طلاق عاطفی در میان زوجین چه پیامدها و عوارضی را متوجه اعضای خانواده می کند و بیشترین آسیب را چه کسی می بیند.
بیمهری در خانواده و به تبع آن کم شدن ارتباط، پایین آمدن ساعات صحبت زوجین با یکدیگر و تقلیل انرژیهای مثبت در این کانون یکی از بزرگترین ضربات را بر پیکره کوچکترین نهاد اجتماعی وارد میکند. طلاق دارای انواع گوناگونی است که به جرئت میتوان گفت طلاق عاطفی بدترین و سختترین آنهاست. طلاقی که در آن زوجها در بیگانگی دنیای یکدیگر گم شده و فقط برای هم حکم یک همخانه را دارند که به رسم عادت با هم زندگی میکنند.
با اینکه بارها و بارها در مورد طلاق عاطفی گفته و شنیدهایم اما این بار آمارهای وزارت بهداشت نشان میدهد که طلاق عاطفی در بین تحصیلکردهها سه برابر خانوادههای عادی است؛ مسئلهای که پای تکنولوژی و فرورفتن سرها در دنیای مجازی و گذراندن وقت اعضای خانواده با دوستهای شیشهای را نیز به میان باز میکند.
کارشناسان جدایی عاطفی میان زن و شوهر را به شکل زندگی در یک خانه بدون هیچ ارتباطی به غیر از مکالمات ضروری، طلاق عاطفی مینامند.
در این نوع از جداییها تنها مسائل فرهنگی یا خانوادگی، وجود فرزندان و شرایط اجتماعی مانع طلاق میشود و زوجین به اجبار در کنار هم زندگی میکنند و یکی از عوارض این نوع با هم بودنها ایجاد روابط فراخانوادگی و فرازناشویی است. تحقیقات نشان میدهد 70 درصد از موارد طلاق، به صورت عاطفی است و در این نوع جدایی، روابط به صورت فراخانوادگی و فرازناشویی ادامه مییابد که خطر جدی برای پاکی خانواده و صداقت اجتماعی به همراه دارد و تنها 30 درصد از زوجین قبول میکنند واقعاً از یکدیگر جدا شده و به طلاق فیزیکی تن میدهند.
زمانی که آمارها از افزایش طلاق عاطفی در بین تحصیلکردهها حکایت میکند، مشخص میشود که تغییر سبک زندگیها بر بروز این مسئله تأثیر مستقیمی دارند. بیشک زندگی به سبک ایرانی – اسلامی بر اساس اصول و قواعدی پیش میرود که حرف اول را مهربانی، تعامل و صحبتهای درون خانوادگی میزند. ولی با تغییر سبک زندگیها و رواج زندگیهای غربی و ماشینی شرایط کاملاً فرق میکند. البته در بین تحصیلکردهها نوعی خودبزرگبینی و غرور کاذب نیز وجود دارد که اجازه نمیدهد نظریات یکدیگر را بپذیرند یا به صورت منطقی به بحث و تبادل نظر بپردازند.
در یک طلاق عاطفی زن و مرد فکر میکنند که دیگر نسبت به یکدیگر تعهدی ندارند و آنها بر اساس یک توافق گفته شده یا گفته نشده سعی میکنند فقط به خاطر فرزندانشان یکدیگر را تحمل کنند که اثرات این امر روی بچهها نیز تأثیرات مخربی دارد.
اما در مقابل این نظرات، گروهی از روانشناسان هم معتقدند که نگاههای نادرست و برچسب زنی به زنانی که مطلقه هستند و همچنین سوءاستفادههایی که از آنان میشود موجب شده تا بخش عظیمی از زنان ترجیح دهند زندگی مشترک زیر یک سقف با همسرانشان را بدون هیچ ارتباط عاطفی و تعهد و صحبت و مراودهای تحمل کنند اما طلاق فیزیکی نگیرند. غافل از اینکه اینگونه زندگی کردن الگوی بدی برای کودک به همراه داشته و طلاق عاطفی منجر به افسردگی، اضطراب، تنش و عصبانیت در خودشان میشود.
تحصیلکردهها فکر میکنند که خیلی میدانند. آنها نمیدانند که داشتن اطلاعات در مورد یک رشته تحصیلی هیچ ارتباطی به روابط خانوادگی و به خصوص روابط زوجین با یکدیگر ندارد. به همین دلیل به ندرت راهنمایی و کمک بزرگترها را میپذیرند و جالب اینکه اعتقادی هم به مشاوره ندارند. متأسفانه باید گفت اشتغال زوجین، مشکلات جنسی و اختلافات مالی از دیگر مواردی است که حاصلی جز طلاق عاطفی ندارند.
به هر حال طلاق عاطفی، آن هم در میان تحصیلکردهها زنگ خطری است که اگر قرار باشد مثل مشکلات و معضلات دیگر، بیتفاوت از کنار آن بگذریم به یک بحران اجتماعی تبدیل خواهد شد.
منبع:روزنامه جوان