تاکنون دقت کرده اید اکثر خانم ها دچار نارضایتی و عدم رضایت از زندگی شان هستند براستی دلیل این قبیل گلایه ها چیست؟منشا روانشناختی این عارضه شایع و همه گیر کجاست؟
زنان و دختران علیرغم رشد تحصیلاتشان بعضاً یا وارد زندگی تأهلی نشدهاند که در این صورت از وضعیتشان ناراضیاند و یا به خاطر توانمندشدن بعد از ورود در زندگی، فقط زندگی خانوادگی آنها را اقناع نمیکند و در بسیاری موارد از گرانباری نقش رنج می برند و یا همسرانشان را در حد و قواره خود نمیدانند. به این مسایل رو به رشد اعتیاد و خیانت هم اگر اضافه شود، نارضایتی صدچندان خواهد شد.
پایینبودن سطح سلامت روان زنان و نارضایتی عمومی از زندگی در زنان با هویتهای گوناگون، بیش از هر چیز میتواند نشانه این موضوع باشد که هر یک از زنان نگاهی بالادست به زنان در دیگر اشکال هویتی داشته و بعضاً این انگاره ذهنی در آنها وجود دارد که مثلاً بهعنوان یک زن متأهل، افرادی را که تجرد گزیدهاند یا جدا شدهاند، خوشبختتر میدانند؛ یا بالعکس دختران مجردی که به نظرشان زنان متأهل از زندگی راضیترند و یا زنانیکه از درد خیانت یا ناباروری رنجیده و منتهیالیه آروزهایشان برای رسیدن به خوشبختی حل این مسائل است؛ همگی بدون درک موقعیت دیگری تنها به دلایل نارضایتی خود از زندگی میاندیشند؛ نارضایتی که چارهاش لزوماً قرارگرفتن در جایگاه دیگری نیست و پس از آن هم گویی تنها شکل و نوع مشکلاتشان تغییر مییابد. ، در دهههای اخیر در اثر گسترش نوگرایی و نوسازی در عرصه جهانی، تحولاتی در زمینههای فرهنگی و ساختاری روی داده که سبب دگرگونی نقشهای اجتماعی و آگاهیهای زنان شده است. افزایش تحصیلات و اشتغال در میان زنان از سویی سبب کاهش مطلوبیت الگوی زن سنتی میشود و از سوی دیگر موجب دشواری در هماهنگکردن نقشهای سنتی با نقشهای جدید، شده و به بحران هویت زنان منتهی میگردد.
در عین حال اصلیترین مسئلهای که در جمیع زندگی زنان با هر نوع هویت خانوادگی و در سطوح مختلف سنی، تحصیلی و شغلی دریافت میشود، موضوع سطح بالای نارضایتی در آنها است. در واقع این حجم نارضایتی ناشی از بحران هویتی در زنان، منجر به سطح پایین سلامت روان و میزان بالای افسردگی 20 تا 40 درصدی در زنان شده است.
به همین دلیل طی بررسیهای انجامشده احساس تنهایی و سرخوردگی معضلاتی هستند که در بین زنان و دختران ما روند افزایشی را طی کرده و در آنها عوامل سببسازی مانند اختلافات خانوادگی و زناشویی، بیکاری و اختلالات روانشناختی که در بسیاری از موارد نادیده گرفته میشوند، نقش اساسی دارند.
مفهوم هویت و منابع هویت ساز
مریم رفعتجاه؛ جامعه شناس و استاد دانشگاه در رابطه با تعریف هویت معتقد است: هویت فردی زنان از مجموع هویتهای اجتماعی و هویت شخصی آنها تشکیل میشود. هویت اجتماعی تعریفی است که فرد از خودش براساس عضویت در ردهها و گروههای گوناگون اجتماعی میکند و هویت شخصی به تعریف بازاندیشانه فرد از “خود” ش اطلاق میشود. خود و تعریفی که فرد از خودش می کند، یعنی هویت شخصی، هویت بنیادی و الگویی برای فهم همه هویتهای بعدی است. شاخساری برای پیوندزدن این هویتهاست و جنسیت مهمترین عاملی است که به تجربه فرد سامان میدهد و آن را در خویشتن ادغام میکند.
