خود مراقبتي به معني پيروي از يک شيوه زندگي سالم به منظور پيش گيري از بيماري ها و صدمات مي باشد. در اين ميان کارکرد خانواده به عنوان يکي از اجزاي مهم در خود مراقبتي محسوب مي شود.
گفت وگو با “غلامرضا بارانی” حال و هوای خاص خود را دارد، بارانی از یک سو روان پزشکی توانا در درمان بیماران اعصاب و روان است و از سویی دیگر حرف هایش در مورد بیمارانی که در طول سال ها ریاست بر بزرگ ترین بیمارستان اعصاب و روان اصفهان، تجربه درمان آن ها را داشته است، دریچه ای تازه در مورد این بیماران پیش روی انسان باز می کند.
صمیمیت، غلامرضا بارانی، رییس مرکز آموزشی درمانی فارابی اصفهان موجب می شود تا به سادگی بتوان با او ارتباط برقرار کرد و حرف ها و رفتارش همان چیزی را نشان می دهد که همه می خواهند داشته باشند؛ مثبت بودن و مثبت فکر کردن.
آنچه در زیر می خوانید گفت وگو با رییس مرکز آموزشی درمانی فارابی اصفهان است.
در طول تاریخ نگاه های متفاوتی نسبت به بیماران روانی وجود داشته است. اگر بخواهیم اکنون به این پدیده بپردازیم، باید چگونه آن را تحلیل کنیم؟
به نظر من ابتدا باید واژه را تغییر داد، یعنی اینکه بیماری ذهنی را یک بیماری ناشی از سیستم مغزی بدانیم. همان طور که بیماری دیابت ناشی از بالا رفتن قند خون است، بیماری روانی نیز ناشی از یک واسطه عصبی است. یک واسطه عصبی کم یا زیاد شده و موجب تغییرات رفتاری می شود. پس تغییرات رفتاری یک نفر ناشی از تغییر در وضعیت واسطه های عصبی اوست، بنابراین اگر این نگرش را در مردم ایجاد کنیم که مشاهده هر نوع تغییر رفتار متضاد با عرف جامعه در یک فرد ناشی از تغییر در واسطه های عصبی اوست، نگاه مردم اصلاح می شود.
برای اینکه بتوانیم بیماری روانی را نشان دهیم و اینکه چگونه در اثر تغییر در یک واسطه عصبی عوارض روانی متفاوت بروز می کند، می توانیم تأثیر مواد مخدر بر روی انسان را مثال بزنیم. فردی که سالم بوده در اثر مصرف یک روان گردان دچار جنون می شود، چرا؟ تغییر در واسطه های عصبی. اما تغییر در واسطه های عصبی می تواند دلایل گوناگونی داشته باشد، ممکن است ژنتیکی باشد یا ممکن است استرس دلیل این تغییر باشد. البته این را نیز بگویم که یقیناً روزی علم به سمتی خواهد رفت که همانند بیماران فشارخون داروهایی برای بیماران اعصاب و روان، تجویز می شود تا تغییر رفتار آن ها را اصلاح کند.
آیا فشارهای روانی ناشی از مشکلات گوناگون همچون مشکلات اقتصادی و اجتماعی که موجب افسردگی و تبدیل یک انسان سالم به بیمار اعصاب و روان شود، را نمی توان دلیل اصلی بیماری های اعصاب و روان تلقی کرد؟
ممکن است فشارهای روانی به برخی انسان ها وارد شود ولی هیچ مشکلی ایجاد نکند، اما انسان ها دستگاه های بدنی متفاوتی دارند. تغییر در واسطه ها به ویژگی های بدنی افراد مربوط است. استرس ممکن است برای یک نفر بزرگ باشد و ممکن است برای یک نفر خیلی کوچک باشد. بنابراین استرس در بروز بیماری های اعصاب و روان نقش دارد ولی نقش اصلی را ندارند. نقش شروع و تسریع بیماری را دارند.
برخی بیماری های اعصاب و روان مثل اسکیزوفرنی ناشناخته مانده اند. آیا این بیماری ها سهم زیادی در جامعه دارند یا انگشت شمارند؟
بسیاری از بیماری ها در دنیا هنجار مشخصی دارد، مثلاً یک درصد هر جامعه می تواند مبتلا به اسکیزوفرنی باشد. تعداد بیماران اسکیزوفرنی هنجار جهانی دارد و تنها مربوط به یک کشور خاص نیست. اسکیزوفرنی می تواند در اثر عوامل استرسی و مسائل اجتماعی ایجاد شود، اما سن شروع این بیماری متفاوت است. ممکن است یک نفر در دو سالگی به اسکیزوفرنی مبتلا شود و ممکن است یک نفر بیست سالگی و یک نفر در چهل سالگی، بنابراین جامعه ایران نیز تابع این هنجار جهانی است.
