love-before

ایجاد علاقه به طرف مقابل قبل از ازدواج بهتر است یا بعد از ازدواج؟بهتر است به شیوه سنتی عمل کنیم یا به شیوه امروزی؟کدامیک نتیجه بهتری دارند؟

امروز حتي تصورش هم سخت است؛ اينکه سر سفره عقد بنشيني بدون اينكه بداني کسي که کنارت نشسته، چه شکلي است. اينکه فقط بداني جنسش مخالف تو است و قرار است بقيه روزهاي عمرت را کنارش بگذراني؛ همين!

دکتر کاوه علوي استاديار گروه روان‌پزشکي دانشگاه علوم پزشکي ايران  نوشت: نه سن و سال، نه شغل، نه علاقه‌ها و سليقه و نه هيچ چيز ديگر! قديم‌ترها ازدواج با اين شيوه کاملا طبيعي بود و اين خانواده‌ها بودند که براي فرزندان‌شان همسر انتخاب مي‌کردند و به تنها چيزي که فکر نمي‌کردند، عشق و علاقه فرزندشان بود. آنها معتقد بودند علاقه بعد از ازدواج به وجود مي‌آيد، اما امروز بسياري از جوان‌ها تا عاشق نشوند، به ازدواج فکر هم نمي‌کنند! واقعا کدام شيوه براي تشکيل زندگي درست‌تر است؛ شروع يک زندگي عاشقانه يا شروع زندگي به اميد عاشقانه شدن؟

براي ازدواج، حتما بايد عاشق بود؟

اجازه بدهيد ابتدا مشخص کنيم «عشق» چيست. نمي‌خواهم وارد بحث‌هاي فلسفي و ادبي بشوم، اما بايد توجه داشت مردم اين واژه را به معناهاي متفاوتي به کار مي‌برند. گفته مي‌شود «عشق» ريشه اوستايي دارد و به‌معني «خواستن» است، اما در زبان عربي، به پيچک صحرايي يا نيلوفر «عَشَقه» مي‌گويند، چون به درختي مي‌پيچد و از آن بالا مي‌رود و آنقدر رشد مي‌کند تا آن گياه را بخشکاند. مي‌توان عشق را به‌شکلي ساده، دوست داشتن تعريف کرد يا آن را نوعي محبت شديد و حتي اغراق‌آميز دانست که نشانه بي‌ثباتي خلق و اشکال در شناخت و تفکر است. پس اگر از معناي اول صحبت کنيم، عشق براي ازدواج لازم است و اگر از معناي دوم سخن بگوييم، عشق براي ازدواج مضر است: مطالعات غربي‌ها نشان داده زوج‌هاي متاهل يکي از تفاوت‌هاي اساسي خود را با افراد مجردي که يک شريک جنسي ثابت دارند، عشق بزرگ‌تر و رابطه عاشقانه متقابل يا دوطرفه مي‌دانند و در رابطه عاشقانه پيش از ازدواج خود نااميدي کمتري را احساس کرده‌اند. عشق شديدتر لزوما با خوشحالي و رضايت بيشتر پس از ازدواج همراه نيست، اما با پايدار ماندن اين رابطه مرتبط است. البته ممکن است هرچه افراد عشق بيشتري را تجربه کنند، احساس شادماني بيشتري هم داشته باشند. پس عاشق بودن و عاشقانه زندگي کردن اثر مطلوب و شناخته‌شده‌اي بر ازدواج دارد.

عشق ضامن خوشبختي است؟

رابرت استرنبرگ، روان‌شناس آمريکايي، در يکي از نظريه‌هاي معروف خود که به نام «مثلث عشق» مشهور است، براي عشق سه رأس معرفي مي‌کند که «صميميت»، «کشش جنسي» و «تعهد» هستند. هر نوع ترکيبي از اين سه رأس را مي‌توان يک رابطه عاشقانه دانست. به‌شکلي قراردادي، ما رابطه‌اي را که فقط صميميت داشته باشد (و نه کشش و تعهد)، «دوستي» ساده مي‌دانيم. کشش جنسي به‌تنهايي نوعي عشق را پديد مي‌آورد که معادل «شيدايي و نابخردي» است و تعهد تنها «عشق پوچ» نام دارد. پس براي ازدواج که يک رابطه طولاني‌مدت است، به چيزي بيش از يک يا دو جزء فقط نياز داريم. «عشق‌هاي رمانتيک» فاقد جزء تعهد هستند و احتمالا دوام نمي‌آورند. «عشق‌هاي ترحم‌آميز» جزء شهوت را ندارند و در نتيجه ممکن است در آينده با رضايت چنداني در ازدواج همراه نباشند. «عشق‌هاي سراب‌گونه» هم فاقد جزء صميميت هستند و به خواستگاري يا نامزدي عجولانه‌اي منجر مي‌شود که در آنها تصور بر اين است که تعهد بر پايه شور و کشش جنسي بنا خواهد شد و نيازي به صميميت نيست. از سوي ديگر، عشق‌هاي شورانگيز پيش از ازدواج ممکن است به‌جاي آنکه يک رابطه صميمانه را نشان دهند و تعهد آينده را پيشگويي کنند، نشان‌دهنده آشفتگي‌هاي رواني مانند اختلالات خلقي، اختلال انطباقي (برقراري يک رابطه جديد براي جبران فقدان يا ناخشنودي پيش‌آمده که در آن صميميت ابرازشده از سوي طرف مقابل به‌صورت اغراق‌آميزي تصور مي‌شود) و اختلالات شخصيت (مانند اختلالات شخصيت مرزي که از جمله با رفتارهاي ناگهاني، فکر نشده اما زودگذر و ناپايدار مشخص مي‌شود) باشند. عشقي که نمايانگر «آرماني‌سازي» معشوق است و در آن عاشق به معشوق معنايي خداگونه مي‌دهد، به احتمال بسيار با فرايند مخرب «ارزش‌زدايي» دنبال مي‌شود. فرد عاشق، معشوق خود را کامل و بي‌نقص مي‌داند و او را تنها کسي تصور مي‌کند که قرار است بدبختي‌هاي زندگي را بزدايد و او را به خوشبختي و سعادت برساند. با اولين اشتباه معشوق، اين مقام مقدس و معصومانه از او گرفته مي‌شود و معشوق گرگي دانسته مي‌شود که در لباس گوسفند نمايان مي‌شود و تنها هدف او تصاحب عواطف و دارايي‌هاي عاشق بوده است! به اين معني بايد روي عشق‌هاي شديد پيش از ازدواج تامل کرد. من توصيه مي‌کنم در چنين مواردي با يک روان‌پزشک يا روان‌شناس مجرب مشاوره شود.