وی ادامه داد: معمولاً افراد و بهویژه زنان نقشهای اجتماعی متعددی دارند که تابع عضویت آنها در نهادها و گروههای گوناگون است و هرکدام وجهی از هویت آن را میسازد، اما برخی از این نقشها و هویتها وزن و اهمیت بیشتری برای آنها دارد. هویت اجتماعی غالب یا هویت نقشی مسلط همانی است که ارزش و اهمیت بیشتری برای او دارد و غالب اوقات خود را با آن نقش و هویت تعریف میکند. بهعلاوه هویتی که برای بازنمایی خود مورد استفاده قرار میگیرد، با تجربیات، ارزشها و نگرشها، انتظارات، اهداف، نیازهای جاری و دانش پسزمینهای فرد در ارتباط است. خودی که در موقعیتهای واقعی نمود مییابد، خود موقعیتیافته نسبتاً سیال و تغییرپذیر است؛ یعنی دارای ترجیحات تغییرپذیر است، اما خود آرمانی پایدارتر است. بنابراین خود آرمانی که مبتنی بر ارزشها و نگرشهای او است، هم در هویت نقشی مسلط و هم در هویت شخصی نفوذ دارد.
این جامعهشناس همچنین در رابطه با منایع هویتبخش عنوان کرد: یکی از منابع مهم ارزشی و نگرشی باورهای دینی است. همچنین سبک زندگی با هویت شخصی ارتباط دارد؛ زیرا روایت خاصی را که فرد برای هویت شخصی خود برگزیده است، در برابر دیگران مجسم میسازد و مستلزم تصمیمگیریهای روزانه درباره نحوه پوشش، مصرف، کار و فراغت است. بهویژه در فرهنگ مصرفگرای دوران معاصر به علت تکثریافتن زمینههای عمل و مراجع انتخاب، سبک زندگی بیش از پیش در ساخت هویت شخصی اهمیت یافته است.
وی ضمن ارائه الگویی از منابع هویتساز تأکید کرد: در سطح نهادی، نهادها و سازمانها کارگزاران تعیین هویتاند و قدرت و سیاست مستتر در آنها در ردهبندی و گروهبندی و هویتسازی افراد نقش مهمی دارد.
در این الگو منابع هویتساز در دو سطح هویت شخصی و ساختاری تعریف شدهاند. در سطح شخصی منابع هویتساز عبارتاند از: هویت نقشی مسلط، ارزشها و نگرشها، باورهای دینی، سبک زندگی و مصرف، نظارت و کنترل بدن، اعتماد بنیادین. همچنین در موقعیتهای ساختاری این عوامل شامل: داراییها، درآمد، تحصیلات، وضعیت اشتغال، وضعیت تأهل و سن میشوند.
وضعسنجی سلامت روان زنان
رئیس انستیتو روانپزشکی تهران در گفتگو با مهرخانه درخصوص وضعسنجی سلامت روان زنان ایرانی تصریح کرد: مطالعاتی که به صورت خاص در رابطه با سلامت روان زنان باشد، انجام نشده است، اما در مطالعات کلیتر شیوعشناسی، مطالعات پایان نامهای، استانی و کشوری به صورت مقایسهای وضعیت سلامت روان زنان و مردان مورد بررسی قرار گرفته است.
وی ادامه داد: برای مثال اگر ماکسیموم اختلالات را 20 تا 30 درصد بدانیم، این عدد در رابطه با افسردگی در زنان 2 تا 3 برابر مردان، در اختلال اضطراب 2 برابر و در شکایات روانتنی 10 برابر بیش از مردان است، اما در اختلالات شدید روانی این اختلاف خیلی بارز نیست. البته بهوضوح حضور زنان در تختهای بیمارستانی و به صورت بستری بسیار کمتر از مردان است که این موضوع نباید باعث تحلیل سادهانگارانه و اشتباه در بررسی شود؛ زیرا با توجه به عدم تفاوت در میزان اختلالات شدید، عدم بستری زنان نشانه غفلت از آنها است که کسی زنان را برای بستری نمیآورد. در واقع توجه کمتری به آنها برای مراجعه و بستریشدن میشود.