چگونه می توان رفتار یک فرد بیمار را از رفتار یک شخص سالم تشخیص داد؟
نیازی نیست که یک خط قرمز برای تشخیص بیمار و فرد سالم در نظر بگیریم. هر فردی که تا دیروز اجتماعی بوده ولی امروز گوشه گیر می شود، دچار تغییر رفتار شده، پس دچار مشکل شده است. این تغییر رفتار گذرا است یا یک بیماری بادوام است. بعضی اوقات فکر می کنیم این تغییر رفتار عادی است و متوجه آن نیستیم مثلاً اینکه فرد یک روز نرود دانشگاه یا نیاید به میان جمع را نادیده می گیریم. ریشه ای برخورد نمی کنیم. از خودمان نمی پرسیم که چرا این فرد دیگر به دانشگاه نمی آید یا در انزوا فرورفته است. وقتی چنین رفتاری را می بینیم باید متوجه باشیم که یک اتفاق افتاده است. اگر همان اول بفهمیم خیلی بهتر است تا بگذاریم به مرحله پیشرفته برسد و درمان سخت تر شود.
چه زمانی خطر یا شدت بیماری های اعصاب و روان در جامعه بیشتر می شود؟
اتفاقات ناشی از بیماری های اعصاب و روان از هنجار جامعه بیشتر نیست یعنی به همان اندازه که یک نفر امکان دارد در خیابان درگیری پیدا کند، بیمار روانی هم می تواند درگیر شود. یک اشتباه در ذهن جامعه است و آن اینکه فکر می کند بیمار اعصاب و روان خیلی خطرناک است. نه تنها این طور نیست بلکه بسیاری اوقات این بیماران از نوع کارهایی که مردم عادی انجام می دهند نیز کمتر خطرناک هستند. در حوادث ناگوار، واکنشی که یک فرد عادی نشان می دهد بعضاً خطرناک تر و پرخاشگرانه تر از یک بیمار روانی است. البته اگر ترس مردم مواد روان گردان است، این مسئله متفاوت می شود.
یک آدم سالم با رعایت هنجارهای جامعه، پس از مصرف ماده روان گردان در یک لحظه واکنش های عجیب وغریب نشان می دهد. این بد است و ممکن است خطرناک باشد. اما یک بیمار “فیکس” اعصاب و روان این گونه نیست. من ۱۴ سال است که دارم با بیماران کار می کنم این قدر که با آن ها راحت هستم با مردم عادی جامعه راحت نیستم. بیماران روانی نه تنها هیچ آسیبی ندارند بلکه در برخی مواقع این مردم جامعه هستند که به آنها آسیب می رسانند.
نقش جامعه در آسیب به بیماران روانی چگونه است؟
مردم با رفتاری که از خود بروز می دهند به بیمار آسیب می زنند. مثلاً به جای احترام به بیمار، او را مورد اهانت، بی ادبی و تمسخر قرار می دهند. اگر یک انسان عادی مورد اهانت و بی تفاوتی قرار گیرد و واکنش نشان ندهد بیمار است، چه برسد به کسی که مشکلات اعصاب و روان دارد! مثلاً وارد جایی شوید که یک عده به شما بخندند. از خودتان نمی پرسید که چرا به شما می خندند؟ چه چیزی در شما می بینند که به شما می خندند؟ آدم های عادی نسبت به یک بیمار اعصاب و روان زودتر به این رفتار واکنش نشان می دهند. اگر قبول ندارید آزمایش کنید.
یک بیمار روانی و یک فرد سالم را در یک موقعیت قرار دهید و آنها را مسخره کنید. ببینید کدام یک زودتر واکنش نشان می دهند. به نظر من آدم عادی زودتر واکنش نشان می دهد. حالا سؤال مطرح می شود که آیا آن آدم عادی بیمار است؟ جواب خیر است، ولی واکنش نشان می دهد. با این حال واکنش یک بیمار اعصاب و روان خیلی سخت تر و کندتر خواهد بود.
اگر در مواجهه با بیمار اعصاب و روان او را سالم تلقی کنیم چه اتفاقی می افتد؟
با این کار در روند بهبودی او تأثیر می گذاریم. اگر در مواجهه با بیماری که تنش و استرس دارد، احساس خوبی به او داشته باشید و با او به احترام رفتار کنید مطمئناً بهتر می شود، ولی اگر بیماری که دچار توهم است را مسخره کنید بدتر می شود.
پرخاشگری موجود در جامعه را تا چه حدی می توان ناشی از بیماری های عصبی دانست؟
مهار خشم یک هنر است و اگر کسی نتواند تکانه های خود را کنترل کند مشکل ایجاد می شود. در بسیاری مواقع افرادی که دچار تکانه هستند باید دارو بخورند. دختری را آوردند پیش من و گفتند که لجوج است و دارای تکانه های عصبی. وقتی از او پرسیدم چرا این گونه رفتار می کند جواب داد شوهرش او را می زند. مادر دختر نیز می گفت شوهر است و می تواند این کار را انجام دهد و شوهر من نیز تا به حال سه بار من را زده است! به دخترش نیز توصیه می کرد که به شوهرش غر نزند تا شوهر، دختر را نزند.