«عشق» به تنهايي کافي نيست

همان‌طور که گفتم، عشق پيش از ازدواج به هيچ‌وجه سلامت ازدواج و خوشبختي زوج را تضمين نمي‌کند اما در عين حال، اگر کور و افراطي نباشد، مي‌تواند به احساس شادي و رضايتمندي در ازدواج منجر شود. از طرف ديگر، ازدواج با کسي که فرد او را دوست ندارد، خطرناک است و تضميني وجود ندارد که پس از ورود به زندگي مشترک «عاشق» همسر خود شود. ممکن است کسي به شريک زندگي خود عادت کند، اما لزوما او را دوست نخواهد داشت. از سوي ديگر، بايد بدانيم براي يک ازدواج موفق عشق کافي نيست و خصوصيات متعدد ديگري مانند توافق خصوصيات شخصيتي، توانايي‌هاي جسمي، رواني، عقلي، مالي و شغلي، سازگاري خانواده‌ها از نظر فرهنگ، تحصيلات و طبقه اجتماعي-اقتصادي، نيازها و اهداف مشترک يا هم‌راستا و حتي تفريحات مشترک بايد در نظر گرفته شود.

نه سنتي، نه مدرن!

نسل امروز بايد تعادلي بين زندگي سنتي و دنياي مدرن پيدا کند و دستيابي به اين تعادل گاه بسيار دشوار است. خانواده‌ها بايد بدانند آنکه قرار است اين زندگي مشترک جديد را تاب بياورد و فراتر از آن، احساس خشنودي، خوشحالي و رضايت کند، فرزند آنهاست، نه خود آنها. جوانان هم بايد بدانند از تجربه و صلاحديد پدران و مادران بي‌نياز نيستند و قرار نيست به‌خاطر يک رابطه هيجاني و احساس به تمام قداست و پشتوانه خانوادگي که هويت آنها را دربردارد و تضمين‌کننده حمايت‌هاي آينده است، پشت کنند. متاسفانه گاهي شاهد تهديدهاي والدين يا فرزندان در مقابل يکديگر هستيم. چنين مسائلي نتيجه‌اي جز نارضايتي هر دو طرف (هم والدين و هم فرزندان) را دربرندارد و محبت، صميميت و يکپارچگي خانواده را تهديد مي‌کند. شايد افراد تصور کنند دليل ندارد عاشق همسرشان باشند و همين‌که احترام و علاقه‌اي نسبي بينشان باشد، کافي خواهدبود! اما همان‌طور که عشق براي خوشبختي و رضايت از رابطه زناشويي کافي نيست، نمي‌توان اميد داشت رابطه‌اي که فقط بر پايه احترام و علايق سطحي است، دوام داشته باشد. اگرچه ممکن است به‌دليل برخي ملاحظات مانند تابوي خانوادگي، اجتماعي و سنتي طلاق يا ترس از تنها ماندن يا احساس ناتواني در اداره زندگي به‌تنهايي و گاه به‌خاطر وجود فرزندان، چنين روابطي «تحمل» شود.

مثل دوستم خوشبخت مي‌شوم؟

گاهي 2 نفر به توصيه والدين يا دوستان و اطرافيان با هم ازدواج مي‌کنند؛ مثلا وقتي يک زوج با هم خوشبختند و خانم و آقا، هرکدام يک دوست صميمي مجرد دارند، فکر مي‌کنند خوب است دوستانشان هم با هم ازدواج کنند و مطمئن هستند آنها نيز با هم خوشبخت مي‌شوند! حتي اگر علاقه‌اي به هم ندارند، به دو طرف اطمينان مي‌دهند که بعد عاشق هم خواهند شد! اما بايد 2 نفر با صرف فرصت کافي با هم آشنا شوند و به احساس خود از طرف مقابل واقف شوند. البته فراموش نشود که روابط دوره نامزدي بايد با رعايت سيستم ارزشي، مذهبي و فرهنگي جامعه و خانواده باشد. بهتر است تکليف اين موضع را پيش از ازدواج روشن کرد و نه پس از آن. نبايد براي شروع ازدواج به‌شکلي نامناسب تعجيل کرد و البته اين به‌معناي سختگيري‌هاي افراطي هم نيست. در چنين مواردي مشاوره با يک روان‌پزشک يا روان‌شناس که ضمن ارزيابي خصوصيات فردي و رابطه بين دو نفر، آنها را در تصميم‌گيري مناسب کمک کند، مفيد خواهد بود.