این افراد به دلیل ناامیدی و عدم توکل به خدا، امیدی به آینده ندارند و سعی می کنند افرادی را که مانع از فعالیت آنان شده اند را از بین ببرند؛با کتک زدن و زخمی کردن و درگیریهای فیزیکی خود را به عنوان مظهر خشونت در خانه معرفی می کنند.
بررسیها نشان داده است احتمال اینکه فرزندان زنان افسرده در زندگی بعدی خود و در ارتباط با افراد دیگر دچار افسردگی بشوند دوبرابر افراد سالم است. به عبارت دیگر احتمال اینکه زنان افسرده فرزندانی مثل خودشان تربیت کنند دو برابر بیشتر از دیگران است که این مسئله لزوم توجه ویژه به بحث سلامت روانی خانواده بهویژه در سلامت روانی زنان را به ما گوشزد میکند. اینکه چرا آمار خشونتهای خانگی اینقدر بالاست تا حدودی میتواند ریشه در افسردگی و بیانگیزگی هر دو نقش زن و مرد در خانواده داشته باشد.
فرید براتیسده روانشناس و مدرس دانشگاه علامه طباطبایی در روزنامه آرمان نوشت: افسردگی بالینی پدیدهای نوظهور نیست بلکه از زمانهای گذشته نیز وجود داشته است اما، در اینکه سبک زندگی جدید آن را شدت میبخشد نمیتوان تردید داشت. افسردگی یکی ازاصلی ترین و فراگیرترین بیماریهای روانی قرن اخیر به شمارمیرود تا جایی که سازمان بهداشت جهانی در آخرین بررسیهای خوداعلام کرده است: «افسردگی بیشترین بار بیماریزایی را تا پایان سال 2014 برای افراد دارد که لازم است دولتها روشهای پیشگیرانه خود را بهویژه در درمان بیماریهایی که از لحاظ روحی و روانی ثبات خانواده و سلامت اجتماع را تهدید میکنند به کار گیرند.»
در دنیای شبکهای شده امروز از تغییرات داخل و خارج کشور نباید غافل بود و عواملی که فشارهای روحی و روانی را افزایش میدهد باید مورد مطالعه قرار گرفته و برای آنها برنامهریزی و سیاستگذاری شود. از سوی دیگر، تنشهای جنسیتی بسیار در این میان حایز اهمیت اند. البته نمیتوان گفت این مشکل به زنان اختصاص دارد زیرا، به دلایل متعدد، معمولاً علامتهای افسردگی مردها را نمیتوان باز شناخت. مردان ناراحتیهای خویش را انكار میكنند زیرا، تصور همگان بر این است كه مردان از جنس قوی تری هستند.بیان احساس، عمدتاً جزء خصلت زنان شمرده میشود. در نتیجه مردان به جای اینكه نشانههای وابسته به هیجانات را بر زبان جاری سازند، به احتمال زیاد از علائم جسمی افسردگیشان، همچون احساس خستگی سخن میرانند اما، واقعیت این است که زنان بر اساس ویژگیهای زیستشناختیشان و تغییراتی که هر ماه به واسطه جابه جایی هورمونها در روح و روانشان ایجاد میشود از یکسو و بهدلیل نقشهای اجتماعیشان و نگاه و انتظارات غلطی که از نقش زن و مادر در همه جای دنیا وجود داشته است و تا حد زیادی ریشه در آداب و رسوم و باورهای غلط اجتماعی دارد از سوی دیگر، بیشتر در معرض خطرابتلا به رکود روانی هستند.
نحوه خلقت زن و مسایل زیستی و زیستشناختی مربوط به زنان باعث میشود آنها در برخی از دورههای زندگی شان بهویژه در دورانهای قاعدگی و یائسگی، اختلالات خلقی بیشتری را در مقایسه با آقایان تجربه کنند و تبعیضهای اجتماعی و نگاه سنتی به زن او را به موجودی بیهدف و فاقد قدرت تصمیمگیری در جامعه تبدیل و استرسهای ویژهای را به او تحمیل میکند. حتی در پژوهشی به تازگی اعلام شده است که پیشرفتهای تکنولوژیکی و وسایل زندگی جدید نظیر مایکروفر، ماشینظرفشویی و… که باعث میشوند خانمها در انجام کارهای منزل از روشهای میانبر استفاده کنند نیز به نوبه خود باعث افزایش میزان افسردگی شدهاند.اگر این واقعیت را بپذیریم که در بحث سلامت روانی افراد خانواده، زن محور خانواده است، میتوانیم تبعات اجتماعی پدیده افسردگی زنان در اجتماع را راحتتر تبیین کنیم.
بررسیها نشان داده است احتمال اینکه فرزندان زنان افسرده در زندگی بعدی خود و در ارتباط با افراد دیگر دچار افسردگی بشوند دوبرابر افراد سالم است. به عبارت دیگر احتمال اینکه زنان افسرده فرزندانی مثل خودشان تربیت کنند دو برابر بیشتر از دیگران است که این مسئله لزوم توجه ویژه به بحث سلامت روانی خانواده بهویژه در سلامت روانی زنان را به ما گوشزد میکند. اینکه چرا آمار خشونتهای خانگی اینقدر بالاست تا حدودی میتواند ریشه در افسردگی و بیانگیزگی هر دو نقش زن و مرد در خانواده داشته باشد.
مشکلات اقتصادی و بیپولی، انواع آلودگیها نظیر آلودگی هوا، صوتی و…، ازدواج دیرهنگام و هجوم انتخابهای بی شمار به انسانها در عصر مدرن و نداشتن قدرت تصمیمگیری درمورد آنها از دیگر عواملی است که منجر به کمبود هیجانات مثبت در جامعه و شکلگیری افسردگی در میان افراد میشود و زنان بهواسطه تزلزل در پایگاه اجتماعی و انتظارات نقشی شان بیشتر در معرض ابتلا به آن هستند. از سوی دیگر، شاید گفته شود که بیماریهای روانی مختلفی در افراد میتواند منجر به پدیدهای بهنام خودکشی در فرد شود اما، بررسیها نشان میدهد میزان خودکشی درافراد مبتلا به افسردگی 60 درصد بیشتر از اختلالات روانی دیگر نظیر اسکیزوفرنی است. c، انجام تمرینات بدنی منظم و ورزش کردن با دیگران، اکتشاف خلاقیت، مشارکت در فعالیتهای اجتماعی و حفظ ارتباط با دوستان و فامیل و مراجعه به مشاوران و روانپزشکان از روشهای مقابله با افسردگی بهشمار میروند.