، مهرداد کاظمزاده عطوفي دبير انجمن علمي روانشناسي باليني ايران در هفته نامه زندگی مثبت نوشت: «از همون روز اول که ديدمش، فهميدم اين آدم زندگي منه!»، «خيلي زود عاشق هم شديم و خيلي زود هم تصميم گرفتيم ازدواج کنيم و حالا هم که يک ماه از ازدواجمون ميگذره، خيلي خوشبختيم!» و هزاران جمله آشناي ديگر که با شور و حرارتي وصفناشدني گفته ميشوند اما زماني از گفتن اين جملهها نميگذرد که ميشنويم: «اصلا نميدونم چرا اينجوري شد! ما که عاشق هم بوديم…» يا بعضيهاي ديگر که ميگويند: «از اولش هم منو دوست نداشت؛ هرکاري کردم عاشقم نشد و حالا هم اين وضع زندگيمه …» واقعا داستان چيست؟ چرا بعضي از زوجهايي که زندگيشان را با عشق آغاز ميکنند، ناگهان به بنبست ميرسند راه را اشتباه ميروند يا از اول در مسير اشتباهي بودهاند؟ چهطور بايد تفاوت بين عشقهاي زودگذر و عشق واقعي را بفهميم؟
عشق اسطورهاي مال کتابهاست!
متاسفانه در ادبيات کلمات مشابه بسياري به اشتباه جاي يکديگر استفاده ميشوند و عشق هم از همين گروه است. عشقي به عنوان عشق اسطورهاي در ادبيات ما وجود دارد که احتمال وقوعش در دنياي واقعي بسيار کم است. حتي وقتي فردي ادعا ميکند آنقدر فرد ديگري را ميخواهد که حاضر است همه را بدهد تا او را بهدست بياورد، جدا از واکنش طرف مقابل، جاي بحث و بررسي دارد که آيا واقعا چنين چيزي ممکن است يا خير. در مفاهيم انساني اين نوع رابطه بعيد است اما غيرممکن نيست؛ مثلا اين عشق بين انسان و خداوند متعال امکانپذير است. ما وقتي به فردي علاقه داريم، دوست داريم تمام توجه او به ما باشد و اگر به ديگري توجه کند، آزرده ميشويم. تنها خداوند است که ما دوستش داريم و وقتي ديگران مورد توجه خداوند قرار ميگيرند، ناراحت نميشويم که هيچ، خوشحال هم ميشويم. اين تنها مثالي بود که مشخص شود عشق انساني با عشقهاي اسطورهاي بسيار متفاوت است.
عشقي که زود نفرتانگيز ميشود!
نکتهديگري که در روابط انساني بايد به آن دقت داشته باشيم اين است که شايد فردي را بينهايت دوست داشته باشيم و به اشتباه اسم عشق هم روي رابطهمان بگذاريم، اما مهم اين است که ما هم آن فرد را براي خودمان ميخواهيم و هرقدر براي ما عزيز باشد، اگر طردمان کند يا فرد ديگري را به ما ترجيح دهد، آرزو ميکنيم همان آدم خيليخيلي عزيز اصلا ديگر در اين دنيا نباشد! به همين دليل کاربرد واژه عشق بايد با دقت بيشتري انتخاب شود.
عامل محرکه را بشناسيد!
وقتي دو جنس مخالف يکديگر را در محل کار، خواستگاري و… ميبينند يا جايي ارتباط اجتماعي برقرار ميکنند و هر دو احساس نزديکي زيادي به يکديگر دارند، اين حسشان هر روز بيشتر ميشود تا اينکه به رابطه نزديکتري تبديل ميشود و افراد متوجه ميشوند به طور اختصاصي به هم احساس وابستگي دارند. اولين سوالي که افراد بايد از خود بپرسند اين است علاقهاي که حالا نسبت به ديگري دارند و به وابستگي تبديل شده، از کجا شروع شده؟ يعني عامل محرکش چيست؟ ظاهر و حالت فيزيکي اوست يا نوع و سبک ارتباطي که با ما برقرار ميکند، شايد هم ديدگاهش در مسائل اجتماعي توجهمان را جلب کرده يا حتي ممکن است موقعيت اقتصادي و اجتماعي فرد و شايد هم ترکيبي از چند عامل برايمان جذاب بوده، پس در اولين مرحله بايد صادقانه عامل محرک را مشخص کنيم چراکه ارزشگذاري همين عوامل محرک است که نقش کليدي در ايجاد علاقه و وابستگي ما به ديگري دارد.
«هيجان ناپايدار» يا «عشق زودگذر»
وقتي بعضي افراد ميگويند در همان اول حس عجيبي نسبت به فلاني داشتم و احساس کردم خيلي دوستش دارم و… اين حالتها هيجانهايي هستند که عامل محرکهاش هيجاني و زودگذر است. چراکه همه هيجانها عمر مشخصي دارند و در بستر زمان حتي ممکن است از بين بروند. پس چيزي به اسم «عشق گذرا» وجود ندارد؛ هيجاني ناپايدار است که بر اساس نيازهاي مختلف افراد بروز ميکند و اين نيازها ممکن است زماني وجود داشته باشند و در موقعيتي ديگر نباشند. پس اگر ميخواهيم به احساسي عميق و پايدار برسيم و رابطهاي داشته باشيم که منجر به ازدواج پايدار شود، بايد فرايند شکلگيري احساساتمان را مرور کنيم. اگر در روابط، چنين فرايندي- که در ادامه خواهيم گفت- شکل بگيرد، طبيعي و قابلاستناد است و ميتواند حقيقي بودن يک علاقه را مشخص کند.
از عشقتان مراقبت کنيد تا زنده بماند!
«عاشق مني؟! پس فقط من بايد در اولويت باشم!» اما در روابط سالم انساني چنين چيزي امکانپذير نيست؛ حتي در دوستداشتنهاي فوقالعادهاي که بين يک زوج برقرار است. در يک رابطه سالم، همهچيز بايد سرجايش باشد. مهمترين نکتهاي که افراد بايد به خاطر بسپارند اين است که هيچ رابطه يکطرفهاي پايدار نيست و پايدار نخواهد ماند بنابراين وقتي همسرمان عشق و علاقهاش را به ما ابراز ميکند، به هر شکلي از ما مراقبت ميکند و توجهش را به هر وسيلهاي به ما نشان ميدهد، ما هم در اين رابطه بايد وظايف خود را انجام دهيم و براي پابرجا نگه داشتن اين احساس، تلاش کنيم. پس بعد از گذراندن فرايند لازم و شکل گرفتن احساس عميق بين زوج، نوبت به «مراقبت» ميرسد تا رابطه آسيب نبيند. نکتهاي که بسيار مهم است و خطاي زيادي در آن رخ ميدهد، اين است که بسياري از افراد به شريک زندگيشان ميگويند: «تو همسر مني، «بايد» من را دوست داشته باشي!» اما دوست داشتن احساسي است که بايد شکل بگيرد و بايدي در کارش نيست. پس اگر اوايل ازدواج احساس دوست داشتن شکل ميگيرد اما از آن مراقبت نميشود و از بين ميرود، نياز به بازسازي وجود دارد اما بايدي در کار نيست.
پيشنيازها را پاس کنيد؛
بعدا عاشق شويد!
در جمع، دانشگاه، محل کار… فردي توجه شما را (از نظر ظاهر، مهارتها و…) به خود جلب ميکند. به همين دليل يک گرايش ذهني براي شما ايجاد ميشود؛ پس دقت بيشتري به فرد ميکنيد، رفتارها، مهارتها، شخصيت و… او را مورد ارزيابي بيشتر قرار ميدهيد و کمکم ممکن است به اين نتيجه برسيد که وقتي کنار او هستيد، حال خوبي داريد. بنابراين احساس ميکنيد دوست داريد زمان بيشتري را با اين فرد بگذرانيد و به اين ترتيب به مرحله بعد، يعني «تمايل» ميرسيد. وقتي اين تمايل ايجاد شد، مرحله «وابستگي» پيش ميآيد. يعني در پي رفتوآمدهاي اجتماعي اين احساس به وجود ميآيد و سر ساعت مشخص دوست داريد طرف مقابل را ببينيد، با او صحبت کنيد، براي هم وقت بيشتري بگذاريد و…. و وقتي اين اتفاقها نيفتد، احساس کمبود و دلتنگي ميکنيد. در واقع بعد از وابستگي است که مرحله دلبستگي پيش ميآيد. يعني نهتنها حضور فرد براي شما مهم شده، بلکه عاطفهاي هم نسبت به او پيدا کردهايد. اگر مرحله دلبستگي تداوم پيدا کند و در موقعيتها و شرايط مختلف تکرار شود، شرايط براي دوست داشتن طرف مقابل مطرح ميشود پس اين فرايند بايد در روابط بين دو جنس که ميخواهند به ازدواج ختم شود، شکل بگيرد. وقتي فرد به قدري طرف مقابل را دوست دارد که حاضر است هر کاري از دستش برميآيد انجام دهد تا او خوشحال باشد، آرامش داشته باشد، امکانات متفاوتي برايش فراهم شود و ترجيحش در زمانهاي متفاوت اوست، اين «دوست داشتن عميق»ي است که اسمش را هرچيزي حتي «عشق» ميتوان گذاشت!