جعفر بوالهری افزود: همچنین در رابطه با مصرف مواد و سیگار این میزان در زنان گرچه در حال حاضر پایینتر است، اما در حال رقابت با مردان است و از این لحاظ باید زنگ خطری برای جامعه تلقی شود؛ چرا که سالبهسال در حال افزایش است. بحث دیگر PMS “سندروم روانشناختی ماهیانه” زنان است که مشکلات خلقی ماهیانه آزاردهنده برای زنان ایجاد کرده و معمولاً هم روی آن کمتر کار میشود.
رئیس انستیتو روانپزشکی تهران دلایل وضعیت نهچندان مثبت سلامت روان زنان در ایران را چندعلی و چندبعدی خواند و اظهار داشت: پرواضح است که دلایل چنین وضعیتی نمیتواند تنها یک عامل باشد و ما با مسئلهای چندعلی روبهرو هستیم. اولین دلیل میتواند مسائل هورمونی و بیولوژیکی باشد که قطعاً بخشی از دلایل وضعیت سلامت روان زنان است. مسئلهای که بیشتر ژنتیکی است و چندان قابل دسترسی نیست و تنها دارودرمانی میتواند مؤثر واقع شود، اما واقعیت آن است که بخش اعظم دلایل وضعیت سلامت روان زنان، مسائل تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، شغلی، خانوادگی و اجتماعی است.
تأثیر هویت های زنان بر سلامت روان آنان
رابطه میان سلامت روان زنان و هویت آنها در واقع مسئلهای است که بررسی آن میتواند پاسخ روشنی به این سؤال باشد که آیا سلامت روان زنان میتواند متأثر از وضعیت هویتی آنها باشد. از همین جهت برای شناخت و بررسی هویت زنان ایرانی، خواستهها، انتظارات، آرزوها، تعریفشان از خود و میزان رضایتشان از زندگی؛ تا به حال بررسیهای گوناگونی انجام شده است. دغدغه زنان متأهل، مجرد، مطلقه یا بیوه چه میزان متفاوت است و میتواند افزایشدهنده یا کاهشدهنده رضایت زنان از زندگی باشد، سؤال دیگر این مبحث است.
پایینبودن سطح سلامت روان زنان و نارضایتی عمومی از زندگی در زنان با هویتهای گوناگون، بیش از هر چیز میتواند نشانه این موضوع باشد که هر یک از زنان نگاهی بالادست به زنان در دیگر اشکال هویتی داشته و بعضاً این انگاره ذهنی در آنها وجود دارد که مثلاً بهعنوان یک زن متأهل، افرادی را که تجرد گزیدهاند یا جدا شدهاند، خوشبختتر میدانند؛ یا بالعکس دختران مجردی که به نظرشان زنان متأهل از زندگی راضیترند و یا زنانیکه از درد خیانت یا ناباروری رنجیده و منتهیالیه آروزهایشان برای رسیدن به خوشبختی حل این مسائل است؛ همگی بدون درک موقعیت دیگری تنها به دلایل نارضایتی خود از زندگی میاندیشند؛ نارضایتی که چارهاش لزوماً قرارگرفتن در جایگاه دیگری نیست و پس از آن هم گویی تنها شکل و نوع مشکلاتشان تغییر مییابد.
بهعبارتی دیگر زنان و دختران علیرغم رشد تحصیلاتشان بعضاً یا وارد زندگی تأهلی نشدهاند که در این صورت از وضعیتشان ناراضیاند و یا به خاطر توانمندشدن بعد از ورود در زندگی، فقط زندگی خانوادگی آنها را اقناع نمیکند و در بسیاری موارد از گرانباری نقش رنج می برند و یا همسرانشان را در حد و قواره خود نمیدانند. به این مسایل رو به رشد اعتیاد و خیانت هم اگر اضافه شود، نارضایتی صدچندان خواهد شد.
