هرچي كه من بدونم، درسته!
همه ما در ايران معناي واژه «فيلترينگ» را ميشناسيم. همانطور كه در اينترنت، فيلترينگ تنها اجازه دسترسي به سايتهايي را به شما ميدهد كه با معيارهاي خودش سازگار باشد و بقيه را فيلتر ميكند، گاهي در ذهن ما هم همين اتفاق ميافتد: يك گزاره را در نظر ميگيريم و تنها دادههايي را كه با آن گزاره سازگار باشند در نظر ميگيريم.
مثال: پريچهر از دوره نوجواني نسبت به مردها بدبين شد؛ از همان زمان كه شوهرخالهاش، خالهاش را رها و با زن ديگري ازدواج كرد.
اگرچه پدر و مادر خود پريچهر با هم زندگي خوبي داشتند اما سايه اين بدگماني نسبت به مردها هميشه در ذهن او سنگيني ميكرد. پريچهر با همين نگراني ازدواج كرد. شوهرش از همه نظر خوب بود و او هيچ مشكلي نداشت جز اينكه نميتوانست به او اعتماد كند. هر بار شوهرش با تلفن با كسي صحبت ميكرد كه او نميشناخت، دلش آشوب ميشد و تصور ميكرد همسرش دارد به او خيانت ميكند. يكبار يك قاب سيمكارت ايرانسل در وسايل شوهرش پيدا كرد و ديگر مطمئن شد همسرش رابطههاي مخفيانهاي دارد.
با اين حال او هيچ وقت اينها را به روي شوهرش نياورد. نميخواست شوهرش فكر كند او بيدليل بدگمان است اما اتفاقي كه افتاد اين بود كه او كمكم ديگر علاقه و ميل جنسياش به شوهرش را از دست داد. پس از مدتي حتي ديگر نميتوانست در اين رابطه ارضا شود. شوهرش هم ابتدا تلاش كرد بهتر باشد اما وقتي نتيجهاي نگرفت، كمكم از او فاصله گرفت. بعد از مدتي رابطه زناشويي بين آنها تقريبا قطع شد. شش ماه بعد، پريچهر فهميد كه همسرش رابطهاي را با زن ديگري شروع كرده است.
تحليل موقعيت: جمله معروفي است كه ميگويد: به هر چيزي كه فكر كني، همان برايت اتفاق ميافتد؛ اين جمله از حقيقت دور نيست.
ذهن پريچهر، مثل لنز رنگي يك دوربين كه تنها به طيف خاصي از نور اجازه ورود ميدهد، تنها بر اين متمركز شد كه دادههاي متناسب با فرض بيوفايي همسر را در نظر بگيرد و به دادههاي ديگر توجهي نكند. نتيجه اين بود كه پريچهر از نظر ذهني با همسرش فاصله گرفت. در روابط زناشويي، فاصله ذهني، هميشه فاصله احساسي و به دنبال آن، فاصله فيزيكي ايجاد ميكند. اين موضوع مخصوصا براي خانمها، سريعتر از آقايان اتفاق ميافتد. بيميلي جنسي پريچهر هم ثانويه به ذهنيت او بود. در ادامه، همسر پريچهر هم مثل اغلب مردان، وقتي احساس كرد مثل گذشته نميتواند پريچهر را در اين رابطه راضي كند، افسرده و نااميد شد و در معرض اين اشتباه قرار گرفت كه در رابطه ديگري قدرتنمايي كند.
پريچهر و هر كدام از ما در اين موقعيت، ميتوانيم به اين ترتيب مسير ذهنيمان را تصحيح كنيم:
1- فيلترهايمان را شناسايي و بررسي كنيم: بعيد است آدمي پيدا شود كه هيچ فيلتر ذهنياي نداشته باشد. همه ما، گزارههايي در ذهنمان داريم كه حداقل بهدرستي برخي از آنها شك نميكنيم. به محض اينكه ما به قطعيت يك گزاره ايمان بياوريم، ذهن ما شروع ميكند به فيلترينگ. آدمهايي كمتر گرفتار اين خطا ميشوند كه همه گزارههاي ذهنيشان را قطعي ندانند. پريچهر ميتوانست اين گزاره كه «همه مردان بيوفا هستند» را در ذهنش شناسايي كند. اگر روي اين گزاره يك علامت سوال ميگذاشت، لااقل با توجه به زندگي پدر و مادر خودش ميتوانست به اين نتيجه برسد كه آن گزاره درست نيست.
2- مدارك جمع كنيم: تصور كنيم از ما شكايت شده است. براي اينكه در دادگاه حقانيتمان را ثابت كنيم، بايد مدارك و شواهد جمع كنيم. چه ميكنيم؟ براي رد كردن گزارههاي ذهنيمان نياز داريم به جمع كردن شواهد و مداركي كه خلاف آنچه در ذهنمان حك شده را اثبات كند.
توقعسازي Making Demands
من بايد! من نبايد!
آلبرت اليس، يكي از روانشناسان بزرگ پايهگذار رفتاردرماني شناختي ميگويد: توقعات ما از خودمان، علت بسياري از مشكلات عاطفي ماست. منظور از توقعات، همه باورهاي ذهني ماست كه در آنها كلمههاي «بايد» و «نبايد» به كار رفته است.
مثال شماره يك: خسرو 30 سال دارد و همه چيز برايش مهياست تا ازدواج كند، اما او يك راز بزرگ دارد كه باعث ميشود نهتنها از ازدواج كه از هر رابطهاي فراري باشد. او سالهاست فكر ميكند اندازه آلت تناسلياش كوچك است؛ اگرچه با چند پزشك مشورت كرده و همه به او گفتهاند مشكلي در اين مورد وجود ندارد اما او همچنان ميترسد اين مسئله باعث شود نتواند رابطه درستي با همسرش داشته باشد. در واقع او فكر ميكند براي داشتن يك رابطه زناشويي خوب، «بايد» اندامهاي تناسلي ويژگي خاصي (مثلا از نظر اندازه) داشته باشند و چون خودش آن ويژگي را ندارد، فكر ميكند نميتواند رابطه خوبي داشته باشد.
مثال شماره 2: فرزانه با شوهرش كامران مشكل پيدا كرده چون احساس ميكند شوهرش در روابط زناشويي برايش كم ميگذارد. فرزانه هر وقت كه كامران براي رابطه ابراز تمايل ميكند، او را ميپذيرد و در مقابل فكر ميكند هر وقت هم كه او پا پيش ميگذارد، كامران «بايد» با او همراهي كند اما كامران اينطور نيست؛ گاهي همراهي ميكند و گاهي هم ميگويد خسته است و رابطه را به وقت ديگري موكول ميكند. فرزانه فكر ميكند همسران «نبايد» هيچوقت در اين جور روابط به هم نه بگويند. او خودش آنطور كه فكر ميكند عمل ميكند اما همسرش نه. براي همين هم از او عصباني است.
مثال شماره 3: كيميا عقد كرده است. او مدتي است كه به شدت نگران است و حتي به جدايي فكر ميكند. او و همسرش از وقتي ازدواج كردهاند، هفتهاي يكبار با هم ارتباط دارند و همسرش بيشتر از اين تمايلي از خودش نشان نميدهد اما كيميا فكر ميكند يك زوج جوان «بايد» حداقل هفتهاي دو، سه بار ارتباط داشته باشند. او فكر ميكند همسرش «بايد» تمايل بيشتري براي ديدن او داشته باشد و اگر اين كار را نميكند يا آدم سردمزاجي است يا پاي زن ديگري در ميان است.
تحليل موقعيتها: در روابط جنسي بايد و نبايد وجود ندارد. هر زوجي، الگوي رابطه خودشان را دارند. حتي نميشود گفت چند بار ارتباط ايدهآل است. هر زوجي، عادتهاي خودشان را پيدا ميكنند و البته اين اتفاق هم يكطرفه نميافتد و با هم به تفاهم ميرسند اما اينكه بخواهند رابطهشان را با استاندارد زوجهاي ديگر مقايسه كنند، نه عملي است و نه سودمند. همينطور در مورد اندازه استاندارد اندام تناسلي مردانه هم نميشود چيزي گفت.
مردان معمولا به ويژگيهاي ظاهري اهميت ميدهند و تصور ميكنند زنان هم مثل آنها هستند و براي همين اندازه اندامهاي تناسلي برايشان مهم است و فكر ميكنند براي رابطه رضايتبخش «بايد» اتفاق ويژهاي بيفتد اما واقعيت اين است كه در اين مورد هم بايدي وجود ندارد حتي در مورد پاسخ مثبت به همسر براي برقراري رابطه هم ضرورتي وجود ندارد.
هم مرد و هم زن، گاهي تمايل يا آمادگي لازم براي رابطه را ندارند و خيلي طبيعي است كه به همسرشان پاسخ منفي بدهند، البته نحوه بيان اين پاسخ منفي ظرافتهايي دارد اما در اصل اين ماجرا هم «بايد» و «نبايد»ي نيست.
همه ما براي پيشگيري و درمان خطاي ذهني «توقعسازي» بايد از اين راهها برويم:
1- ادبياتمان را عوض كنيم: مرتب نگوييم بايد، نبايد، لازم است و لازم نيست. به جاي واژههاي جزمي و انعطافناپذير بايد بگوييم ترجيحم اين است، مايلم و ميخواهم.
2- تاييد طلبي را كنار بگذاريم: خيلي از بايدها و نبايدهاي ذهن ما به اين دليل ايجاد شده كه فكر ميكنيم ديگران هم اين بايدها و نبايدها را در ذهنشان دارند. درواقع تاييدطلبي ماست كه باعث ميشود مدام درگير اين بايدها و نبايدها باشيم اما واقعا نميتوانيم بدون تاييد ديگران براي خودمان زندگي كنيم و از زندگي لذت ببريم؟ اينجاست كه اين مسئله با عزت نفس ما ارتباط پيدا ميكند. آدمهايي كه عزت نفس پايينتري دارند، بايدها و نبايدهاي ذهنشان هم بيشتر است.
3- به خودمان يادآوري كنيم «دنيا با قواعد ما اداره نميشود»: هركس، كتاب قانون خودش را براي زندگياش دارد. وقتي ما به بايدهايي فكر ميكنيم كه ديگران ميگويند، در واقع داريم زندگيمان را بر اساس قانونهاي آنها تنظيم ميكنيم در حالي كه آنها هم انسانهايي مثل ما هستند و البته ممكن است با نظرات ما موافق نباشند.