index.jpg248638

 آیا برای شما هم تاکنون اتفاق افتاده است که بخواهید ذهنتان را خالی از وسوسه و مشغله فکری و نگرانی های روزمه کنید!

«می دانی دلم می‌خواهد زندگیم را مانند بسته‌ای در دست کس دیگری بگذارم و بگویم: بیا برای من دیگر بس است حالا تو فکرش را بکن!». آلبا دسس پدس «دیر یا زود»

 

آدم ها به قدرت فکرشان است که از همه موجودات آبی و خاکی منفک می شوند. ما در میان بقیه موجودات با همین قدرت تعقل است که تافته جدا بافته می شویم و با همین تفکر است که دنیا را می سازیم. تنهایی های ما ساده و بی تکلف نیست، همیشه این فکرهایمان است که تنهامان نمی گذارند. توی اتوبوس، سر کار، توی خانه، وقتی روزنامه را ورق می زنیم، وقتی پشت فرمان توی ترافیک سنگین گیر افتادیم، وقتی مسواک می زنیم یا حتی وقتی آن آخرهای شب، پتو را تا گلو بالا می کشیم تا بخوابیم هم فکرها رهایمان نمی کنند.

قرن هاست که این فکر کردن، قطب نمای زندگی ما شده. با همین افکار درس خواندیم، فرمول های پیچیده حل کردیم، شعر گفتیم، داستان نوشتیم، عنصر کشف کردیم و موسیقی ساختیم. قرن هاست که برای چالش ها و گرفتاری هامان با همین فکر کردن چاره پیدا کردیم اما … با تمام این تفاسیر، بی فکر بودن بهتر است! بی دغدغه بودن، انگار مساوی است با شاد بودن با راحتی و آرامش! همین که فکرت را به کار می اندازی یعنی این که مشکلی وجود دارد و تو باید دنبال راه حلش باشی. اگرچه عقل نعمت بزرگی است و در بودنش نمی توان شک کرد، اما می شود وقت هایی که دلت می خواهد کاش یک ذره اش را هم نداشتی! تا وقتی مغزی هست برای فکر کردن، حتی اگر بی خیال توقع دیگران هم باشی، وجدان رهایت نمی کند. رها نمی شوی تا آسوده روی زمین قدم برداری و برای گرفتاری ها دنبال چاره نباشی.

وقت هایی هست برای همه ما که دلمان می خواهد کرکره ذهن را پایین بکشیم و بگوییم تعطیل است. وقت هایی هست که دلت می خواهد وقت تنها شدن هیچ فکر و دغدغه ای توی کله ات رژه نرود، دلت می خواهد یک فضای خالی توی کله ات وجود داشته باشد که خلأ مطلقی برای افکار باشد. دلت می خواهد وقتی تیتر درشت روزنامه را روی دکه خواندی، هیچ فکر مسالمت آمیز و یا خصومت آوری نسبت به هیچ کدام از ماجراهایی که این دوربر می گذرد، توی سرت نباشد. دلت می خواهد نه به آواره ها فکر کنی و نه به آنها که پولشان از پارو بالا می رود. نه به سیاستمداران و نه به اصحاب رسانه و هنر…

فکر کردن گاهی درد دارد. از صبح تا غروب راه حل پیدا کردن، و برای هر پیشآمدی دنبال چاره بودن، آدم را کلافه می کند. گاهی وقت ها دلت می خواهد، چند روزی بالاخانه را اجاره دهی و مثل گیاه های تزئینی خانه گوشه ای بنشینی و فقط تماشا کنی… گاهی وقت ها دلت می خواهد زندگی را مانند بسته ای در دست کس دیگری بگذاری و بگویی: «بیا برای من دیگر بس است، حالا تو فکرش را بکن!»

مریم تجلی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم