ما نسانها برای ایجاد تنوع در زندگی هم که شده باید به دنبال شادی و نشاط برویم. حتی انجام چند اقدام ساده در زندگی می تواند تحولی اساسی در روحیه ما ایجاد کند
دليل اينکه بعضي از ما در دستيابي به شادي اينقدر مشکل داريم، اين است که حتي نميدانيم شادي چيست. سعي ميکنيم اضطراب و ديگر ناراحتيهايمان را از بين ببريم تا شاد باشيم. در حالي که شادي به معني حذف ديگر احساسات نيست.
به نظر ميرسد شاد بودن به يادگيري تکنيکهايي از رشد ذهني و فکري نياز دارد. برخي ميگويند هدف زندگي شاد بودن است، اما آنچه تقريبا هميشه فراموش ميشود، ارتباط بين رشد دروني و شادي است. رشد دروني عبارت است از پاکسازي فکر و شادي پاکسازي فکر و شادي واقعي نيز از اين طريق به دست ميآيد، اما در زندگي ما تناقضي در دستيابي به شادي ديده ميشود؛ از يک سو، شادي را يک حق ميپنداريم و مشتاق آنيم. ما هرکاري که در قدرتمان باشد – بهخصوص از بعد مادي – انجام ميدهيم تا به آن دست يابيم. از سوي ديگر، دنبال شادي بودن را نوعي فعاليت سطحي تلقي ميكنيم و سطح آن را به تفريح کردن تنزل ميدهيم. اما همانطور که هميشه تاکيد ميشود شادي، سرگرمي يا هدفي بيارزش نيست. ما شادي را با زندگي عاري از اضطراب، خشم، شک و ناراحتي اشتباه ميگيريم. در حالي که شادي چيزي کاملا متفاوت است.
شادي توانايي دستيابي به خشنودي است. بسياري از انديشمندان معتقدند بخش زيادي از کارهايي که براي شاد شدن انجام ميدهيم در واقع ما را از آن دور ميکنند. يکي از اولين اشتباهاتمان اين است که ميخواهيم تمام منابع نارضايتي را از بين ببريم و حال خوش پايدار را جايگزين آن کنيم. در حالي که خوبي و بدي دو روي يک سکهاند و از هم جداييناپذيرند. در جوامعي که روابط خانوادگي گستردهاي وجود دارد، افراد ميتوانند احساسات ناخوشايند خود را با اعضاي خانواده در ميان بگذارند و از حمايت آنها برخوردار شوند. در اين شرايط فرد ميتواند احساسات خود را درک کند، با آنها کنار بيايد و در پي سرکوب يا از بين بردن آنها نباشد، اما در جوامعي که فردگرايي حاکم است، مردم اين گونه سيستم هاي حمايتي براي بيان احساساتشان ندارند.
به هر حال بايد بپذيريم هيچکس هميشه خوب يا بد نيست. احساسات ما متغيرند. گاهي شادي را در پول جستجو ميکنيم، گاهي در عشق، گاهي در شهرت، گاهي در رفاه و حتي گاهي در استراحت اما باز هم با دستيابي به يک مورد شادي در پي مورد ديگري برميآييم و هرگز از اين کار دست نميکشيم و همچنان فکر ميکنيم شادي در دستيابي به موارد ديگري نهفته است. در حالي که اگر خودآگاهيمان افزايش يابد، در پس هر تجربهاي امکان شاد بودن و خشنودي برايمان فراهم خواهد شد.
فارغ از اينکه چه اتفاقي ميافتد بايد خودمان را مهم بدانيم و اجازه ندهيم وقايع بيروني حالمان را بد کنند. مثلا وقتي در صف عابر بانک ايستادهايد و نفر قبل از شما چند عمليات بانکي را در يک نوبت انجام ميدهد يا وقتي عجله داريد و در ترافيک گير کردهايد، جدا از اينکه در محيط اطراف چه عوامل بيرونياي باعث ناراحتيتان ميشود، اين خودتان هستيد که با آگاهي از احساساتتان و مديريت آنها ميتوانيد تصميم بگيريد حال خوبي داشته و شاد باشيد يا حال بدي داشته و ناخشنود باشيد. البته رسيدن به اين مرحله به تمرين بسيار نياز دارد.