برخی خیلی واکنش ها را در جامعه طبیعی می دانند مثلاً اینکه یک مرد، زن خود را بزند برایشان عادی است. حتی در گذشته یک فرهنگ بوده است اما عکس آن، یعنی یک زن بخواهد به شوهرش اعتراض کند را اشتباه می پندارند. در این قضیه باید شوهر را ببرند دکتر نه زن را! آن که از هنجار جامعه خارج است شوهر است نه زن! ولی زن را به دکتر آورده بودند چون زورشان به مرد نمی رسید! زن را برای ثبات زندگی می آورند دکتر تا قرص بخورد و آستانه تحملش بالا برود و شوهرش را تحمل کند، اما هیچ کس نیست که مرد را بیاورد دکتر!
آیا هر نوع بیمار روانی قابل درمان است؟
شاید تنها برای یک درصد از بیماران اعصاب و روان نتوان کاری انجام داد. عملاً امروز نسبت به ۵۰ سال پیش به گونه ای پیش رفته ایم که برای مثال یکی از بیمارانم در چند رشته در مقطع دکتری تحصیل کرده است در حالی که جنون مزمن داشته اما درمان شده است. علم به گونه ای پیشرفت کرده که ما می توانیم افراد را به یک عملکرد برگردانیم. الان وجود یک درصد بیمار اسکیزوفرنی در سطح جامعه هنجار جهانی است. یک درصد چهار میلیون جمعیت اصفهان ۴۰ هزار نفر است، ما بیشتر از پنج هزار نفر را شناسایی نکرده ایم و ندیده ایم. پس بقیه این افراد کجا هستند؟ در جامعه زندگی و کار می کنند.
الان ۳۵ هزار نفر با بیماری اسکیزوفرنی در جامعه اصفهان کار و زندگی می کنند. همین طور بیمارهای دیگر دارای بیماری پارانویا و هیستری، کار می کنند. همچنین در یک شهر باید ۲۰۰ هزار بیمار خلقی ادواری داشته باشیم. این افراد کجا هستند؟ شاید یک چهارم این افراد را در مطب خود دیده باشیم. پس نمی توانیم بگوییم که بیمار روانی نمی تواند کار و زندگی کند. خیلی اوقات می تواند. آن کسی را که ما می بینیم و بستری اش می کنیم کسی است که آسیب بیشتری دیده و فشارهای بیشتری بر روی او بوده است. فشارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی. بالاخره فنر هم یک حدی دارد و اگر فشار زیادتر از آستانه تحمل شود از جا در می رود.
نقش روان پزشک و روانشناس در کنار هم را چگونه ارزیابی می کنید؟
درمان بیمار در هر نوع بیماری وابسته به گروه درمانی است. یعنی نمی توانید بگویید که نقش من موثرتر است. پس همان اندازه که روان پزشک مهم است، روانشناس نیز همان اندازه مهم است. وقتی گرد و غبار روی میز خانه می نشیند چه می کنید؟ گردگیری می کنید. حالا اگر گرد و غبار روی دل شما بنشیند چه می کنید؟ ما آدم ها باور نداریم که عوامل اجتماعی می تواند مثل گرد و غبار روی دل و قلب ما بنشیند. اینکه می گوییم به سمت معنویات و مسجد بروید این است که گرد و غبار قلب پاک شود. پاک شدن گرد و غبار دل را یک مشاور مذهبی یا یک روانشناس و یا حتی یک مشاور هنری نیز می تواند پاک کند. برای این کار تعریف خاصی نشده است.
تصوراتی در جامعه وجود دارد که آسایشگاه های روانی را بد جلوه می دهد. شما چه دیدی به آسایشگاه های روانی دارید؟
این دید منفی ناشی از شناخت قبلی است، زیرا در گذشته بالای ۷۰ درصد بیمارانی که در بیمارستان های روانی بستری می شدند به رفتار سابق خود برمی گشتند، ولی اکنون این گونه نیست. نوع خدمات و درمان فرق کرده است. قبلاً فقط دارو درمانی می شد الان ورزش درمانی، باغ درمانی، موسیقی درمانی و عملاً یادگیری اینکه یک فرد می تواند مثبت باشد را در آسایشگاه های اعصاب و روان داریم، پس روش تغییر کرده است.
چه توصیه ای برای مصون ماندن افراد از بیماری های اعصاب و روان دارید؟
به نظر من هیچ بیماری از هیچ خانواده ای دور نیست. هر نگرشی به هر فرد و به هر بیماری که داشته باشیم، اگر مثبت باشد خودمان راحت تریم و اگر منفی باشد، خودمان نیز دچار آن خواهیم شد، پس باید یاد بگیریم که کاری را که برای بیمار خانواده خود می کنیم همان کار را نیز برای بیمار دیگر انجام دهیم. این نباشد که ما دور از این مسئله هستیم. امروز نه، فردا ممکن است یکی از نزدیکان افراد به بیماری اعصاب و روان مبتلا شود. این واقعیتی است که به عینه دیده ام.