در همین راستا نگاهی به دستنوشتهها و دلنوشتههای زنانه در وبلاگهای اینترنتی شاید منبع خوب و دست اولی برای بررسی سطح رضایت زنان از زندگی باشد. برای نمونه یکی از دختران وبلاگنویس در وبلاگ خود چنین می نویسد: “چرا حوصله ندارم؟ چرا زندگی اینقدر برام تلخ و طاقتفرسا شده؟ چرا اینقدر ترسو شدم؟یه حداقلهایی تو زندگیم دارم که چسبیدم بهشون از ترس……. از ترس اینکه همینها رو هم از دست ندم و این افتضاحترین حالت ممکنه….. قرارمون این نبود….. باید تو این سن قویتر از این حرفها میبودم، من الان همون آدم بزرگیام که هر وقت تو بچگی بهش فکر میکردم، ازش توقع داشتم، قوی میدیدمش، خیلی کارا از دستش برمیومد. پس اون آدم کجاست؟ چرا اینقدر خسته است؟ چرا اینقدر ناتوانه؟ چرا اینقدر ناامیده؟ چرا اینقدر ترسوئه؟ چرا اینقدر قانع است به اینکه هیچی نداره، هیچی برای از دست دادن نداره، ولی جرأت بلندشدن از جاشم نداره….. میترسه تکون بخوره و همونها رو هم از دست بده.”
یا در نمونه دیگری زنی که چند سال از زندگی زناشوییاش میگذرد، مینویسد: “وقتی برمیگردم و پستهای پارسال همین موقع را میخوانم دلم برای خودم میسوزد… سالهای طولانی سختی را گذرانده بودم و اندک آرامشی که به دست آورده بودم برایم بسیار غنیمت بود….. خواستم تا گنجم را با شما شریک شوم و شکر نعمت به جای آورده باشم، .اما این شکر، نعمت مرا زایل کرد. امروز میبینم که عملاً چیز زیادی در زندگی من تغییر نکرده…. این من هستم که عوض شدهام و آنقدر سطح توقعم را از زندگی پایین آوردهام که هر کار خوب کوچکی برای من دلخوشی بزرگی محسوب میشود…. اما حقیقت غیر از این است. حقیقت این است که همسر من همان مرد بهانهگیر و لجباز و مغرور سالهای قبل است…. حقیقت این است که سالهاست خواستهها و آرزوهایم را در قلبم پنهان کرده و به زبان نمیآورم…. حقیقت این است که در این زندگی به مرگ گرفته شدهام تا به تب راضی شوم.”
همچنین در نمونه دیگری دختری می نویسد: “هرکسی راهکارش را ارائه میداد، دختر دلشکسته از غم معشوق دور از دسترسش اشک میریخت و من به این فکر میکردم که خیلی از ما هنوز در این سن و سال نمیدانیم چگونه دل مردی را که دوست داریم بهدست بیاوریم؛ چون همیشه فکر میکردیم او باید دل ما را بهدست بیاورد و هیچوقت از این بازی پیچیده سر در نیاوردیم. به ما یاد دادند دختر خوب خانه مینشیند تا یکی بیاید و ببردش. دختر خوب عاشق نمیشود. دختر خوب به مرد رو نمیدهد. دختر خوب بداخلاق است. دختر خوب دل ندارد. دختر خوب تسلیم است. دختر خوب سرش به درس و مشقش گرم است. دختر خوب منفعل است. حالا نسل جدید آمدهاند و تمام این قواعد را بههم ریختهاند. بیتعارف و رودربایستی، شرم و حیا؟ بروبابا! مردها هم لذت میبرند از این فضای شیطنتبار و مفرح. ما هنوز بین بایدها و نبایدها، اما و اگرها سرگردانیم.”
