب ندهيم
اما پرسش اين است كه چه چالشهايي در اين ميان اجازه نميدهند كه ما كتاب را به شكل جديتري وارد مناسبات فرهنگي و اجتماعي خود كنيم. به نظر ميرسد بسياري از چالشهايي كه امروز گاه از زبان آدمها ميشنويم در نهايت از جنس بهانه و خودفريبي باشد. برخي ميگويند كتاب گران است، برخي ميگويند سه شيفت كار ميكنيم، برخي ميگويند كتابها سانسور ميشوند و هر وقت كتابها سانسور نشدند ما هم شروع ميكنيم به كتاب خواندن اما اگر كمي با خود صادق و روراست باشيم ميبينيم كه هيچ كدام از اين دلايل نميتواند براي كتاب خواندن موجه باشد. آنچه به نظر ميرسد در اين باره نقش مهمي ايفا ميكند و اجازه نميدهد ما ايرانيها كتاب بخوانيم اين است كه ما هنوز زندگي را جدي نگرفتهايم. كسي كه زندگي را جدي بگيرد به اين نكته پي خواهد برد كه دانش، تجربه و آگاهي او براي يك زندگي ارزشمند كافي نيست. من هر اندازه هم كه به خاطر ژن خوب يا خانواده اصيل يا مدرسه يا مدرك يا دانشگاهم در معرض آگاهي قرار گرفته باشم اما شعاع آگاهي من با توجه به ساحتهاي گوناگون زندگي اندك است و من نياز دارم از چشم ديگران به اين زندگي نگاه كنم و ببينم آنها چه زاويههايي را ديدهاند. به عبارت ديگر اگر ساحتهاي زندگي را يك ساختمان عظيمالجثه و بسيار بزرگ يا شهري وسيع با خانهها و خيابانها و كوچه پس كوچههاي فراوان در نظر بگيريد، من نميتوانم در آن واحد در همه اضلاع حضور داشته باشم. مثل اين ميماند كه باران وسيعي گرفته باشد. من نميتوانم در آن واحد در همه نقاط بارش حضور داشته باشم. من صرفاً جايي به اندازه خود باران را پوشش خواهم داد. اين اتفاق درباره حوزههاي معرفتي، فكري و فرهنگي هم روي ميدهد. زندگي من، حوادث و فراز و نشيب زندگي من، خانوادهاي كه در آن حضور داشتهام و روابطي كه در آن قرار گرفتهام محدود هستند اما كتاب و خواندن به من اجازه ميدهد زاويهها و وجههاي ديگري از اين زندگي را ببينم.
اما چرا ما تمايلي نداريم كه اين اتفاق درباره ما روي دهد؟ شايد يكي از ريشهايترين دلايل، وهم داناي كل است كه گاه ما را اسير خود ميكند. اينكه ما تصور كنيم همه چيز را ميدانيم و نه تنها همه چيز را ميدانيم بلكه عميق هم ميدانيم، در آن صورت نيازي به خواندن، مطالعه و كتاب نخواهيم داشت. ممكن است البته در لايههاي ظاهري روابطمان به بيسوادي خودمان اعتراف كنيم اما وقتي عميق تر ميشويم ميبينيم آن وهمِ بينيازي به دانستن است كه ما را اسير خود ميكند.
چقدر اين حسها ميتواند ويرانگر باشد. شما اگر امروز از يك تپه 400 متري بالا برويد احتمالاً به خودتان افتخار خواهيد كرد اگر تصور كنيد در دنيا ارتفاعي بالاتر از اين تپه وجود ندارد اما اگر چشمتان به قلهها بيفتد آن حالت وهم گونهاي كه شما را در بر گرفته و اجازه نميدهد كه به ارتفاعات بالاتر برويد از بين خواهد رفت. اين اتفاق زماني روي ميدهد كه شما در حوزه تاريخ، فلسفه، داستان، شعر، جامعهشناسي و روانشناسي مطالعه عميق ميكنيد و ميبينيد آنچه به ذهن شما خطور كرده نكته بديع و تازهاي نيست و پيشتر مطرح شده است بنابراين آن اوهامي كه در ذهن شما وجود دارد زدوده ميشود و با زدايش آن اوهام جا براي يك زندگي اصيلتر باز ميشود. ما وقتي كتاب ميخوانيم به واقع دنياي خودمان را وسيعتر ميكنيم. احتمالاً ديدهايد وقتي كتابي را ميخوانيد چقدر احساسهاي متفاوت را تجربه ميكنيد. گاهي ايدهاي به واسطه خواندن سطري يا پاراگرافي در شما بيدار ميشود، انگار كه آن كتاب مثل يك طناب يا رسن و سطل به ما كمك كرده كه به آن سفرههاي زيرزميني روح و ذهن خودمان دسترسي داشته باشيم و استخراجي از خود صورت دهيم، اما اگر آن كتاب نبود احتمالاً ما هرگز به آن طناب و سطل و رسن دسترسي نداشتيم كه از آن چاه روح آب بيرون بكشيم و سيراب شويم.
اگر ما زندگي را جدي بگيريم ترديد نكنيد كه به سمت خواندن و آگاهي خواهيم رفت چون كسي كه زندگي خود را جدي ميگيرد ميداند كه طي طريق در اين زندگي تا چه اندازه همراه با دشواري و ظرافت و مخاطرات است و بنابراين از آنها كه اين راه را رفتهاند و ميروند پرس و جو خواهد كرد و كتاب همان پرس و جويي است كه ما در خلوت خودمان درباره راهها و راهروها و راهبرها طرح ميكنيم.
منبع: روزنامه جوان