با توجه به نمونههای یادشده به نظر میرسد جستجو برای رسیدن به یک حس “خوشبختی مطلق تعریفنشدهای” که بیشتر ایدهآلی برگرفته از رسانهها و خواستههای جامعه و نه خود افراد در دنیای واقعی است، منجر به عدم احساس رضایت دائمی در زنان شده است
همچنین شرایط سخت اقتصادی در کنار تظاهریشدن مصرف ثروت در جامعه، بالارفتن آمار آسیبهای اجتماعی و ناامنشدن زندگی عاطفی زنان، افزایش آگاهی زنان نسبت به تفاوتهای اجتماعی، کمرنگشدن پیوندهای خانوادگی، افزایش طلاق و کاهش ازدواج، و در نهایت تنهاترشدن افراد در جامعه مدرن، همگی منجر به کاهش کیفیت زندگی، سلامت روان و رضایت از زندگی در زنان است.
بازتعریف هویت زنانه؛ مهمترین راهبرد حل تعارضات هویتی
مریم رفعتجاه؛ عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، در رابطه با راهکارهای حل تعارضات هویتی زنان در راستای ارتقای سلامت روان آنها بازتعریف هویتی زنان را بهترین رویکرد دانست و اظهار داشت: از آنجاکه هویت شرط لازم زندگی اجتماعی است و ارتباط معنادار و مستمر زنان با یکدیگر و با جامعه بدون آن ممکن نیست، تنها راهحل بازتعریف و بازسازی هویت زنان توسط خود آنهاست. از اینرو هویتیابی که پیش از این تحولات جامعه مدرن و در جامعه سنتی عمدتاً منفعلانه و مبتنی بر عوامل انتسابی بهویژه جنسیت بوده، حال تحتتأثیر عرضه انبوه منابع اجتماعی و فرهنگی هویتآفرین، وسعت یافتن روابط اجتماعی و تعلقات گروهی و آزادی و استقلال نسبی آنها در خانواده، صورتی فعالانه و غالباً آگاهانه و تأملی (بازاندیشانه) به خود گرفته است.
این استاد دانشگاه در نهایت تصریج کرد: بهنظر میرسد در بازتعریف هویت اجتماعی، تحصیلات که زنان را به منابع فرهنگی یعنی ارزشها و نگرشهای جدید و آگاهیهای بیشتر مجهز میسازد، نقشی به مراتب تعیینکنندهتر از اشتغال که تأمینکننده منابع مادی است، ایفا میکند. به علاوه موقعیت ساختاری که تأمینکننده منابع فرهنگی و مادی است، در مجموع نقشی بیشتر از هویت شخصی در بازتعریف هویت اجتماعی زنان داشته است.
اهمیت “مراقبت” در بهبود سلامت روان
همچنین رئیس انستیتو روانپزشکی مهمترین راهکار برای بهبود وضعیت سلامت روان زنان را “مراقبت” دانست و تأکید کرد: در رابطه با چگونگی بهبود این وضعیت به نظر من بهترین راهکار توجه به مفهوم “care” یا همان مراقبت است؛ چون معتقدم ما نمیتوانیم کل جامعه را تغییر بدهیم، پس بهتر است با سمینار و آموزش و کارگاه، به آگاهیرسانی به پزشکان و روانپزشکان و مددکاران و … بپردازیم.
بوالهری در نهایت گفت: باید به افراد آموزش بدهیم هرکس در هر جایگاهی که هست وظایف سازمانی خود را به عنوان استراتژی جهت جلوگیری از شیوع اختلالات روانی به بهترین شکلی انجام دهد. افراد در جایگاههای شغلی مختلف در مواجهه با افراد آسیبدیده از آنها مراقبت کرده و نسبت به مسائل چندوجهی آنها آگاه باشند. برای مثال یک پزشک متخصص جدا از تخصص درمانیاش بداند با یک زن خشونتدیده چگونه برخورد کند. در واقع واژه مراقبت ” care” شامل پیشگیری، درمان، توانبخشی، حمایت، پرستاری، بیمه و امکانات مالی در رابطه با فرد آسیبدیده می شود. این استراتژی به این میپردازد که در سه سطح هرکس وظیفه خودش را بشناسد، بداند چه سرویسی باید ارائه دهد و چه کمکی میتواند از متخصصان حوزههای دیگر بگیرد.
مهرخانه